شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵


يك پرسش





سخنان يك عضوفراكسيون اقليت مجلس، درخصوص وضعيت حاكم برنمايندگان كه وي آن را خودزني آشكارتو

صيف كرده است، آنهم درنهادي قانون گذاركه جايگاه آن درسطح كلان تصميم گيري ست،هشداردهنده است. ريشه

اين علامت توصيف شده دركجاست؟ چه اتفاقي افتاده است؟ كه نوعي بي انگيزه گي درعملكردها مشاهده مي شود.

تا بدان حد كه وي، كم حوصله گي عجيبي را درمجلس سراغ مي گيردوآمدن نمايندگان ملت را به مجلس با بي علا

قه گي همراه مي داند وحضوردرمباحثات وكميسيون ها وطرح تذكرات و... را فاقد انگيزه مي داند.

مجلس كه خود نهادي براي تصميم گيري ها درسطح كلان ومصوبه هاي آن حكم قانون را براي فرايند هاي اجرا

ئي كشورداراست وچشم ملت به عملكردها ورهيافت هاي آن درمصوبه هاي قانوني اش براي تامين منافع ملي دو

خته شده است، وقتي دچارچنين ياس وكم حوصله گي اي گردد؛ آن هم دراين شرايط كه گراني هاي كمرشكن بيداد

مي كند وطرح موسوم به (( تثبيت قيمت ها )) كه عليرغم هشدارجدي كارشناسان مبني برناموفق بودن اجراي اين

طرح ، همچنان برطبل اجراي آن كوبيده شده بود ، به شكست انجاميده ويا ... اين بي انگيزه گي واحساس به بن

بست رسيدن به قول آن نماينده محترم، راه را براي تصميم گيري هاي ناپايدارتربازنخواهد گذاشت. علت عدم برا

ئت ازاصل نماينده شدن وبه اجباربه مجلس آمدن عده اي ويا به بن بست رسيدن برخي دررابطه با آرمان هاي شان

چيست؟

آيا منافع ملت وحقوق آنان وشان اجتماعي شان درچه جايگاهي قراردارد؟

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵



پرسه گردي



مي نشيني

جاده هارا/ نقش

يا كه رسم مي كني

وازاين ستاره

تا آن ماه

فاصله ي يك بغض

تا پرسه گردي هاي باد غريب

يكايك حرف هاي مرا

دردهان پرندگان

رؤياي بهاري

تا تنفس دوباره / كوچه ها


مي نشيني به وصله پينه ي

خاطره ي جهان

مگرچراغي/ سبز

يا صدايي

آنسوتر

فروردين جهان

پاسداشت دفاع ازحقوق انديشه وبيان
براي خبرنگارمعصومه علي نژاد


چگونه ازياد برده اي

صدايي را

كه درخطوط ممتد تاريخ

آهسته آهسته

حضوركبودش را

درجان روزگار
:نشانده است

اجازه ؟


چگونه قدم ها يت را نشمرده اي

وبازي واژه هارا

به داوري چرتكه

واگذارنكردي


چه وقت شوخي ست


نزاكت را هرصبح

مشق روزانه كن

با ماشين حسابي كوچك

وبي نزاكتي مان را

به حافظه جهان بسپار


برآينه ها مه نشسته

پنجره ها

ابري ست


17/1/84

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

ستاره بي اقبال



بحث ستاره دارشدن دانشجويان هنگام ثبت نام درسال تحصيلي جديد، محروم شدن

ازادامه تحصيل به دليل فعاليت هايي كه ناشي ازنوع تفكرتحليلي ازجامعه وريشه

درجنبش اعتراضي دانشجويي سال هاي اخيردارد؛ معنايي ديگرازمفهوم ستاره را

به لحاظ نماد شناسي ازسوي حاكميت ارائه كرده است.درادبيات كلاسيك ومعاصر

ما، ستاره همواره سمبل روشنايي وروزنه اي براي تاباندن نوردرتاريكي محسوب

مي شده است. اگرچه با اين اقدام وزارت علوم، معناي نهايي اين واژه درنزد جا

معه روشنگري ما، همچنان به مفهوم پيش گفته پايدارمانده وبرارج وقرب ستاره

داران كه نمادبخشي اززبان روشنگري هستند، افزوده مي شود؛ اگرچه با هزينه

هايي با معناي ناپايداروموقتي.

صاحب اين قلم كه خود حدود يك دهه را دردانشگاه پيام نورگذرانده وبه دليل فعا-

ليتهاي مطبوعاتي ونويسندگي ( ازجمله انتشارچند كتاب)و... ازدالان پيچ اندرپيچ

گزينش ها(هسته،هيات مركزي وهيات عالي گزينش) عبوركرده وچه پاسخ هاي

متناقضي كه دريافت نكرده و.... كه عاقبت ازكمترين حقوق اجتماعي خود تا به

امروز، پس ازسال ها كاركردن محروم شده و.... وهرگزپاسخ اين پرسش را كه

آيا عوارض وتبعات آن را درسطح خانواده، جامعه و... اخراج كنندگان درنظر

گرفته اند يا نه؟ دريافت نكرده است.

اصل بيست وسوم قانون اساسي، تفتيش عقايد را ممنوع اعلام كرده ونمي توان

كسي را به صرف داشتن عقيده اي مورد تعرض قرارداد وازهرگونه حقوقي محر

وم نمود. اما گويا اين قافله گزينش وچينش را سربازايستادن نيست‌‌‍‍‍‌.

ممانعت به عمل آوردن ازتحصيل بهترين فرزندان اين مرزوبوم،كه هم درعرصه

علم آموزي وهم درعرصه سياسي- اجتماعي، پويايي ووظيفه شناسي خودراتجلي

مي سازند،والگويي اززيستن مبتني برحقيقت گرايي رادرفرايند تحصيلي درمكاني

همچون دانشگاه عملي مي نمايند،جزبه فرارمغزها، ايجادزمينه هاي آشفتگي ذهني

ونارضايتي نمي انجامد.

آيا بايد فقط به مدح وستايش حاكميت نشست تا بدون ستاره وارددانشگاه گرديد. در

جهان مدني معاصركه پايه واساس آن را گفتگوي انتقادي تشكيل مي دهد،به محا

صره درآوردن انديشه ها وسخن را ازمعناي حقيقي خود تهي ساختن، سمت وسو

ي جامعه را چگونه رقم خواهد زد؟


جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

توضيح
كه درزيرخواهد آمد برگرفته ازنام قطعه اي است كهirish washerwomanعنوان شعر
به گمان من متعلق به ادبيات هنري ايرلندي ها مي باشد. روح نشاط آورجمعي كه دراين قطعه –

است، مرا به اين فكرواداشته كه اين اثر، بايد قطعه اي فولكلوريك وبه ادبيات عاميانه ايرلندي ها
وقتي اجراي اين قطعه راتوسط يك نوازنده gleemonيا minstrels به مربوط باشدمثلا متعلق .

چيره دست ويولون كه بطورغيرمستقيم البته شاهد بودم، ونام وي رانمي دانم كه چيست، خودرادر

نشاط وشادي آنان شريك يافتم. ذكراين نكته را خالي ازلطف نمي دانم كه ادبيات وموسيقي انگلستان

پدر ادبياتchaucerداراي سوابقي درخشان واثرگذاراست. نام هايي همچون جفري چاسر

انگليس وسرسلسله سخن سرايان درقرن چهاردهم ميلادي ومؤسس كليساي وست مينستر، كه در

ادبيات مقامي همچون هومردريونان وويرژيل دررم ورودكي درايران دارد. شكسپيردرام نويس

راهب وپدرعلم تاريخ بريتانياvenerable bede معروف قرن شانزدهم ميلادي بيد.
درقرن چهاردهم ميلادي كه هرج ومرج وجنايت روحانيتwycliffروحاني دانشمند جان ويكليف

آن زمان را افشا كرد وبه اصلاح مذهب پرداخت. به همين جهت پا پ وي را به كفروزندقه متهم

ساخت وبه انتشارفرمان هايي درتكفيروي پرداخت.

درقلمروموسيقي نيزعليرغم اينكه درقرن شانزدهم،موسيقي اين كشورازاهميت بسزايي برخوردار

(قرن هفدهم)henry purcellپيشواي اپرا وwilliam davenantبودوآهنگسازاني چون

درخشيدند،قريب به دوقرن انگلستان آهنگسازمعروفي پرورش نداد، اما آهنگسازاني كه پس ازاين

كهgranville bantockبزرگترين آهنگسازانگليسي edward elgarدوره فترت آمدند:

بخاطراثربزرگش به نام(( عمرخيام )) كه براي آوازدسته جمعي واركسترساخته بود، معروف شد.

از بزرگترين آهنگسازان انگليسي كه به گردآوري ترانه هاي ralph vaughan williams

ازديگرآهنگسازان بزرگ معاصرwilliam walton محلي پرداخت وآن را درموسيقي خود بكاربرد

جوانترين آهنگسازمعروف انگليسي كه درسال1938 جايزه اي را از آنbenjamin britten

خودكرد وي ازآهنگسازان طرفدارصلح ومخالف جنگ وجنايت به شمارمي رودازآثارمعروف وي
را مي توان نام بردbilly budd وpeter grimes
بر اثر بزرگش نام عمرخيام رياضيدان وشاعر برجسته وgranvil bantockهمان گونه كه

مشهورايراني را گذاشت. پس من با ياد رابرت جرارد سندزمعروف به (( بابي سندز)) مبارزايرلند

ي، نام شعرخودرا ازقطعه اي برمي گيرم ازآثارايرلندي ها؛ وتقديم شان باد براي صلح ودوستي.


Irish washerwoman



فاصله اي دور

دورتر

اما / من

برنت هاي تومي نويسم

والس هاي كوچك مرا

وتو

پرندگان آوازم را

دردهكده هاي كوچك خود

سازمي زني


فاصله اي دور

نزديك/ اما

درصداها

آنجا كه

(( عمرخيام ))

درآوازكوچه پسكوچه هايت

بال مي زند

وازباران هاي شهرتومي گذرد

((پهلو به پهلوي (( اوليس

irish washerwoman و

دركشتزارهاي ميهن من

سبزمي شود

Benjamin britten تا با

ترانه اي ديگررا

برنت هاي جهان

كوك كنيم


فاصله اي دور

نزديك اما

بدانسان كه

هرهجاي شعرمرا

با صداي تو

قرابتي ست/ جاودان

وگنجشككان نت هاي تو

ازحنجره كوچك من

پروازمي كنند

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

تداعي خاطره اي تلخ




فرايند تحول درهرجامعه اي، آن هم با ادعاي مدرنييت، مبتني برتعامل فرهنگي درداخل ودرخارج

اتكاء به آراي عمومي ونقد پذيري قدرت حاكم مي باشد. بسترلازم براي ايجادچنين فرايندي، عملي

نمودن اسباب ولوازم مدرنيته درجامعه مدعي گرايش فوق مي باشد. جريان روشنفكري ومطبوعا

ت كه ركن چهارم يك جامعه مدرن به شمارمي آيد، همواره درمركزاين تعامل وكشاكش اين تحولا

ت قراردارند. نوع تعامل قدرت با جريان روشنفكري وفرهنگ مكتوب ( روزنامه، كتاب و.......)

نشان دهنده چگونگي اجراي مؤلفه هاي فرهنگ مدرن دريك جامعه است.

درجامعه ما رسالت مطبوعات با توجه به گرايش هاي سياسي خود، همواره دردوموضع حمايتي و

انتقادي نسبت به قدرت فعاليت مي نمايند. اين فعاليت ها برمبناي مفادقانون اساسي ودرچهارچوب

قانون مطبوعا ت مي باشد.

هنوزخاطره تلخ توقيف موقت ؟ دهها نشريه درسال 79 از اذهان پاك نشده كه درماه هاي اخير،

دوباره شاهد به محاق توقيف درآمدن ولغوامتياز نشريات ( شرق، نامه، حافظ و... ) هستيم. نشريا

تي كه همچون گذشته بطورعمده، دررويكردهاي تحليلي معتقد به گرايش اصلاح طلبي ومنعكس

كننده صدايي متفاوت از صداي قدرت حاكم مي باشد. چه درحوزه اقتصادي وچه درحوزه سياسي

وفرهنگي.

رسانه عمومي ( = مطبوعات ) ازيك طرف با تحليل اوضاع اجتماعي – فرهنگي، به نقد قدرت

سياسي مي پردازند وبه اين طريق مسئولان را موظف به پاسخگويي درقبا ل عملكرد خودبه موكلا

ن مي نمايند، وازطرف ديگربه شكل بخشي وهدايت آگاهانه ذهن اجتماعي مي پردازند. ومردم را

همواره درسطحي ازشعوراجتماعي كه قادربه شناخت اوضاع وكنشمندي آگاهانه مي باشند، قرار

مي دهند. رسالتي كه منحصربه جامعه اي است كه فرايند مدرنيته رادرخود نهادينه مي كند. وحتي

اصل 24 قانون اساسي اين آزادي را به رسميت شناخته است: (( نشريات ومطبوعات دربيان مطا

لب آ زادند مگرآنكه مخل به مباني اسلام يا حقوق عمومي باشند وتفصيل آن را قانون معين ميكند))

آيا تحديد مطبوعات وبه محاق توقيف درآوردن شان، دراين دهكده جهاني كه هرلحظه كوچك ترمي

شود، واشكال متعددومتنوع اطلاع رساني، سيطره بي چون وچراي خودرا برزندگي يكايك انسانها

اعمال مي كند، قادربه خاموش نمودن صداي منتقد مي باشد. وبدين طريق فرهنگ جامعه راازرو

يكردهاي مترقيانه وتحول بخش تهي سازد. دوام چنين كاركردي تا چه مدت است؟ آياا ين عملكرد

85/6/22 درخدمت ارتقاء فرهنگ مدني است ؟

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵

مضا يقه



چگونه اين سفيدي ها را

به خطوطي كه

هنوزنمي توان

حتي/ مضايقه مي شود

وصل كنم


بايد درچارراه هاي بي مضا يقه

درضيق عقربه ها

كه دايره اي بي انتها

رسم مي كند

بي مضايقه

خواب ديد


فردا را

نقاشي كن

با سفيدي هاي بي ا لفبايش

ونگاه هارا

كه ازديروز


تا هجاي بي مضايقه

در

آوازپرندگان

دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

تا وقتي ديگر
هنوزمانده
تا جهان را
دسته گلي
دردست هاي تو/بگذارم
وبرشانه هاي نسيم
بيافشانم
عطرحرف هاي هنوزرا
با گام هاي شمرده
پشت چراغ
لبخند مي زنيم
سلامي معطررا
ودرنگاه هم
انتظارمي كشيم
عبوري دوباره را


پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۵

......



من درا يستگاه صداي خودم

پياده شدم

ورؤيايم

منتظرصدايي

تا اين پرانتزلعنتي را
لاي جرز-

واگذارد

تابوي چشم ها و

زنبورگوش ها


به كودكي مان

بازمي گرديم

درترانه بي كلام گنجشك ها

وصبح را

با سفره ي خاموش

آغازمي كنيم

كه شب

نجواي طولاني

رؤيا هاي ماست

شخم خورده و

به تپش نشسته

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

حقيقت يك رؤيا

1


شروع همه چيزبعدازآن واقعه بود. شروع يك يك شان. تبديل چراغ سبزبه خطوط قرمزي كه مانع

رفتن بود. همه مي رفتند. نوبت من كه مي رسيد، چراغ قرمز، ابوالهول عظمت بود. قدرتش را به

رخم مي كشيد. محو نمي شد. سيماي باستاني داشت. گويي آتش درونش خاموشي نمي پذيرد. اما –

خطوط محو مي شدند. يك به يك. لحظه به لحظه. ومن هم همراه شان مي رفتم؛ گم مي شدم. چيزي

به نام بودن به خنده اي طولاني مي مانست؛ كه گاه با تقديرآدمي گره مي خورد. انگارچراغ قرمز

فقط براي توقف مطلق من بود. چراغ هاي قرمز، درافق نگاهم. برخوردهاي محترمانه وبا تدبير.

نمي دانم چقدرطول كشيد. شسته رفته بود. گاه توضيح وتشريح، وگاه مختصروكوتاه. دهانم خشك

شده بود وگام هايم انتظاررا هجي مي كردند. زمان را ازياد برده بودم. تقاضاي يك ليوان آب كردم.

آب راسرمي كشيدم وبه دوضلع ديگرمثلث فكرمي كردم. لباس هايم با عرق تنم در حشرونش بودند

من هم با هرم رؤيايم. نمي دانم رؤيايم بود يا حقيقت زمان كه درراس هرم قرارداشت ودوقاعده –

آن، همان دوضلع شوم بودند.

خفتن يا بيداري، معناي هستي نبود. بيرون كه آمدم خورشيد چند مترجلوترازمن بود. كبوترخيالم به

هرخياباني پرمي كشيد. شب با روزيكسان شده بود. خودم را درفضاي ... قراردادم.

(( حاجي چي كارداري ))

(( مي رم بيرون، كارم تمام شد ))

درب آهني بزرگ را كه بازمي كرد به چشمانم زل زده بود. توجه نكردم. گره هاي ناگشوده را در

تلاشي مداوم بازمي كردم. شايد درگمانم. اما برحجم كلاف درهم افزوده مي شد. فضا آنقدرنامحدود

بودو... تمامي نداشت. برحجم شان انباشته مي شد وريشه خيال را سفت ترمي كرد. صداي بوقي –

دلم را آ ويزان كرد

(( كوري آقا، لعنت بر... ))

مسافرها نگاهم كردند. ازعقب ماشين با اشاره به من به هم چيزي مي گفتند.

شما مي تونيد به خودتون كمك كنيد. خوب راههايي هست. گاهي وقت ها بعضي ازمشكلات زندگي، توسط ))–

(( خود آدم ها بوجود مي ياد. با كمك همون آدم ها هم مي تونه جبران بشه. فقط يك كم بايد مايه گذاشت.

هرتلاش مي كردم ازقلمرو... خارج شوم ، موفق نمي شدم. فقط خيال نبود كه تارش را درجهان...

تنيده بود. هول هم همآ وا شده بود. عين دوموجودي كه انگاردست به يكي كرده اند.

نمي دانم كي رسيدم. بدون معطلي رفتم پيش او. واجب بود. هرروزبايد بهش سرمي زدم. سرمي

زدند. من كمترمي رفتم. دم درجلويم را گرفتند. به هرتلاشي داخل شدم. رشته نازك لوله هاودستگاه

هاي مختلفي بهش وصل بود. چند روزي مي شد كه به بخش مراقبت هاي ويژه منتقل شده بود. دو-

سه روزاول بيهوش وبهوش بود. اثرات داروي بيهوشي وعمل جراحي سنگين. دوعمل طي چند-

ساعت. سنش توان كشيدن باراين عمل ها رانداشت. اما نا گزيربود. جزآب وگاه شيريا مايعاتي –

مشابه، چيزديگرنمي توانست بخورد؛ ببلعد. تكيده ولاغرشده بود. قادرنبود معماي نخوردن را حل

كند. گاه مي گفت

(( چرا هيچ چيزازگلويم پايين نمي رود.يك تكه نان كوچك هم درگلويم گيرمي كند.آخه واريس دراينجا چكارميكند–))

ومي خواست عمل شود. به اوگفتند يك واريس كوچك است وچيزي نيست. توهمي درلباس حقيقت

به اوتحويل دادند. جزاين هم چاره اي نبود. چه مي شد گفت. دل هاي لرزان وذهن هاي پريشان ؛

هنوزپشت پلك ها متورم نشده بود.

با ديدن من، لبخندي ازسرناتواني زد. بيشترازآنكه به فكرخودش باشد، به فكربچه هايش بود. به

فكرزنش. برايش دست تكان دادم.براش لب خواني كردم كه

(( نمي توانم داخل شوم. بخش ويژه است واجازه نمي دهند.))

اما به اوفهماندم همين جا مي مانم. هركاري داشتي، من هستم.

به اشاره سراعلام فهميدن كرد. ولحظاتي بعد چشمانش را بهم فشرد.

خارج ازحواس پنجگانه آدمي، گاه حسي درموقعيتي پديدارمي شود وناقوس وجودش را به صدا-

درمي آورد. مدت ها بود صداي اين ناقوس را شنيده بودم.اما هيچ گاه اين حس، به تسلط آگاهي

تن نمي داد. ديگرديرشده بودوبازگشتن سركارجايزنبود.



2



هروقت نامه اي مهروموم شده وبا عنوان محرمانه مي رسيد، چشم ها نگران بود ودل ها آويزان.

دونفرچند ماه فبل درهمين وضعيت، تقديرشان رقم خورد. رئيس خواست شان بالا. نه دريك زمان.

باكمال احترام وبا لبخندي رضايت بخش ازكارشان؛ نامه را تحويل شان داد. يكي ازآنها تعريف –

مي كرد

آخرهرسؤالي ازمن پرسيدند، جواب دادم. بابا من كه نمي توانم علامه باشم. ماههاست اين كتاب را ( اشاره به

كتابي كه دردست داشت ) ورق به ورق ازبس خواندم، حفظ كردم. حتي ازخود سؤال كننده بهترمي توانم جواب-

((بدهم

چند ين سال سابقه داشت. كارش تخصصي بود وهركي جاي اورا مي گرفت، بايد آموزش مي ديد.

چند روزازآمدن آن نامه مي گذشت. فضاي اداره را سرد كرده بود. سرنوشت يكي ديگربا آن رقم

مي خورد. اتاق هاي كارمرموزانه ساكت بود. كارمندها گاه زيرلبي ازهم سؤا ل مي كردند. اما هر

حرفي بي اساس بود. چون نامه هنوزلب بسته روي ميزرئيس خاك مي خورد. كسي هم به خودش-

اجازه سؤال كردن نمي داد. هيچ كس ازحادثه ناخوشايند خوشحال نمي شود. به تعويق افتادن چنين

اخباري حتي شده براي دقايقي ، بهتراست تا اينكه آدمي ازپيش جوياي رازسربه مهرآن شود.

زنگ تلفن، عين ناقوس مرگ سكوت اتاق را شكست. گوشي را برداشتم

(( آقاي... لطفن تشريف بياريد بالا ))

چشمان دوهم اتاقي ام به من دوخته شد. لحظاه اي كارمتوقف ماند. به طرف اتاق رئيس رفتم. تنها

بود. رنگ ورويم را باختم. زمان، زمانه اخباربود. درزدم

(( بفرماييد ))

(( سلام ))

(( بفرماييد آقاي... بشينيد ))

نشستم. دركدورت اتاق. درلحظه سنگين تعليق. دقايقي به سكوت گذشت.

(( ببينيد آقاي... ما ازكارشما راضي هستيم. ازنظرمديريت شما دركارخودتان موفق بوديد. به همين جهت عليرغم

همه فشاري كه براي جابجايي تان به ما وارد مي شد، موافقت نمي كرديم. اما جلوي بعضي ازتصميم ها نمي توان

ايستاد. هيچ كاري هم نمي توان كرد. اين نامه مال شماست. متا سف))م. ))

نامه اي را دستم داد وخاموش روي صندلي چرخدارش نشست.

سايه گنگي چترنگاهم شده بود. با تمام وجودم براي لحظه اي تهي شدن ووارفتن را حس مي كردم.

ازاتاق بيرون زدم. نامه را ازپاكت بيرون آوردم.

(( برادرارجمند... عطف به نامه... خاتمه داده مي شود. ))

مرگ درآستانه لحظه بود. بايد به بيمارستان مي رفتم. ديرشده بود. آيا آن حس به آگاهي درآمده بود

چگونه مي شد مقابل يقيني قطعي ايستاد. تثليث كامل شد.

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵


تا ساعتي ديگر




دررقص بي شتاب اش / برگ

همسايه مي شود

نتي را كه بي سرود

ازچشم باد

به خاك/ مي ريزد


درامتداد نگاه جاده ها

عقربه هاي خسته

خيمه مي زنند

رؤياي ساعتي ديگررا

تا كوچه هاي خاكستري

تهي ازقاب هاي خاك گرفته

ونفس هاي مانده پرندگان

درجست وجوي شاخه هاي معجزه

تا ساعتي ديگر


ديگرنمانده صدايي

تا عبورازحوصله

يا كه حوصله اي

تا يكايك حرف ها را

دردهان اسطوره اي/ بنشانم


تا ساعتي ديگر

كدام قطره ها ازراه مي رسند

ورنگ خاكستري

سنگ صبورنورون هاي خاموش

چه وقت

عصاي حوصله

ازدست مي نهد


اين تقويم يكنواخت را

كه عقربه ها تحميل مي كنند

يك تارموي نگاه عشق نيست


اما كجاست

صدايي كو


نه

من دست هايم را نمي كارم

تا سبزي خيال

فصل ها را

دوره مي كنم

دركوچه پسكوچه ها

ورهگذران را/ اما

سلامي تازه مي دهم

تا ساعتي ديگر


تاساعتي ديگر

رصدي/ تجديد قوا مي كنم

درايوان

آيا سبزمي شود

آنچه درمحاق بي حوصله گي/ كاشتم

ونورون هاي بي طاقت

رنگ خاكسترين خودرا

چه وقت

عصا مي شكنند


تا ساعتي ديگر

كدام خيال

ترانه

واين سفيدي هاي بي نشان

بي ايستگاه

سطري پايين تر

پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

گفتگوي بهزاد موسايي با مسعود بيزارگيتي




پرسش ) شعروتحول ، آيا شعردرپروسه شدن خودرادرمعرض تحول قرار مي دهد؟


جواب ) تحول درذات پديده نهفته است ، كه خود حاصل چالش ضدين است. بنيان دگرشدن وفرا-

روي ( نه پس روي ) درهرسطح هستي ، تحول است. وتاريخ به مفهوم عام خود، مصاديق فراوان

ومتنوعي ازاين موضوع را منعكس مي كند. شعركه برتابا ننده ي ظرفيت آ فرينشگرانه ي فاعل –

اثر، كه دلالت بركنشگري روان- زبان شناختي ( گستراندن امكانات استعاري وروايي زبان ) وي

دارد ازيك سو، وانعكاس حيات اجتماعي وي كه آن سوي تعامل او به عنوان مجموعه اي ازابژه ها

تجربه ها، كنش هاي عاطفي- زباني، روابط بين فردي و...... قرا ردارند، ازسوي ديگراست.

كاوش درژرفاي يك اثر( = شعر) انعكاسي ازهمه ي بودگي هاي ياد شده است. اما آيا درنظا مي –

ازايستايي وسكون ؟ پاسخ منفي است.

آفريننده ي اثر (= شعر ) درلحظه آفرينش ، توان هايي را عرضه مي كند ووسعت مي بخشد كه –

نفي كننده ي توان هاي پيشتراست. درقلمروتخيل كه مكانيسم آفرينش را سامان مي دهد؛ درحيطه

ي زبان كه درپيوستارزبان- تخيل عرصه هايي را مي گشايد كه متفاوت وحتي متضاد با ميدانهاي

گذشته است. واين همه به عنوان يك نظام كاركردي اثر، به گشايش راههايي مي پردازد، كه انديشه

نگاه و... را دم به دم نومي كند؛ واين فرايند تحول است. ودرواقع تفاوت اثرهنري با واقعيت در—

همين مسئله است. به قول پل ريكور( فيلسوف شهيرفرانسوي ) (( همواره درآنچه روايت مي كنيم

نظام بيشتري نسبت به آنچه به راستي زيسته ايم وجوددارد؛ واين افزونه ي روايي نظام، همخواني

ووحدت مثال زدني عالي اي است ازنيروهاي آفرينشگرروايت ))

يك نمونه ي مثال زدني تاريخي با افت وخيزهايي كه جزء ويژگي اين پديده درحال تحول است، فر

اروي شعرمعاصرايران دردهه هاي شصت وهفتاد بوده است.

بحراني درساختاراجتماعي پديدارگشته، كه تزلزل درساختارذهن وزبان شعردهه هاي ياد شده را

با خودهمراه داشت، ونظامي از رفتارنرم ستيزانه آفرينشگررا بوجود آورده بود كه به شكستن سا-

ختارهاي پيشين اثرمي انديشيد، كه بوي ماندگي از آن برمي خواست. وقادرنبود خودرا درزبان و

ذهن واسلوب ثابت مانده ي شعرمعاصرمحبوس كند. عملكرد اين نظام رفتاري، درآثارمنتشرشده

دهه هاي شصت وهفتادودهه اي كه درآن بسرمي بريم، خودرا بازتاباند. كه البته دراين عملكرد ،

شاهدخلاقيت هاي هنري ازيك سووهيجان زدگي ها كه حاصل آن گمگشتگيها درحوزه ي تخيل و

زبان ازسوي ديگرمي باشد، بوده ايم.


پرسش ) نسبت شعرگيلان با تحول دردهه هاي اخيرمتوازن با اين نسبت درسطح ملي بوده است؟



جواب ) تحول درشعرمعاصرازدهه ي شصت به اين سو، گردزبان وتغييرديد شاعرصورت گرفته

است. يعني شاعربا فاصله گرفتن ازنحوه نگاه ازفرط استعمال به تكراررسيده ي گذشته، به كشف

وگسترش افق هاي جديددرعرصه ي زبان ، لحن وذهن شاعرانه رسيده است. واين وجوه مشترك

شاعراني است كه دررونداين تحول، خواهان وپي جوي آن بوده اند. اين مسئله به لحاظ رويكردي

تفاوتي را دراقليم ها پديد نمي آورد. ونسبت پيشرفت، اگرمحورهاي اصلي تحول مورد نظرقرار-

گيرد، صرف نظرازكمييت ها ودرپي آن امكانات موجود درجهت بازتاب آثار، اين رشددرگيلان

به موازات مركزويا شعرسايراستان ها بوده است. حتي نسل هايي جوان ترازهم نسلان من، گاه-

پيگيرتردرروند اين ذهنيت تحول يافته قرارگرفتند. اگرچه تاكيد مي كنم، اين فرايند تحول طلبي،به

معناي موفقيت قطعي شاعران ورشد همه جانبه نبوده است.

محورهايي كه اساس تحول درشعربوده وشاعران تحول خواه اين سرزمين پي جوي آن بودند، همه

گردزبان وچگونگي كاركرد شعري آن بوده است. زبان ولحن شعرگرايش به زبان روزمره داردو

به دليل كاركرد آشنايي زدايانه اززبان روزمره ، لحني متفاوت ازلحن شعرپيش ازخودرا بوجود –

مي آورد. دراين زبان ولحن ، گاه نثرهاي عادي درخشش شعري مي يابند. ساختارهاي بسته تصو-

يري گذشته، جاي خود را به درگيري هاي جديد زبان داده وبربنيان آن به عينيت بخشي صورذهني

شاعرمي پردازد. پراكندگي به جاي تمركز مي نشيند وچند معنايي جاي تك معنايي بودن را مي –

گيرد. ايجاد شكاف ها وحذف ها، سفيدي هاي متن و..... كه خواننده درخوانش خود بايد آن را پر-

كند و..... كه مؤلفه هاي فوق محورمشترك آن دسته ازشاعراني بوده، كه درچهارگوشه اين سرز-

مين دراين راه تجربه مي اندوختند.



پرسش ) مي توان پي جوي مؤلفه اي ويژه درساحت شعرگيلان بودكه آن را

متمايزازشعرجنوب يا شعرملي نمايد؟



جواب) اگربه بررسي تطبيقي درقلمروفرهنگ هاي بومي ( دراينجا شعر) مي پرداختيم ، احتمال –

يافتن چنين ويژگي هايي مي توانست وجود داشته باشد. زيرا سنن وآداب ونوع مناسبات توليدي –

مبناي پيدايي برخي ازويژگي ها درسطح خلقيات ، روابط اجتماعي، فرهنگ ها وخرده فرهنگ ها

و ..... مي باشد.

اما دربحث شعرمعاصرفارسي با تكيه برتئوري جديد ادبي، آن هم دراين دوره، سخن ازيافتن مؤلفه

اي ويژه چندان رسا نيست. اگرازنگاهي پيش ازقرائت جديد به شعر، به اين مسئله پرداخته مي شد،
-
قابل تامل تروبحث انگيزترمي نمود. مانند شعرجنوب كه درآثارقديمي آتشي وباباچاهي عزيز

مي شد چنين مؤلفه هاي متمايزكننده اي را پيدا كرد. اما با توجه به تغييردررويكرد ذهن وزبان

شاعرانه وظهورقرائت جديددردودهه ي اخير، بيشترنكاتي مطرح است، كه عموميت داشته و
ومبناي مشترك دراين قرائت مي باشد

.

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

حرف ها



برهمه زبان ها

شكفته مي شوي

به گاه به ناگاه


حضورتو

امروز

غياب توست

تودرسكوتت

اشاره مي شوي

به گاه

در

نگاه

نخستين





آن سو



جهان را كه ورق مي زني

به سكوتي نظاره كن

كه زمان

خستگي صداهاست

وعشق

نگاه معصومانه كودكي ست

كه نيازمندانه

به خويش ات مي خواند


درنگي / تا

آن سوترازاين سطر
گاهي سكوت




همين كه خاطره ي نگاهت را

عقربه ها

به ثا نيه مي دهند

فرياد زخمي ست

به جست وجوي نتي گمشده / در

اين سوي جهان


همين كه دستي به دوستي

درزبان مي گذاري

من سكوت مي كنم

تو

ورق بزن

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

روايت باز

( داستان كوتاه )





شب ها نمي توانستم به خودم برسم . به كارم . سهم من درشب تنها ميزكوچك با چهارپايه لقي بود

كه بايد با احتياط پشت آ ن مي نشستم. دفترها وكتاب هايم يك طرف وچند قلم طرف ديگرميز. ا ز

اينكه قسمتي ا زبهترين لحظات من ازدستم مي رفت ، عصبي مي شدم. شب ها مي گفت بايد در

كنارمن باشي و بامن صحبت كني. حتي حاضرم داستان هايت را گوش كنم. ولي دركنارم باش.

وقتي دراين لحظات آرام ازمن دورمي شوي ، احساس تنهايي عميقي مي كنم. ا زنوشتن دست بكش

درآن دقايق كه تنهايي خودم را مرورمي كردم ،خاطره هايم را؛ تنها چند برگ كاغذ ويك قلم درآ ن

لحظات همدم من بود. مخاطب وفاداري كه مرا به دنبال خود مي كشيد. خطوط منظم كاغذ شبيه آدم

هاي به صف مانده اي هستند ، كه به دهان من چشم دوخته اند. معجزه آساست. وچه لذت عميقي

وقتي با مقداري وسايل بي جان كه نه ازپوست وگوشت آدمي ونه از شعوراوست ،صميمانه ترين

وعاشقانه ترين رابطه را برقرارمي كني. نه تنها به توگوش مي دهند،درتجربه توسهيم مي شوند. و

تودرآن ها دوام مي يابي.

پرده را اندكي كنارزدم. هوا روشن شده بود. كلافگي شب را كه ازآن خودم نبود، صبح با بيقراري

آغازكردم. نرمه نسيمي ازجانب ابرها مي وزيد. بايد صبحانه را آماده مي كردم.طبق معمول سيگا

ررا مي گيراندوتمام آنچه درشب ميگذرد،دربيداري هاي پيش ازخواب،درحرف هاي تصنعي كه

ازسرناگزيري براي وفاداري ست،چون حلقه هاي دود سيگارش ازاو دورمي شود. گم مي شود. و

تكراراين دقايق درشبي ديگر، شبي ديگرتر؛ زندگي را ناآرام مي كند. آنچه كه بايدهرروز انتظار

بكشي تا شب چون بختك برسرت آوارشود.

بلند مي شوم تا فضاي هال را با كنارزدن پرده ي گلدارضخيم ، روشن تركنم. كمي مكث مي ))

كند. هواي بيرون پنجره كه مشرف به خانه هاي قديمي ست با درخت هاي ريزودرشت، رنگ و

بوي هواي داستان اورا دارد. كمي گرفته وتاريك. برگ هاي اندك درختان با بادهاي گهگاهي تاب

مي خورندوبعضي رقص كنان برزمين مي نشينند. دهنش خشك شده بود. يك ليوان آب جلويش مي

گذارم. خيره به دفترگشوده اش كمي آب مي نوشد. موهاي لخت خرمائي اش را ازروي صورت

اش كه تا سينه اش كشيده شده، كنارمي زند. قطره اشكي را كه از گوشه ي چشم اش غلتيده بود،مي

((گيرد وبه سمت پنجره نگاه مي كند.

هرگزقادرنبودطي اين چند سال كمي هم از دريچه احساس من به رابطه ما نگاه كند. بيرون يا در

خانه گوش من بايد به اراده حرف هايش باشد. نوشتن داستان را وقت گذراني تلقي مي كرد و مي

گفت صداي پاي حماقت به گوشش مي رسد. تمام وقت سيگارگوشه ي لبهايش بودوازفرط فراقت

زمان كه گريبانش را گرفته بود، گاه به قا لب رفتارهاي روشنفكرانه دهه شصت مي رفت وبا يكي

دونفرازدوستان قديمي اش بساط بحث را مي چيد. چند روزبيشترنمي گذرد ازوقتي كه جدي باهاش

حرف زده بودم. براي يك باردرطول سال ها زندگي صدايش كردم وساعت ها با هم حرف زديم.

گفتم كه چطورتا اين حد آزادي را براي خودت قائلي كه حتي دركنارمن باشي ولي ديگري را

معشوقه خود بداني. ومي داني كه من مي دانم. اما تاكنون حتي اشاره اي هم به تونكردم. اين حرفم

امانش را بريده بود. البته فقط براي ساعاتي درروز. شب ها ازيادش مي رفت. ولي حاضرنيستي

يكي ساعتي را درشبانه روز،بادلمشغولي هاي خودش بگذراند. تنها با اندكي خاطره ورؤيايي كه

بخشي اززندگي حقيقي اوست.

(( به ساعت نگاه كردم. مي دانستم كه زمان را ازياد برده است. وقت مدرسه اش بود. دلم نمي خوا
ست ازجهان حقيقي روايت اش خارج شود. اما براي من روشن بود اگرديرسركلاس حاضر شود،

با دلخوري بچه هاي كلاس روبرو مي شود. واين عذابش مي داد. خودش هم خوب مي دانست كه

تلخي بيرون ازروايت اش را بايد زندگي كند. گفتم ساعت دوازده است. با دفترگشوده به من خيره

((شد

پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۵


اراده معطوف به قدرت





مطبوعا ت به عنوا ن ركن چهارم درجامعه وظيفه اطلاع رساني درخصوص انگيزه ها- عملكرد

ها واهدا ف جريان هاي مختلف اجتماعي – رسمي وغيررسمي- ازصدرتا ذيل را درموضوعات

مختلف وبه شيوه هاي متفاوت برعهده دارند. مطبوعات مسؤليت دارند همچون نورافكني قوي بر

روندها- عملكردها- گفتارها اذهان و... درجامعه فروتابند تا همواره شفافيت- درستي- علنيت مبنا

ي كارها باشد وعنصريا چيزي درپس هيچ عملي قرا رنگيرد. ازاين رو مطبوعات دريك جامعه

نقش ناظررا ايفا مي كنند تاازيك سوامكان خطا- سهوي يا عمدي – را درهرزمينه اي ازقدرت حا

كم سلب نمايند وازسوي ديگر بسترهاي ذهني را همواره جهت دريافتن وشناخت ازاوضاع جاري

جامعه درحالتي ازپويايي وتحرك قراردهند.

ايجاد محدوديت براي آزادي مطبوعات وسلب رسا لت آن براي تحليل اوضاع اجتماعي ‌( درهمه

زمينه هاي سياسي- اقتصادي- اجتماعي ) درحقيقت ايده ي آزادي براي اشخاص صاحب امتيازو

قدرت حاكمه را دراذهان تداعي كرده وازاين طريق به ايجاد انسداد درمسيرآگاهي عمومي وسانسو

رمنتهي مي شود.اين تحديد آزادي مطبوعات به دنبال خود نوعي عدم امكان رادرذهن رسانه پديد

مي آوردو خودسانسوري را دامن مي زند. يعني مطبوعات تحديد شده – زبان- ذهن وعقايد خودرا

مجازات نمايند .

آيا درخواست آقاي الهام سخنگوي دولت – كه خودتحصيلكرده حقوق نيزمي باشد- ازدادستان عمو

مي وانقلاب تهران معنايي جزاستفاده ازقوه ي قهريه براي مجازات مطبوعات را درذهن بوجود

مي آورد. آنهم با اين زبان كه (( مراجع قضايي درخصوص اين جرايم بايد دقيق وقاطع موضوع

را تعقيب نمايند. )) كه درپشت اين لحن با تاكيد برواژه (( بايد )) اراده معطوف به قدرت مشاهده

مي شود.آن هم زماني كه دوران دنياي مجازي بوده وابزارهاي اطلاع رساني پيشرفت بسياري كر

ده است. دوراني كه مدرنييت ( درماهيت گذارآن ) مشخصه ي جامعه ي ماست وبازداشتن ذهن

اجتماعي ازكسب آگاهي وتحولات – نوعي بازداشت معنوي ست. آقاي سخنگوچگونه اتهامات- نا

روائي هاو... دردودولت پيشين رابه فراموشي سپرده است وآن زمان وجود آنهمه ناراستي واكنشي

اينچنين برنمي انگيخت. اگرچه نگارنده براين باوراست كه دردنياي مدرن اساس رشد شاخصهاي

اجتماعي- مبتني بردمكراسي وآزادي ست. ودرحوزه ي فرهنگ وسياست – آزادي بيان وقلم به

دليل نورنيرومند معرفت بخش آن ضروري ترين واساسي ترين مؤلفه ي حيات آگاهانه بشري ست

كه اكنون درقلمرومطبوعات وكتاب درميهن ما كم فروغ شده است.

آيا اشاره تحليلگران وكارشناسان درقلمروهاي فرهنگ – سياست واقتصاد درخصوص گرانيهايي

كه آوارزندگي را برسرمردم زحمتكش خراب مي كند- درخصوص مطبوعات ومحدوديت هايش

درخصوص برخورد با تجمعات- درخصوص وضعيت صدورمجوزونشركتاب و... اتهام افكني و

افترا به دولت است؟ نكته اينجاست كه بسياري ازاعتراضات ازسوي همفكران ايشان صورت مي

گيرد. آيا سخنگوي دولت انتظاردارد كه مطبوعات چشم برواقعيات بسته فقط مجيزبگويندومداحي

نمايند. تا خشم آقاي سخنگوفرونشيند و با خطابي مبتني براراده قدرت درخواست برخورد قاطع با

مطبوعات را ننمايد؟

آيا اين است معناي شعارمهرورزي و (( انتقاد كنيد و جايزه بگيريد )) ؟ عمق فاصله ي اين درخوا

ست با چنين محتوايي با سخن چندي قبل ( 18 تير ) آقاي سخنگوكه درجلسه هفتگي با خبرنگاران

اشاره به تلاش برنامه دولت درراستاي گسترش آزادي داشت- تا چه حد است؟




نگارش- 29/5/85

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵

چشم انتظار
سيبي
كنارصداي گمشده
آن سوترازاستخوان هايم
باد
باخشم خفته امواج
مي رود
وچشم هاي منتظر
رؤياي يك ستاره كوچك را
خواب مي بينند

پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵

.......





رها درصداها
پراكنده درباد
طعم سرد
طنابي كشيده
درهمسايگي واژه ها
درمعبردست هاي تان
سكوت
پيشكشي ست/ناقابل
التهاب گلو
درمجمرنگاه
آتشي
درفاصله ي طلوع و
شايعه
خط ممتد





زوزه ي باد
زخم تازه ي افق را
برنگاهم
سرخ مي شود
من درغروب كدام دست
بگريم
دراشك هاي من
دست هاي شما
به غروب مي رسد
هست
واين حضورممتد را
كه بن بست راه
پا برركاب
خسته مي كند
وهجوم هرصدا
درهياهوي چشم
گم مي شود
اكنون
نفس هاي من
بريده
بريده

مي تپد به چشم تان















شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۵

پشت همين مه

بركرانه ي تنهايي

نشسته

حيرت كوچه هارا

مرورمي كنم

چشمان مضطرب را

آويخته ازقاب پنجره

غيبت سطري

كه نگاه جهان است

درپس اين مه

دست درازمي كنم

دست درازي

كتاب (( عاشقيت درپاورق
نويسنده (( مهسا محب علي
ناشر ((نشر چشمه

منش ديالكتيكي روايت







منش يا كردارادبي امروزه ازمؤلفه هايي ست كه رويكردها و توجهات مؤلف را درادبيات به خود جلب نموده است

وتلقي ها را با توجه به جهان بيني فلسفي- زبان شناختي تنظيم مي نمايد.

عرصه داستان نويسي با فضاي فراخ وبي انتهاي خود موجوديتش را با اين اين ويژگي به سنجه مي نهد وانطباق و

همزماني را با توجه به نوع رويكردها مي آزمايد.

داستان نويسي امروزايران نيزبه اشكال مختلف تلاش دارد پا به اين ميدان ( بازي با روايت ها ) گذاشته وآنچه به

ساختار درآمده را هستي بخشد. هرمؤلفي همه ي امكانات خود را به احضاردرمي آورد تا موجوديت انطباقي خود

را اعلام كند. ووضعيت داستان نويسي معاصرما درواقع تابلويي ازتنوع اين تجربه هاي موجوديت يافته است.

مجموعه داستان (( عاشقيت درپاورقي )) اززمره ي متن هايي است كه نويسنده آن كوشيده تا كنش پذيري تخيل خو

د را با آنچه به آگاهي زيبايي شناختي وي درآمده همپيوند ساخته وروند نوشتاررا تنها به روايتگري محض و شقه

شقه كردن ساختار متن فرو نكاهد.

مهسا محب علي درداستان اول تلاش خودرا متمركز مي كند براي روايت خاطره اي كه تنها درذهن شخصيت دا-

ستان مرور مي شود وچرخش زمان راپيرامون ابژه ي خود- همان خاطره – بركاركرد تخيل استوارمي سازد. سا-

ختار روايي داستان كه بازتاب چالش ذهني نويسنده است وازفرايند تك گويي پيروي مي نمايد درتلفيق با سنت هاي

زندگي نويسنده كه دررفتارهاي ديگراشخاص داستان ( عزيزوآقاجون ) وعملكردهاي شان ونمادها بازتاب مي يابد

ناظربركاركرد تخيل هنري وهمپيوندي درانعكاس واقعيت است. نويسنده بي آنكه اراده ي معطوف به واكاوي پيرا-

مون را داشته باشد درپرتوعنصرروايي ذهني محتواي اثررا شكل مي دهد. اودرداستان (( هندي برقصم )) كه گرا

يش به درونگرايي را برمي گزيند تا ازسكوي روايت خاطره داستان را آغازكند درواقع معناي هستي انساني را

به خاطرمي سپارد – دريادها مي نهد ودرسخني روايي بازمي تابد.
داستان (( عاشقيت درپاورقي )) ازنوشته هاي قابل تامل اين مجموعه است. كه نويسنده مي كوشد روايت داستان را

بربنيان بينامتنيتي استوار سازد تامشابهت ها وپارادكس هاي يك رابطه را كه انسان امروزگرفتاردرچنبره ي زند-

گي به اصطلاح مدرن ازنوع توسعه نيافته اش است انعكاس بخشد. ازهمين روطنزظريف نهفته دراين داستان در

خوانش مخاطب به آن قوام بيشتري مي بخشد. نگاه نويسنده به رابطه زن ومرد بطورآشكار و پنهان گرايش به

گسست پس ازعادت دارد. عشق اول – ملال پس ازآن وگسست وجدايي ناشي ازخستگي. اگرچه تجربه فرم وفرايند

روايي متن براي نويسنده دغدغه ي مهم نوشتن محسوب مي شود اما اومي كوشد اجرايي ازتجربه خودرا ارائه د-

هد كه همپيوندي با زندگي را دربنيان خود درپي داشته باشد. همانگونه كه درداستان اول نيز رابطه بين زن ومرد

محوراصلي شكل گيري وآغازروايت داستان است كه به شيوه روايت خاطره بازگويي مي شود. ساختاراين داستان

با ياري جستن ازارجاعاتي كه مي دهد وويژگي پوليفونيك كسب مي كند با تمركزبرمحوريك رابطه وحواشي آن از

كثرت گرايي افراطي وپراكنده مي پرهيزد. اگرچه نويسنده مي توانست با اندكي دقت بيشتردروحدت بخشي به اين

ارجاعات به جهت يگانه تركردن فرايند عاطفي وانسجام دروني بافت داستان عمل نمايد. بويژه تحميل تبيين آنچه

روايت درصدد گسترش آن است درچند سطرآغازداستان ساده پنداري شكل روايت نويسنده را نابخشودني ورنجشي

را درخوانش مخاطب دامن مي زند. نويسنده (( عاشقيت درپا ورقي )) را ناتمام مي گذارد. نتيجه را به تعويق مي -

اندازد تا مخاطب ادامه آن را با نوع دريافت هايش كه تجربه ي دروني شده ي زندگي وي تدوين گرآن مي باشد بر

عهده گيرد. نويسنده درروايت اين داستان به خواننده كمك مي كند براساس تجربه نوين زندگي ( همان مدرنييت تو-

سعه نيافته) خودرا با شخصيت هاي آن آشنا بيابد وبه قول پل ريكورخود را درشماري ازامكانات هستي به شناسايي

درآورد. وآنگاه كه خاتمه داستان بي پايان مي گردد خواننده دگرگون مي شود وادامه داستان را درادامه هستي خود

بازمي جويد. اينجاست كه مفهوم انطباق اتفاق مي افتد. اما درفراشدي گشوده وبي پايان .

داستان (( عتيقه ها )) را نويسنده بربنيان اشتياقي مي نويسد كه زائيده ي تخيل نگارشي ست. سرخوش از روايت

خواب ها كه درجهان عتيقه ها مي گذرد ورؤيا عنصري برجسته با كاركردي قوي درمتن روايت است. تشابه وتكر

ار درمحتواي رؤياها وگسترش غيرضروري متن خواننده را مقيد به چالشي مضاعف درخواندن مي كند. محب –

علي درروايت اين داستان مكانيسم تخيل را رها مي سازد تا ضامن خلا قيتش باشد.

ميانجي تخيل درفرايند آفرينش همواره به استعاري كردن واقعيت مي پردازد تا معناهاي نوزاده شود وازآنچه بود

فاصله گيرد. فراشد نفي درنفي را تا نوزادگي بپيمايد. ظرفيت يك داستان كوتاه مدرن كه به درونگرايي ارجاع دارد

تا مبنا واساس روايت را شكل دهد دراينجا آنقدربا ابژه مورد نظر( رابطه انساني دونفر= عاشق ومعشوق ) گسترده

نيست كه راوي به تكراررؤبا درصحنه ها وزمان هاي متفاوت مي نشيند. زمان هاي انساني نه زمان هاي زباني. و

همين عدم حضوردرزمان زباني به تكراروگسترش بي حاصل متن منجرمي شود وقرائت خواننده وجهان ذهني او

را مخدوش مي سازد. بسترهاي روان شناختي ارتباطي روايت ها كه بردوانسان ازجنس مخالف شكل مي گيرد در

توصيف نويسنده گاه فضايي اروتيك را دربعضي داستان ها پد يد مي آورد.

چند داستان ديگركتاب نيزدرراستاي ويژگي ها و مؤلفه هاي ياد شده تنظيم گرديده است با محتواي مشابه وتقريبا

يكسان.

نويسنده با انتشار(( عاشقيت درپاورقي )) كه رويكرد نگارشي وي معطوف به چگونگي روايت داستان هاست در

ميان تعداد زيادي ازمجموعه داستان هاي منتشرشده تجربه اي ذهني را موجوديت بخشيده كه درداستان نويسي

معاصر حاكي ازخلاقيت وي درنوسازي دريافت وآگاهي زيبايي شناختي اوست. شناخت ظرفيت هاي زبان وروا-

يت درداستان مدرن وفاصله گيري ازاشكال كلاسيك وتجربه شده آن. وبه يقين آثاربعدي وي نيزخوانشي عميق تر

را به انتظارخواهد نشاند.











مسعود بي زارگيتي


درنگي برزبان اثر


خواننده هنگامي كه دربرابراثر(=شعر) قرارمي گيرد كنشي رابازبان آغازمي كند. جدالي كه بستراوليه ورودبه دنيا

ي گشوده اي رابرايش فراهم مي آورد. امادراينجامخاطب اثرازيك كنش منفعلانه دربرابراثربرخوردارنيست. يك

سويه ي فعال وتاويل كننده اثراست. حضورگفتتگوكننده وانديشنده مخاطب زباني ثانوي رادراين ارتباط به وجود

مي آورد. تنهادرهمين رابطه متقابل است كه اين زبان زاده مي شودوبراي مخاطب امكان ايجاد بستري رافراهم مي

سازد كه كنش مندي هاي خلاق وي كه حاصل حضوردردنياي گشوده ي اثراست برايش تاويلي راتحقق بخشد. اين

تاويل حاصل گزينش مخاطب ازاثري است كه سيستم زبان – صورت ودرونمايه ي اثر امكان چندگانگي معنا را

برايش فراهم مي سازد.

دراينجايك سيستم ارتباطي وجود خود رامحقق مي كند. زيرا بدون وجود اين سيستم ارتباطي شناخت اثروتاويل نا

ظربرآن كه فرايندي منطقي را پشت سر مي نهد امكان پذير نيست. اين سيستم ارتباطي عبارت است ازفهم مخاطب

بربنيان تولد زباني ثانوي ازيك سووخود اثربا ساختاروكاركرد نماد ين زبان آن. زبان نماد ين كه كنش هاي خلاق

ادبي در قالب آن محقق مي شود درساختار و كاركرد خود كه يك پيوستار ديالكتيكي است معنا ها يي چند گانه را

نويد مي دهد. معنا ها يي كه حضور و زايش شان در ساخت ادبي زبان مرهون ابهام واستعاره است. ابهام درادبيت

متن- درساخت هاي استعاري و مجازي زبان- دركاركرد بيان شاعرانه- نه درابهام هاي متعارف و معمولي كه در

ديالوگ ها وگفت و گوهاي روزمره موقعيت هاي ويژه بسترايجاد آن هستند وناظربركاركرد شان كه گذرا وموقتي

است و محوشد ني.

به قول رولان بارت (( ابهام هاي زبان محاوره اي به كمك وضعيتي كه در آن پديد آمده اند كاهش پذ يرند چيزي

خارج از مهمترين جمله ها مانند يك حالت- يك حركت يا خاطره مي تواند براي ما راهگشاي درك آن بشود. اگر

بخواهيم درعمل آگاهي اي را كه آن جمله مي خواهد به ما بدهد بررسي كنيم دراين صورت احتمال قوي تر معنا

روشن مي شود.))

كه درواقع مرگ ابهام فرا مي رسد. مرگ يك ساخت مبهم. ودرپي آن محو چند گانگي معنا و رسيدن به يقيني –

قطعي و تاويلي گريزناپذ ير.

اما يك متن ادبي- يك شعرو... درچنين قيد و قالبي گرفتار نمي آيد. رازوارگي يك اثر(= متن ادبي) براي مخاطبش

دقيقا"درعدم محدوديت- درنسبيت زبان و ابهام ذاتي ودروني آن است واينجاست كه ما با كاهش پذ يري يا مرگ

ابهام مواجه نمي شويم بلكه به فضايي گشوده گام مي نهيم كه معناهايي درآن مستتر است وجدال مخاطب را ميطلبند

جدالي كه پيوند دهنده سيستم خوانش اثر از يك طرف وسيستم ابهام اثر از طرف ديگر است. براي درك معنا برخلا

ف پد يدارشناسي ( هوسرلي ) كه مدعي فهم مستقيم وبي ميانجي آن است ما به طورغيرمستقيم وبه واسطه ميانجي

ها بامعناي اثر- معناهاي اثر- ارتباط فعال برقرار مي كنيم. وميانجي هاازظرقيت هاي ژرف وگسترده زبان زاده

مي شوند. هرمنوتيك زبان درواقع ناظر براين تلقي از ميانجي وظرفيت گسترده زبان است كه ژرفاي آن به آساني

دست يافتني نيست.

زبان خود يك نظام پهناوراست. نظامي كه ناظربركاركردهاوزايش هاي متنوع ومتكثراست. ازيك سوزبان علم را

درمقابل خودداريم كه درتلاش است تاازسويه ي تك آوايي خوداستفاده كند تامرزها و برخي قطعيت هاي مشخص

علمي راتبيين كند. وشايد حتي گرايش اين زبان به ساخت تك آوايي اش به خاطرتشخص- هويت يابي- شفافيت وبه

دورازهرگونه ابهام بودن است. امادرمقابل زبان شعر هم درمفردات وتركيب ها- واحدهاي معنايي و آوايي و هم

درساختار نحوي اش ازمرزهاي مشخص- محدود وبه قاعده درآمده پيروي نمي كند. ازتك آوايي بودن گريزان اس

ت. ازتك معنايي كه بوي روزمرگي مي دهد ودرحدود متعارف- عادت شده وغبارگرفته اش زنداني ست مي گريز

د. ازساختاردستوري ناظربرقاعده مندي نثرمي گريزد. زبان شعربه سوي چندگانگي معنامي رود. شايد يكي ازدلا

يل خطرسياسي ادبيت متن كه برمحورزبان تحقق مي يابد همين رمزوارگي وچند معنايي بودن آن است. به تاويلي

رسالت زبان شعر درگسترش پهنه دلالت هاي آن وتوانش هاي معنايي آن است درغبارزدايي ازساخت وكاركردش.

زبان شعرشورش برعليه زبان معهود است. واين شورش درساختاركاركردي تركيب ها- نحو جملات وكل دستور

زبان صورت مي گيرد. واين دنياي گشوده وبي مرززبان متن همواره دراين جدال ها بسترآفرينش هاي خلاقه را

كه دم به دم نوترمي شوند وعرصه زبان ادبي (= شعر) رابيش از پيش گسترش مي دهند فراهم مي سازد. منش زبا

ن شعر عادت زدايي ازسيستم زبان كهنه ازطريق به هم ريختن واژگان- تركيب ها- نحووفضاي ايستا كه درارتباط

متقابل وتاثيرگذارباهم هستند وزاياندن دنيايي نودرساختارزباني ديگراست.

زبان تجربه هاي عظيم زندگي اجتماعي وتاريخي را پشتوانه خوددارد. كه بدون ترد يد درغني سازي آن هم به

جهت انباشت واژگان وگسترده ترشدن حوزه كاركردي آن وهم به جهت تنوع ونوترشدن ساخت هاي نحوي آن مؤ

ثر است. درعين حال دراين پروسه تاريخي تنهااين تحول درانباشت ونوسازي درساخت نحوي آن نيست كه به

غناي زبان مي انجامد. آن گاه كه به ادبيت زبان مي انديشيم وبرزبان شاعرانه(= كاركرد بياني) تد قيق مي شويم

زبان رادرتجربه هاي آفرينشي اش درحال گسست از چيزها مي يابيم. زبان دررجعت به سوي ظرفيت هاي خودو

درگيرشدن باجهان اجزاي دروني اش اشكال تجربه شده بياني رانفي مي كند وبه توسع خود مي انديشد. زبان بادور

ي ازچيزها به ابژه خود تبد يل مي شود. زبان براي بازيابي رمزوارگي اش وغناي كاركرد بياني به نوسازي مجاز

هاي زباني-استعاره و... نيازمند است. واين نيازمبناي چندآوايي بودن اثر است.

ولي دراينجا ديالكتيكي تاريخي را ناظربراين تكامل مي يابيم. ازيك سوكاركرد بياني زبان شعروازسوي ديگر كا ر

كرد تجربي درطول تاريخ بشري.

تاكنون چه تاويل ها يي برپيشاني غزليات حافظ پس ازگذشت قرن ها نقش بسته است. چه مباحث متنوعي گاه در

خصوص كوچك ترين واحد تصويري- زباني غزليات حافظ دريك مصراع يا بيت انجام گرفته است. ازغزليات حا

فظ وقتي نام مي بريم ژرف ترين تجربه تاريخ بشري راازيك سوو بغرنج ترين ساخت هاي زباني- تصويري را در

عين تاثيرهاي متنوع زيبايي شناسانه ومعناهاي چند گانه اش ازسوي ديگردرآن مي يابيم.

زبان بربنيان تحول مداوم تجربه هاي انساني( عشق- زندگي- مرگ و...) ازيك سووگسترش ازدرون كه برنفي كار

كردهاي بياني تجربه شده كهنه استوار است ازسوي ديگر به طنيني دست مي يابد كه ازافق جديد تخيل و اكتشاف

فضايي تازه و غيرتجربي حكايت دارد. زبان بازي مداوم مي پردازد. اما اين بازي متقارن است با ساخت هاي تجر

بي زندگي- كاركردهاي خلاقه تخيل كه لحظه به لحظه افق هاي تازه اي را مي گشايد. يعني تثليث زبان- تجربه –

تخيل. دراين بازي مشترك كه يك سيستم كل است وهمه اجزاء آن درهم تاثيرگذار مي توان لحظه هاي جديد را در

يافت. مي توان تحول در همه سطوح را دنبال كرد. درعين همبستگي اين اجزاء كه ديالكتيك حيات متن است و در-

خشند گي طنين تازه تولد يافته آن هرعضوبازي به مثابه يك سوب سيستم داراي نقش وكاركرد خاص خود وموقع-

يت وبسترهاي ويژه تحول خود مي باشد. وقتي ازتقارن همزمان سخن مي گوئيم طالب آن نيستيم كه راه رابرتنا و-

ب وناهمزماني عناصرتثليث يادشده ببنديم. گاه تجربه ها درموقعيتي مرده اند. مردن به معناي ايستايي وعدم تحرك.

تنها دربرخي خاطره هاي دورونزديك است كه تجربه ها ظهورمي يابند وقدرت خيال را تحريك مي كنند. خيال ور

زي خلاقانه. نه توهم اسكيزوفرنيك. دراين توهم گسست هاي عاطفي- شناختي وگسيختگي شخصيتي ظهورمي يابد.

رفتن از مركزيت ساختار است به جهان بي ساختارومنفرد وپرتاب شده به هرسوي. كه هيچ تشكل وقاعده مندي اي

را نمي پذيرد. تخيل خلاق اما زبان را درپروسه اي ازتنوع وتفاوت- تضاد ووحدت به سوي مركزيت ساختار هدا-

يت مي كند. سويه پراكنده درزبان درعين سويه وحدت وانسجام درساختار آن است

اين تناوب وناهمزماني ريشه درساختاروكاركرد مستقلي دارد كه هريك ازعناصرياد شده درعين وابستگي عملكرد-

ش درچارچوب كل سيستمي كه درآن فعاليت دارد ازخود نشان مي دهد. ديرپايي تجربه هاي ژرف انساني درگذرتا

ريخ كه برموقعيت خود پاي مي فشارد. ابژه شدن زبان وارجاع پذيري دروني آن وكاركردهاي عادتي تخيل ودشوا

ري هاي عاطفي ناظربرآن كه ساخت كهنه را به سختي نفي مي كند مي تواند نشانه هايي ازناهمزماني و متناوب

بودن اثردرفراگرد عمل باشد.






نوشته فوق كه مقاله اي است ازراقم اين سطور
درروزنامه خرداد مورخ 1127/1377چاپ شده است

پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵

.......




واينچنين كه ايستاده
روح منتظرمن
درانتظارحضورش
چشم درچشم ها مي نشاند
پنهان
صدادرصداها
آينه مي گرداند
وروح خسته منتظر
درمتن باد دوخته
انتظارش را
تاملات
صدايم رادرباران ديروز
جاگذاشتم
ابرهابه چشمانم هجوم مي آورند
وقتي درانتظارپرنده اي مي نشينم
كه دنباله ي صدايش را مي جويد
بي نشان
خيره برآينه
باروح انتظار
عبورحرف ها
ازبرابرگام هاي منظبط
جمله هاي ازسرسطر
بربال واژه ها
درالتهاب باد فرودآمد
چندين صداي لرزان
تصويرآينه
خواب مي بيند
شب

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵

كلمه
1
پيش از تو
پس از تو
اكنون
تويي
خاموشي جهان
در تكه واج هايت
آونگ بغض كبود من
نشسته برتلنگري ناگهان
2
وقتي به صداي تو مي پيوندد
گلوي من
وقتي در صداي من مي نشيند
گلوي تو
انتظار حرف نهايي

معماي يك تناقض


بناي پيشرفت وتحول يك جامعه درهمه سطوح ايجاد ظرفيت براي شنيدن صداهاي
متفاوت وبردباري وتدبيربه منظوربررسي وگزينش نكته هاوآموزه هايي ست كه
مي تواند درفرايند تحول راهگشاوكارسازباشد.
هستي شناسي صداهاي متكثروابسته ي موجوديت بستري مناسب براي انعكاس آن
صداهاست. ووجود بسترمناسب درگروفراهم آوري مقد مات ولوازم آن ازسوي
نظام حاكم مي باشد.
درچنين صورتي مي توان ازنظارت واكاوي وبيان بوده هاونبوده ها تناقض ها و
تفاهم هاو...... سخن گفت. بي اينكه محدود يتي براي انعكاس سخن وبيان وطرح
نظرات وجودداشته باشد.
درغيراين صورت بديهي ست كه يك نظام قدرت تحمل نظرات مخالف وانتقادي را
ازكف مي دهد. وبه استناد تفاسيرخودازقانون ضديت رادرنظرات مقابل مي جويد
وبه اشكال گوناگون دربرابرآن صداها موضع مي گيرد.
نامه ي سرگشاده پنجاه اقتصاددان ( = كارشناس ) به رييس جمهوردرخصوص
اوضاع بحران زده اقتصادي كشوروهشداربه وي دررابطه باراهكارهاو...........
واظهارنگراني جدي براي آينده اقتصادي—اجتماعي اين كشوركه تبعات آن دامن
مردم زحمتكش راميگيرد يكي ازمصاديق سخن بالاست. كه جبهه گيري هاي خشني
رابرانگيخت وامضاء كنندگان آن نامه راآشكاروپنهان به اتهامات گوناگون آراست.
يابيان متناقض سخنگوي دولت كه ازيك سوازآزادي دربرنامه دولت دم ميزند واز
سوي ديگربابستن اتهام به منتقد ين دولت آنان رامخالفيني مي پندارد كه براي باز-
گشت به قدرت ازتمام توان نيرووامكانات براي انتقاد مچ گيري تضعيف ياتخريب
دولت وجريان اصولگرااستفاده ميكنند...تابه تصاحب گري هاي قدرت بپردازندو..
نگارنده بي آنكه اشاره اي نمايد به تجمع خردادماه زنان درميدان هفت تيركه منجر
به بازداشت علي اكبرخوئيني گرديده وياتوقيف روزنامه هاي سال هاي پيش كه به
بيكارشدن بسياري ازكاركنان آن روزنامه هاوخاموش شدن چراغ ركن چهارم منتهي
گرديده توجه رامعطوف به سخنان اعتراض آميزنمايندگاني مي نمايد كه درقلمرو
مقولاتي چون آزادي وتحديد آن وگراني هاي سرسام آوراخيربيان داشته اند ودر
مطبوعات نيزمنعكس شده است.
وياسخن آقاي محموداحمدي نژاد كه انتقادات به گراني هاي اخيرراجاروجنجال و
دامن زدن به جورواني براي هموطنان مي داند. اين رويكرد گفتماني كه درزمانهاي
متفاوت ابرازمي شود مانند حلقه هاي يك زنجيربهم پيوسته است. اماآيااين توجيهات
كه گاه به زبان طنزوگاه به زبان توده گرايانه ( پوپوليستي ) اظهارمي شود قادر به
اصلاح وضع موجود وكاهش بحران مي باشد؟
آيامفهوم ساده دمكراسي درجامعه مدني جزاين است كه به حقوق اجتماعي ديگران
دراظهارنظرونقد كاستي هاوناراستي هادرهمه سطوح زندگي اجتماعي كه بنياني
كارشناسانه داشته احترام گذاشته شود ولوازم وبسترمناسب ازسوي حاكميت براي
تقويت چنين فرايندي فراهم گردد. نه اينكه روزنامه اي ياصدايي به محض نقد
عملكردي يابرنامه اي به محاق توقيف درآيد.
چگونه بايد تناقض ياد شده درگفتارسخنگوي دولت راكه ازسويي تلاش برنامه دو-
لت رادرراستاي گسترش آزادي مي داندوازطرف ديگربلافاصله صداي منتقد ين
رابه فرياد مخالفاني مبدل مي سازد كه پي جوي تضعيف تخريب و.....مي باشند
تعبيركرد.
پرسش اينجاست كه آياصداي منتقد مي بايست بربسترقواعدي تعيين شده ازسوي
صداي حاكم حركت خود راتنظيم نمايد. درآن صورت تكثرصداچه معنايي راافاده
مي كند.
معماي تناقض ياد شده راچگونه بايد دريافت؟
بامسعود بيزارگيتي مي باشد www. aineha.com متن زيرمربوط به گفتكوي سايت


سوال) تعريف شماا ززنانه نويسي ومشخصه هاي آن چيست ؟


جواب) زن به دليل اقتدارومؤلفيت مردانه درسده هاي طولاني پس ازرنسانس اراده وعمل خودرا

براساس موقعيت هاي آگاهي يابنده درقلمرواجتماعي كه درابتدا بيشترازجنس سياست وحقوق اجتما

عي بوده معطوف به هنجارشكني وساختارشكني حاكم نموده كه درطول زمان خودآگاهي رشديابنده

وي درهمزماني باتحولات اجتماعي- اقتصادي ورشد فرهنگي درعرصه هاي فرهنگ وهنردريكي

دوسده اخيرنيزنمود مي يابد.

ازآغازعصرنوسنگي ميانه كه شكاروگردآوري خوراك جاي خودرابه كشاورزي ( = كشاورزي با

خيش به جاي كج بيل ) داد تابه امروزكه قريب به هشت هزارسال مي گذرد سركوبي وستم برزن

همچنان استمراردارد. فرايند جنبش كسب حقوق فردي واجتماعي زنان كه درطول سده هاي پس از

رنسانس كه بطورعمده دراروپاوآمريكابوجودآمده وموفق به تثبيت وايجاد قوانين ونهادهايي شده اند

كه به تحقق مطالبات آنان انجاميده بي ترديد تلاش زناني چون فلوراتريستان درفرانسه كلارازتكين

وروزا لوكزامبورگ درآلمان الكساندرا كولنتاي درشوروي ژوزفين باتلردرانگلستان وبسياري ديگر

درپيدايي ورشد جنبش دفاع ازحقوق زنان درهمه عرصه هاميسربوده است.

همين مبارزات سبب گرديده كه درقرن نوزدهم بسياري اززنان درحوزه هاي مختلف به چهره هايي

سرشناس تبديل شوند. درقلمروهنرچهره هايي چون روزابنوردرفرانسه ادمونيالويس درامريكا در

ادبيات ژرژساند درفرانسه جرج اليوت درانگلستان و..... به قول آندره ي ميشل شاخص تمامي اين

تلاش هاازسوي زنان در همه ي قلمروهاي فعاليت ودرتمامي كشورها درمفهوم پرسناليست شرافت

زن نهفته است.

ازاينجاست كه امروزه زنان روزگارما درادبيات درهرنقطه ي اين جهان درراستاي دفاع ازآن

مشخصه هاي پرسنا ل خود كه ساليان بسيارتحت سلطه ي نرينگي قرارداشت وازهمين منظراين

تمايزها واقتدارنرينه مورد تحليل كساني چون ژاك لاكان و لوس ايريگاراي و....قرار مي گرفت

نويسنده زن امروزبراي ماديت بخشيدن به صداوروايت خودكه ازاساسي ترين مشخصه هاي زبان

نوشتاري وي مي باشد بايدازوضعيت سوژه گي خودكه به قول ايريگاراي وضعيتي ناسازه گون

بوده ودراين وضعيت محكوم به استفاده ازروايت مردانه هستند ( چراكه ايريگاراي براين عقيده

است كه به دليل فقدان نمادوساطت نزد جنس زن كه جنس نرينه ازآن برخورداراست پس وي فاقد

وساطت لازم براي تعالي خود مي باشد ) يعني قادربه عينيت بخشي به خود نبوده ودرروايت مردا

نه مي توانند عينيت يابند.

اگرچه آناليزوتحليل نوشتارزنانه وادبيت متون آنان برمبناي اندام شناختي مادگي- نرينگي وسپس

ايجادهويت برپايه ي آن خود محل تامل وترديدوتحليل مي باشد. زيراتنزل نقش فكروخردمندي

انسان مدرن با ويژگي برنامه ريزي زايائي تخيل آفرينش خلاقانه و.... درتبيين هويتي تاحد غرا

يزبدوي كه ازسوي ساختارهاي زيرقشري مغزوبه دورازكورتكس( = پيچيده ترين وعالي ترين

نشانه ي تكامل ماده ) كنترل مي شود چشم بستن برتوانائي هاوقدرت آفرينند گي انسان معاصر

مي باشد.

نوشتارزنانه بايد جنس احساس زنانه زيستن رادرخود بازتاب دهد. بايد به امحاء سروري امر

تخيلي مردانه پرداخته وچراغ تخيل خودراروشن كند تانمادهاي زنانه تولد يابند. بايد صداهايي

كه ازآن برمي خيزد ودرجان روايت مي نشيند همچون صداي روزمره آ نان ازلطافت سرشارو

بربنيان هيجانات زن استوارباشد. تا معنايي كه دراين روايت افاده مي گردد رنگ وبو ومشخصه

جنس زن نويسنده راباخود بهمراه داشته باشد. معناي روايت توليد شده بايددربافت موقعيتي اي

قرارگيرد كه زبان ونماد آن به لمس درآيد. ازاين جنس نوشتاردرقلمروداستان وشعرطي دودهه

اخير روندي آغازوادامه يافته است كه برآن است تاهستي ي به ظهوررسيده اش را ادامه دهد.

دراين حوزه تلاشي پيگيرهست واميدواركننده. اماخودآگاهي نويسنده وشاعرزن امروزكه درعر

صه ي اد



بيات وهنرباوربه ظهورموجود يت خوددارد دركنارمطالبات زنان كه درعرصه هاي

زيست محيطي- اجتماعي- حقوقي و... پيگيرآن مي باشند چشم اندازي فعال وگسترش يابنده را

نويد ميدهد.

سؤال ) كدام نويسنده يانويسندگان خارجي راداراي توان زنانه نويسي مي بينيد؟


جواب ) مي توان ازناتالياگينزبورگ- گراتزيادلدا- لوس ايريگاراي- ژولياكريستواو..... نام

برد.


سؤال ) آياجنسيت رادرتوان زنانه نويسي عامل اصلي مي دانيد؟ به اين معني كه

نويسنده نمي تواند زنانه نويس باشد؟


جواب ) زبان دركنش مداوم خود درجستجوي بازيابي وبازنمايي سوژه است. من كه هستم؟

رابطه ام باخودم وبابيرون ازخودم چگونه است؟ آثارادبي با ويژگي هاي خاص خود همواره

فرد رادرفرايندجدال وكشمكش باخودوبيرون ازخود باديگران قرارمي دهد سنتزاين كنش باز

يابي موقعيت هويتي فردونيزجنسيت كنشگراست. توليد آواهاوبروزكنش هاي هيجاني- احساسي

دردنياي مسلط وبرتري طلب مردانه نويسي جهت كشف هويتي بطورتاريخي سركوب شده ا

ست كه هميشه زيرسلطه آواي مردانه قرارداشته است.

بديهي است كه جنسيت زن به صدايش- هيجانات- افعال وكنش ها يش رنگ جنسيت را مي

بخشد. تاجهان خودرابازيابد ودرفش هويتش رابرافرازد. دراين فرايند زن تنهادرسطح انعكا

س غرايزاوليه خوددرنوشتارمتوقف نمي ماند تابه تقابل امرمادگي/ نرينگي بپردازد. بلكه او

مي كوشد تخيل وخردجنسيتي رادربازيابي هويتي- موقعيتي مشخصه نوشتاركند.


سؤال ) باتجربه ئي كه درمطالعه بيشتررمان هاوداستان كوتاهاي منتشرشده

سال هاي اخيرداريد نقش زنان رادرنگارش ادبيات معاصرچگونه مي بينيد؟


جواب ) طي دودهه اخير گرايش نيرومندي درقلمرو داستان ونيزدرحوزه شعر توسط زنان

نويسنده بوجودآمده كه حضوري جدي ودرخشان دارند. بخشي ازادبيات معاصرمابه جد تو

سط زنان نويسنده منعكس مي شود. ادبيات تاليف شده توسط زنان بااتكا به شناخت موقعيت

جنسي وفردي شان مي باشد. نويسنده زن معاصرايراني آگاهي ويژه اي ازموقعيت خود در

پرتوايستارفمينيسم كسب كرده است. ازاين جهت اونه به تقابل بامردانه نويسي برخاسته بلكه

تلاش وي درسال هاي اخيردرراستاي بازنمودن امرنوشتارمبتني برجنسيت وهويت زنانه

است كه بدون شك اثرگذاري هاي جنبش زنانه نويسي جهان رادراين خصوص بايد ملحوظ

داشت. واين خود يكي ازمشخصه هاي مدرنيت است.

دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵

سايه روشن ادبيات

دغدغه نوشتنچه خوانده ايد؟ مهمترين اتفاق ادبي؟ و آثار خودتان؟ سؤال هايي است كه از اهل واژه پرسيديم. جواب ها را ما خوانديم. پاسخ ها نشان از دغدغه دارد واين كه همه نويسندگان و شاعران ما براي شعر، داستان، نقد و ديگر متون ادبي دل مي سوزانند. شما هم بخوانيد
.مسعود بيزارگيتي: درك مكانيكي از تحول* انتشار كتاب هاي ادبي در سال هاي اخير و به ويژه ماههاي اخير با توجه به گستره
تجربه ورزي در قلمرو متن ادبي، روند مطلوبي داشته و رو به رشد است. اگرچه دست اندازهايي نظير چاپ، توزيع و... همواره مشكل آفرين هستند. از ميان متون مختلف مورد مطالعه، تأمل بر «شعرهاي جمهوري» حافظ موسوي و «آوازهاي زن بي اجازه» از گراناز موسوي به عنوان دو دفتر شعر فارسي از يك سو و داستان هاي منتشره «سلوك» محمود دولت آبادي درخور تأمل است. همچنين ترجمه هاي زيبايي از اشعار «لرمانتف» و «ناظم حكمت». «شعرهاي جمهوري» در ادامه كتاب «سطرهاي پنهاني» حافظ، منشي را منعكس مي كند كه استوار بر ديالكتيك ابژه (مصاديق عيني) و زبان است. زبان: گزاره ها و واژگاني برگرفته از لحن گفتاري متداول (البته غريب گرداني شده) و با دو گونه روايت و صدا در برخي از شعرها كه در «سطرهاي پنهاني» همچون شعر «پس حرفهايم را...» تجربه شده است. اما نامتعارف سازي و شكل بخشي به گزاره هاي زباني در ساخت فرازباني اش در شعرهاي گراناز موسوي به همان محور لحن گفتاري شعر معاصر، قرائتي جديد تر ارائه مي دهد. تلاش شاعر در «آوازهاي زن بي اجازه» اگر تأثير رويايي و براهني را از نظر دور نداشته باشيم، خود ارجاعي زبان شعر است ولي مي كوشد، تا ساخت نحوي شعر را بيگانه گرداني كند و از هنجار مرسوم شعر بگريزد و از اين طريق شكل ويژه اي ارائه دهد.* بيش از يك دهه است كه تكرار و اشباع شدگي در حوزه ادبيات، زمينه جست وجوها را براي بازيابي موقعيت هاي جديد تر فراهم نموده است. عوامل مختلفي چه در عرصه فرهنگي جامعه و چه در تعامل با ادبيات و فرهنگ بين المللي دست اندركار اين جست وجوها هستند. نگارنده بر اين باور است كه براي گذار از بحران موجود و شناخت عوامل و بهره گيري درست از حيات ادبي بحران زده و فائق آمدن بر روند زمان، به سود فرهنگ ادبي كه در كنش تحول قرار گرفته است؛ بايد دو فرايند زير به طور جدي مركز نگاهها و توجه باشد. نخست اتفاق درون اجتماعي، با تحول در ساختار فرهنگي و ذهن اجتماعي و مكانيسم دريافت ذوقي و تعالي ذهني به عنوان بستري براي حضور در فهم و خوانش تحولات جديد ادبي. اين يك اتفاق روان- جامعه شناختي در قلمرو اجتماعي است. دو ديگر، اتفاق درون فردي؛ تحول در مكانيسم دريافت استتيكي و بازيابي موقعيت هاي جديد آفرينش در خوانش هاي بي وقفه. پيوندي ماهيتي بين فرايندهاي پيش گفته وجود دارد كه به طور متقابل اثرگذار و رابطه اي سيستم وار دارند. وجود يكي بدون ديگري، دركي مكانيكي از تحول را ارائه مي دهد. در سال هايي كه گذشت، برخي از كوشندگان ادبي ما، از يك سو بيشتر تلاش در جهت اتفاق درون فردي داشتند كه به عنوان گزينه ايجاد تحول و نوجويي و گاه حتي تنها گزينه مي يافتند و مخاطب (همان گزينه ديگر) را حذف مي كردند و از ديگر سو، شتابزدگي هايي در دريافت استتيكي و فهم مقولات نظريه هاي ادبي- زبان شناختي- فلسفي وجود داشت، كه زمان را در فراگرد بحران نه به سود تحولات پيش گفته حذف مي كرد؛ كه در عمل موجب وقفه و كندي زمان ادبي گرديد كه البته اين از ويژگي بحران است.* تاكنون كتاب هاي «لحظه ها و تأمل»، «روند بغرنج آفرينش»، «شكلي كه نام تو دارد» را منتشر كرده ام و سه دفتر در شعر و نقد و مقالات آماده انتشار دارم و بعد يك مجموعه داستاني كوتاه. در آينده اي نزديك يك يا دو دفتر كه هنوز عناوينشان را برنگزيده ام منتشر خواهد شد.

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵



پرده هاي تلخ

1

د رسال گرد18 تير

تشييع بغض نهفته
درشعاع جان
ونبض شهر/ جهان
بركاكل هفتمين
هفتادمين
.....

سكوت چشمان تان
رازسربه مهركدامين ترانه است
كدام كهكشان
ستاره هاي نهان را
چراغ نگاه تان ميكند

جمعه سياه/ سرخ
جمعه بي حوصله
وپچپچه هاي مادران
واضطراب شهر

صف عزاداران
درالتهاب تيترهاي درشت
ونوبت عزيزانشان
درفرصت ميان خبرها


2


معناي هيجدهم
درانضباط تاريخ است
ولي من
مي خواهم
ازفروغ نام يكايك تان
پيراهني به تاريخ بپوشانم
با رنگ ونقش قدم هاتان
برسنگفرها
وديوار ها
باشتك خون تان
وبرخاطره ي زمان
بدوزم
ورق هاي پاره پاره شده تان را

--يادم باشد كه پيراهن شان را
به شادي هاي كودكان
هد يه كنم


3

اگرنتوانم تورا
به سوژه ي جانم تبديل كنم
سطرها يم/ مي خشكند

ازستاره هامددي
تايكايك كلماتم
عاشق
ازچشمه ي حضورشان باشد

دفترها ي تان رابگشاييد
خطوط پنهان/ مي درخشند
وصداها
كه رنگ سكوتند
نام عاشقان را
ازياد
نمي برند









































شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵

CARDIFF

1


جاده هاي با نزاكت

كه عا برا نت

محترم مي شمارند

رودهاي روشن جاري

با ضربا ن قلب تو

وباغ هاي خط كشي شده

كه رنگ چشم توپاشيده است

برانبوهي ي نفس هايش

--بهارهميشه



صداي غمگين من

ناآشنا

با پرندگان شهرتو


آري

مي داني

بانگاهت/ اما

مي خواني

ونبض واژه هايت

برمداري ديگر

مي تپد




2


درچارجانب شعرم

ضربان نبض حضورشان

جغرافياي حيا ت بود



آوازآن كه

درزخم حنجره اش

باربردگي ي هنوزرا

هرشب

به خا نه مي برد

وشرم بي پاسخ حضوررا

درچشم كودك سياهش

پنهان مي كند



آه

رودهاي آشنا

باچشمم

صداي سبزبي تكلف تان

پرنده ي غمگيني ست

كه نت هاي آوازش را

ازگلوي من برمي چيند




نيوپورت

اي التها ب نژادي
دربرگ آخرتقدير

مي شناسمت اما

نه درراي آن

كه دانستن را

درسكوتش مي دانست

اما نه را

دررداي قضاوت

نهان كرده

وجدان را

دردكان سياست

معامله



آري

مي شناسمت

درشادي جفت كهنسالي

كه آرامش جهان را

درپرسشي

تعارف من كردند

ومن

پرندگان آوازم را

درشهرشان

به بهارنشاندم


وآن كه صلح را

درصلابت قدمهايش

مي آموزد

شايد

فارغ ازرنگ ها

دوست بدارد

فصول را

سياه

سرخ

زرد

سفيدرا

ومن تلالوي يك نام را

MADI

درچارراه جهان
آيينه مي كنم

وصداي خاموش عشق را

نشسته برنت هاي باخ

موتسارت

مغناطيس روح فرشتگان

كه درسلامي

نگاهي

وياخاطري آرام

غسل تعميدمي شود

درزمان

جاري مي كنم

SHINAD

بامدادهنوز

CARDIFF.WALES
AUGUST.2004































چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۵

ممنوعه ي غذا
براي ناصر زرافشان
نويسنده و حقوقدان مبارز
نه فكر كني
اين زبان مي خواهد گرفتار امضاء روزمره شود
نه!
زبانه مي كشد تاريخ
در روايت اين زبان
چرا كه د نباله ي ستاره ي صداي من
آواز ممنوعه ي غذاي توست
تا شايد
اين غذا را
بين منتظران تقسيم كنم

چند كلمه جا مانده
نمي دانم بادشان پراكنده
يا در نگاه ها نشسته

كدام صدا از ياد مي برد
كلمات نشسته بر نفس هايت را

گوش فرادار
به چار جهت
بر باريكه هاي راه
رودهاي تازه روان است


مسعود بي زارگيتي

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

طرح




من كه افق به گام تو بستم

چشم

به خط افق



از سين

به ستاره

سرخي

از سرود

به زخم ماه

حصار واژه ها



پائين تر/ كمي

درانتظاربهاربرگ ها

علف

زير پاي جهان

سبز مي شود



مسعود بيزارگيتي



جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۸۵

برج هاي بن لادن

رد روياها را كه مي گيرم
به برج هاي دو قلو
به جاپاي بن لادن / مي رسم
حالا ديگه خوب معروف شدي-
در كتابهاي تاريخ
آهنگ ها و ترانه ها
تازه اگر كلي خرج مي كردي و
جهان را در لنگه كفش هاي ات مي گذاشتي
مثل پرزيد نت بوش
...كه با اين همه توپ و اراده و
sindy sheehanبا يك قطره اشك
White houseلرزش
در رگهايش دويده بود
نمي تونستي تو روياها خط كشي كني و
در التهاب نگاهها/ لي لي
سزارين شدي
هنوز بخيه هاي پانسمان
بر دلارها/ بوش
كلافه كننده است
روياها را كه راه ميروم
يونگ/ در رختخواب فرويد
تعبير مي شود
و غرفه بن لادن را
USA coc
نامي ست آشنا