جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵

صدايم را نمي شنوم



فتيله را مي گيراني

براي ستاره اي


من خاموش مي شوم

تو مي خواهي روشن ام كني

ولي درمرزسايه ماندن

وبا نسيم اندكي كه

گاه نيمي ازتورا لو مي دهد


همين خط را بروي

خلاصه راه را


فعلا برو

قايقم

درمرزسايه وآفتاب

بادبان/ رها گمشده است

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵

بحران موقعيت

1


هردوره اي درفرايند تاريخي، تركيبي ازعناصرمتغيروپوياازيك سوو

عناصرثابت، بدون تغييروايستا ازسوي ديگراست. ولي روندهاي تار

يخي درسطوح مختلف ، درجامعه وروابط بين فردي ازمحتواي پويا و

نشانه هايي فعال برخوردارند كه زاينده دوره يا مقطعي خاص مي با

شند واساس هويت شناختي آن را پي مي ريزند.

اكنون جامعه ما درموقعيتي بحراني به سرمي برد. بحران به منزله عدم

ايجاد توازن، نظم، عملكردهاي با ثبات وروندهاي قانونمندي كه قادربا

شد هويت ونشان يك ساختاربا ثبات وبي دغدغه را منعكس كند. واين مو

قعيت درسطوح متفاوت حيات اجتماعي- رواني بروز كرده است. با تا

كيد براين نكته مهم كه اين موقعيت بحران امري نسبي درحوزه ساختار

وعملكرد درسطوح مختلف است. وبه هيچ عنوان نشانه ايجاد پايه هاي

لرزان اجتماعي نيست. بازنمود چنين موقعيتي را دربرخي سطوح فر

هنگي به معناي عام، مي توان پي گرفت.

ادبيات يا بهتراست به تاكيد بگويم شع امروزماچنين موقعيتي را درپيش

رودارد. اگرچه اين موقعيت را تجربه نيزمي كند.شعردهه هفتاد،متناسب

وبه موازات حركات اجتماعي، بي آنكه قاعده اي يكسان را پذيرا باشد،

درنگرش ونوشتار، اين بحران را دروني خود كرده است. تا آنجا كه از

موقعيت بحران به بحران موقعيت رسيده است. يك روند ترديد وتزلزل

وگسست را درنفي هويت قديم وكسب هويت تازه درموقعيت جديد تجر

به ميكند واين فراگرد بحران درساختارموقعيت فاقدانتظام وزما ن

مشخص است. وعناصروعوامل دروني آن تعيين كننده هويت بعدي

آن خواهد بود.


2

درجريان آفرينش اثر(= شعر) هرلحظه وموقعيت تازه، داراي ماهيتي

متفاوت ازلحظه وموقعيت قبل بوده وشالوده وقاعده كهنه رافرومي ريزد

تادرطرح وبافتي نوارائه شود.اين گسست ازساختارپيشين درهمه سطوح

زبان،اسلوب، نوشتارو... صورت مي گيرد.سيستمي ازاثرارائه مي شود

كه تنهادرموقعيت جديد قابليت وظرفيت بازتاب مي يابد، ونوبودگي آن

حاصل تخيل مولد است. ساختارزبان، تخيل وتجربه، مجموعه اي كه

همواره قادراست لحظه هاي نامكشوف وناپيدا را به حضورمخاطب هدا

يت كند وخوانش وي را درزباني ثانوي شكل دهد؛ كه حاصل ارتباط دو

سويه است. ارتباطي كه جنبه انتفاعي واطلاع رساني ندارد،وتاويل هاي

بنيادي را مي طلبد، كه تنها درتخيل هنري ورفتارعاطفي مخاطب مي

تواند شكل بگيرد؛نه درقلمروشناخت وقضاوت منطقي.اساس همبستگي

ووحدت دوسويه، دريافت هاي استه تيكي ست كه مي تواند نقطه اشتراك

اثروخواننده را درزبان ثانويه شان تقويت كند. تخيل خلاق كه فاعل اثر

را دريك سوومخاطبش را درسوي ديگربه چالش مي طلبد. واين تخيل

به واسطه زبان با زايندگي بي كرانش، استمرارآفرينندگي دوسويه را

تضمين مي كند.

3

دردهه هفتاد نگرش وادراكات ذهني وتخيل هنري نسل جديد، شالوده

ساختارهاي ذهني ماقبل خودرا به چالش طلبيده است. رويكرد وديدگاه

جديد به متن واثرادبي، احاله به محوريت وكانوني دارد، كه درسطوح

مختلف زبان خودرا بازمي نمايد. دراثر، هنگامي كه ازمركزيت زبان

درنگره نوسخن مي رود، نه زبان مصداقي كه كنشگري هاي عيني و

بيروني را بازمي تاباند؛ بلكه نظام فرازبان كه به زبان ولايه ها وسطوح

مختلف آن مي پردازد، مورد تاكيد قرارمي گيرد. لايه هايي كه فرم اثر

را متحقق مي كنند. اين روند چالشگري نه به معناي بازيابي موقعيتي

تاريخي ست كه حقانيتي مطلق دارد وبرعمرگذشته ساختارها وشالوده

هاي ذهني- زباني ماقبل خود صحه مي گذارد. نه! بلكه نشانگربحراني

ست كه درموقعيت چند دهه شعرمعاصرما پديد آمده وزايشي نورا طلب

مي كند. بافت موقعيت فرهنگي- اجتماعي ملي ازيك سوورشد وگسترش

فرهنگ جهاني درقلمرونقد ادبي ونظريه هاي فلسفي- ادبي وزبان شنا

ختي ازسوي ديگر، دامنه بحران ذهني شعرچند دهه گذشته ما را حتي

پس ازانقلاب، شفاف ترنموده است. دراين فرايند جذب وديگرپذيري

فرهنگي- ادبي، بي ترديد گاه دريافت هاي شتابزده كه فاقد ادراك درست

ماهيتي به جهت انطباق تاريخي دوسازه متفاوت تاريخي ست، مشاهده

مي گردد. كه اين امرخود، دامنه بحران را بيشترمي كند، وبرابهام وچا

لش اين پويه فرهنگي مي افزايد. شتابزدگي دردرك برخي مقولات –

فلسفي ونظريه هاي ادبي كه حتي درساختارزبان اثرهنري دخالت –

مستقيم مي نمايد( درواقع كنش خلاق وآزاد تخيل را مختل ميكند ) ويژ

گي ذاتي بحران را نه تنها مضاعف كرده، بلكه به انحراف مي كشاند.

4

نگره نودرشعر، ازتاويل پذيري اثرروايت مي كند. ذهنيت تاويلي،

پرورش نيافته است؛ وبه واسطه زبان كه ميانجي مخاطب ومتن است

هويت مي يابد. اين ذهنيت، ازپويه تخيلي تازه وسرشارازتداعي برخور

داراست. وهيچ قاعده اي را به خود نمي پذيرد تا جريان آزاد تداعي و

صورخيال را به بهانه انتظام بخشي به بند كشد. آزادي تخيل خلاق و

گسترش ظرفيت تداعي ذهني، ناسازه هاي زندگي متعارف اند. همواره

تهديدي براي كليشه ها، الگوها وعناصرومؤلفه هاي ثابت اندكه متكي

برابژه هاي معنا آفرين مي باشند.قاعده ها را مي شكنند وطنين تازه خود

را برشالوده هاي جديد استوارمي سازند.

اما جاي يك پرسش باقي ست. آيا اين نگره نودرادبيات، با وضعيت

تاريخي مامنطبق است؟موقعيت تاريخي- اجتماعي ما،پاسخي مثبت نمي

دهد. ولي اشباع شدگي شالوده هاي ادبي را چگونه مي توان دراين ره

گذرتبيين كرد وبديلي جديدتررا كه ازيك سومنعكس كننده موقعيت فر-

هنگي- تاريخي ما بوده باشد وازسوي ديگرالگوي نگرشي ونوشتاري

تازه تررا نويد دهد، جايگزين كرد.

بي شك رشد تاريخي درهمه اشكال زندگي، متوازن، يكدست، همزمان

و... نيست. گاه برخي ازفرم هاي پيشرفت بربعضي شكل ها پيشي مي

گيرند. بويژه پا برجايي، ديرماني وتغييرپذيري فرهنگي- ادبي، فرايندي

بس طولاني، جان سخت وتدريجي ست. همين نكته اساس دقت دربحرا

ني ست كه موقعيت شعرامروزمارا دربرگرفته وچالش پيش گفته را فرا

خوانده است!

تنها يك اتفاق افتاده است.شعردرموقعيت جابجا كردن محوروكانون خود

قرارگرفته است، ونگاه ونوشتاررا ازماهيتي ديگربرخوردارساخته است

واين نه به معناي حق حيات مطلق يك صدا؛ بلكه دركنارصداي گذشته،

صدايي متكثرپديد آمده است، كه متكي به زباني خود ارجاع است. مؤ

لفه هايي را با خود همراه دارد، كه وجوه تمايزش را بازمي تاباند. اگر

چه گاه احساس پارانوئيدگونه اقتداررا نيز( عليرغم اينكه درتئوري ادبي

اين نگره، اقتدارومؤلفيت غايب مي شوند) دربرخي عملكردها به رخ

مي كشد؛ كه ناشي ازبرخي كم تجربگي ها ومفروضات توهمي ست؛ و

اين خود حاصل فرايند گونه اي گذارفرهنگي ست.


5

روندهاي ادبي امروزدرحوزه نوشتارو ديدگاه، مؤلفه هاي گذشته را نفي

مي كنند وعناصرذهني رادرتركيب با آموزه هاي جديد كه ازنظريه هاي

غربي دريافت شده است، مبناي عمل خود قرارمي دهند. تخيل ونظام

زباني- تصويري نگره جديد، استواربرنوعي لحن وزبان روزمره است

كه درقالب همين لحن وبيان عمومي، ساختارتصويري شعربازآفريده

مي شود وگاه حجم سنگين زبان نثررا نيزبرخود هموارمي كند. فخامت

زبان رابه دورافكنده،نحورا تخريب مي كندوالگوهاي تشبيهي- استعاري

شعردهه هاي پيش را برنمي تابد. زبان برعليه خود به شورش برمي

خيزد وتنبلي ذهني- زباني را مردود مي داند. زبان دركنش بازي درفرا

يند تخيل مولد، وجه استعاري خود را با جهاني تازه پيوند مي دهد، صدا

يي نورا منعكس مي كند وظرفيت خودرا گسترش مي بخشد. يك رمز

اساسي درتداوم هستي زبان وتولد مداوم آن.

درتگره نو، تخيل گستره اي را براي خود مي آفريند كه دخالت هيچ

گونه قضاوت منطقي را نمي پذيرد. تخيل درارتباط با تداوم تجربه هاي

نودرذهن، تاويلي يكسرمتفاوت را مي آفريند.

درگذرازبحراني كه فراگيرترمي شود، پيداست كه تجربه هاي آفرينشي

اي نيزظهورمي يابند،كه نوعي اراده گرايي مطلق درحوزه زبان باكار

كردهاي متفاوتش بوده واثررا تهي ازهرگونه مؤثره هاي عاطفي وتخيل

خلاق مي كنند. تنها مي توان عنوان جدول محاسبه منطقي كلمات را بر

آن گذاشت. واين اراده گرائي زباني،مانعي جدي فراراه شفاف شدن تجر

به هاي جديد است.

اثر(= شعر) هنگامي كه جامه زبان را برتن كرد وحيات يافت، موقعيتي

جديد را خلق مي كند،كه نگره نوبرآن تاكيد مي ورزد.اين موقعيت دنياي

تازه اي ست براي هرمخاطب كه ازرهگذركنش خواندن پديد مي آيد و

معنايي را مي آفريند. چرا كه مخاطب دراين تعامل ارتباطي تنهابازبان

اثرروبروست. وبرحسب اينكه چگونه تجارب زندگي خودرا اندوخته،

پالوده ودروني كرده باشد،صورمختلف تصويري را درذهن خود مي

آفريند. تصاويري كه مخاطب درآن مي زيدوپويشي نورا درحيات زيبا

ئي شناختي خود خلق مي كند.درچنين ساختي ازموقعيت زيبائي شناختي

زبان تنها ابزارانتقال اطلاعات نيست، زبان محوروكانون كنش خواندن

وخلق معنا وتصاويراست، فراخواندن جهاني تازه. اينجا ست كه كوچك

ترين عناصرواجي- كلامي اهميت بسيارمي يابد.ترديدي نيست كه صور

ذهني توليد شده درتخيل خلاق مخاطب درفزايند خوانش، نسبتي ديالكتي

كي با موقعيت فرهنگي وتجربه تاريخي وي دارد. دركنش خواندن اثر

(= شعر) زبان رابطه اي بي واسطه با مخاطب مي يابدوبه چالش كشيده

مي شود. دراين رابطه فعال، زبان ديگرانعكاس صرف ازرويدادهاي

موقعيتي نيست، بلكه خودرا درمعرض بيان مستقيم قرارمي دهد، تا مخا

طب تاويل خاص خودرا ارائه نمايد. زبان ادبي درذات كاركردي خود،

مدام دگرگون مي شود وبه سوي نوسازي جهش مي كند؛ تا طنين تازه

خود را انعكاس بخشد، اقتدارمخاطب را به چالش بطلبد، وسرانجام تاو

يلي تازه بيافريند.


6

وجهان كه درنگاه هنرمند موقعيت خودرا مدام تغييرمي دهد وبازآفريده

مي شود؛ درتحولات پرشتاب (= گاه شتابزده ) شعرمعاصرما، شكل ها

يي را تجربه ومنعكس مي كند، كه اين جستارپي جوي روايت آن خواهد

بود.


سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

.....



وقتي به آخرين صفحه نگريستم

يك فصل زمان پيرشد

يك فصل جهان

درسماجت حضورش

قد كشيد

تنها صدايي كافي بود

تا حضورهمه حرف ها

به ساحلي ديگر

دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

آن طرف ترازغروب



آهسته تر

دست دردست صداي ات

اززيرپنجره ها/ بگذر

مبادا

خواب دريا

آشفته شود


مي دانم

مي داني

مي دانم

آن حرف هاي خاكسترشده

چشم هاي مضطرب

وگلوي منتظر

كه موهاي سپيدش را

درجاده ها

به طعم باد سپرد


دورتر

ازاين غروب نارنجي

صدايي نيست

شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵

پائيززخم



اين زخم جهان است

درصداي من

وحرف هايم

كه درقاب پائيزمانده است


بغض نتركيده را

به خواب مي بريم

به رؤيامان

به سطري ديگر

به رنگ خاكستر

شايد

پشت همين

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵

نام كتاب: سال بلوا
نويسنده: عباس معروفي

نقد كتاب


مجاورت زمان وزبان



حضورنگرش نوومدرن وتلفيق منطقي باوضعيت اجتماعي درانعكاس حقيقت نما

ئي رمان بربسترتكنيك جديد، (( سال بلوا)) را درزمره رمان هاي موفق معاصر

قرارداده است.

وجود دوجريان موازي كه البته درپي هم داستان را به پيش مي برند، ودرحقيقت

نوعي ويژگي داستان درداستان بوده، درعين ارتباط شان باهم، خود برارزش –

تكنيكي داستان افزوده است.

به عبارتي دقيق ترنويسنده رمان (( سال بلوا )) را مي توانست دردوداستان بادو

ويژگي كاملا متمايز، هم به لحاظ ساختارارائه زبان شناختي آن وهم به لحاظ تم

گسترش يابنده آن، ارائه دهد. زيرا روايت هائي كه شب هاي اول وسوم وپنجم و

هفتم را يگانه مي كند وبربستردرونما يه اي واحد تشخص مي بخشد، برون فكني

هاي ((نوشا)) ست. روايتگرعاشقي كه رابطه پنهان- آشكاروي با (( حسينا )) ،

ديگرشخصيت افسانه اي رمان، محورشكل گيري وگسترش داستان است.

وروايت هاي دوم وچهارم وششم به ترسيم حوادث اجتماعي دوران رضا شاه

مربوط مي شود. درگيري بين نيرو هاي سرهنگ آذري وسروان خسروي با

با حسين خان دركافرقلعه، مركزبسط داستان است.

دقت درانتخاب عنوان داستان بقدري منطبق با حوادث جاري كتاب است كه –

تحسين نويسنده را درپي برمي انگيزد.

شب هاي اول، سوم، پنجم وهفتم بلواي روان شناختي است. بلوايي كه ساختارزبا

ن وموقعيت روان اشخاص داستان را درپروسه اي ازتناقض ودرگيري وتفاهم

- وحدت اضداد- برمي تاباند. تناقض ودرگيري درسطوح بيروني شخصيت و

تفاهم دررؤيا واعماق تفكرنوشا. توجه نويسنده به مشخصه هاي اعمال وژرفاي

روان نوشا وساختار شخصيت حسينا، كاربرد عنصرنگرش فرويدي ازناخودآگاه

وبي انسجامي آن است.اما يك وجه تمايزاين كاربرد،رويكرد دقيق ترواجتماعي تر

به برخورد با نگرش فرويديستي ازعنصر ناخودآگاه است. بازتاب آگاهي اشخا

ص درشب هاي ياد شده – بطور عمده نوشا- ازطريق ژرفكاوي رؤياهاوآگاهي

آنان وعدم پايبندي به خط مستقيمي كه زمان درپيش پاي نويسنده ترسيم مي كند،

زبان شب هاي فوق را ازساختاركلا سيكي اش جدا مي سازد.

نويسنده به ماهيت رؤياها وآگاهي نوشا كه محوركليه خاطره ها ورويدادهاي شب

هاي ياد شده است، ازطريق روايت نوشا نه ديالوگ ها ونقل قول هاي رسمي، ا

مكان برون فكني مي دهدوحيطه پروازاين رؤيارا درهمه زمان ها ميسرمي سازد

واين بي زماني درمحدوده زمان، فضاي شب هاي اول وسوم وپنجم وهفتم را در

گستره اي روان شناختي كه بي مرزاست، مي گسترد.

اما شب هاي دوم، چهارم وششم بلواي جامعه شناختي است.بلواي حيات اجتماعي

دوره اي اززندگي مردم كه تركيبي ازرخدادهاي سياسي واجتماعي بوده است. بلو

ايي كه حاصل فرهنگ عمومي جامعه بوده وبرآن نيزاثرمي گذاشت.بلوايي كه در

منطقه اي خاص رخ مي داد اما ازويژگي عام جامعه بود . ونويسنده به انعكاس

بحران حيات اجتماعي آن دوره به مفهوم عام خود درحادثه اي كه دركافرقلعه –

سنگسراتفاق مي افتاد، مي پرداخت. تعهد نويسنده درهمزماني وهماهنگي باحيات

اجتماعي درشب هاي دوم وچهارم وششم، اصل مجاورت زمان وزبان را در((سا

ل بلوا)) تضمين مي كند. هرچند كه هفت شب داستان دردوساخت جدا وموازي

گسترش مي يابند.

چهارشب داستان، بازتاب سياليت روان نوشاي عاشق است كه به روايت وي

داستان را درساختي يكدست، منسجم مي كند. باقت زبان، فضاي ترسيم شده و

عدم رعايت تسلسل زمان وخاطره درداستان گويي، چهارشب ياد شده را ازوحد

تي ساختاري برخورداركرده است. انسجام ووحدت دروني اين چهارشب، برتري

فرم شناختي خودرا نسبت به سه شب ازداستان كه اززاويه ديد داناي كل روايت

مي گردد، حفظ كرده است.

روايت سوم شخص همواره عوارضي را، هنگامي كه نويسنده تسلط همه جانبه

درحوزه اشخاص داستان، ذهنيات آنان واتمسفروپيرنگ داستان نداشته باشد، به

همراه دارد. و(( سال بلوا )) آنجا كه ازروايت فوق سود مي جويد، به چنين عوار

ضي نيزگرفتارمي آيد.

شب ششم توسط نويسنده روايت مي گردد. درصفحات 298 و299 نويسنده تصو

يري ازبحران اجتماعي عميقي كه دامن گسترشده، ارائه مي دهد: بي نظمي، بي

قانوني، تجاوزوفحشاء، گرسنگي وجذام و... درادامه بيان وضع موجود، ازپل سا

زي (( ملكوم)) مي گويد كه قصد دارد، كوه پيغمبران را به كافرقلعه وصل نمايد.

سپس درهمان صفحات اززبان ملكوم روايت مي كند كه :

(( ... ما آلماني ها معتقديم كه عاقبت همه چيزبرخاك مي ماند وآدمي مي رود. جهان

باتلاقي گنديده ومرگباراست كه نبايد دست وپا زد، آرام آرام بايد زندگي كردومردورفت

ببينيد چقدرآشغال بر جاي گذاشته اند! علت عقب ماندگي وگرسنگي مردم درچيست؟

همه بايد متحد شويد، دشمن را بشناسيد وبجنگيد...))

چنين روايتي اززبان يكي ازشخصيت هاي داستان كه درهمان لحظه حضورندارد

وما گفتارفوق را نه اززبان وي بلكه اززبان نويسنده مي شنويم، ازجمله عارضه

اي است كه نقص فضاي داستاني را برمي تاباند.

نويسنده نگرش وذهنيت خودرا بجاي ديد گاه ونحوه نگرش ملكوم مي نشاند. وخوا

ننده ازسيرطبيعي داستان وقرارگرفتن درفضاي صميمي آن بازمي ماند. به دليل ا

ينكه سنگيني شعاروانديشه نويسنده را درذهن خود احساس مي كند.

(( سال بلوا)) ميدان خضوردوروند موازي فرم داستاني به لحاظ زبان، تكنيك روا

يت، فضا ودرونمايه است. اين داستان درعين پيوستگي خود درسطح به لحاظ تم،

ازدوساخت فوق تبعيت مي كند.

یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵

فانوس شب يلدا



صداها/ كه به هم نمي رسند

آينه اي كافي ست

رهگذران را

تا حهان

درتعويض برگ وبارش

آوازي

تازه كند

آغازي


فانوس مرا دريغ نكنيد

دلم

ازاين اتاق بي نقش ونگار

ماتم گرفته است

مي خواهم

پرده اي ازحرف هايم

بياويزم

جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵

يلداي ناگزير



چشم هاي مان را مي دزديم

صداي مان را

پرده هارا مي كشيم

مبادا

پنجره اي گشوده شود


تمام علف هاو

بادو

خاك

بوي استخوان هاي هزارساله مرادارد


اين يلداي ناگزيررا

برخاك خفتگان

ماه

رازي نهفته دارد

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

......




هرشب

كه زمان پوست مي اندازد

وسالخوردگي جهان ورق مي خورد

زيرنقره ماه

مرا نامه مي نويسم

وخنده صبح فردا را

ذخيره مي كنم


درغياب خودم

امتداد ساحل را به خزرمي رسم

چه آشتي غمناكي


اسم اين جزيره چيست

نگاه پرت شده من

به صدايي مي نشيند

ادامه بدهيد

شايد صدايي/ حرفي

پايين افتاده ببينيد

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵




درسالروزتصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر



19 آذرماه برابربا 10 دسامبريادآورتصويب اعلاميه جهاني حقوق بشردر

سال 1948 ميلادي درسازمان ملل متحد مي باشد. اين اعلاميه كه مشتمل

بريك مقدمه وسي ماده مي باشد، دربرگيرنده كليه حقوقي است كه انسان و

جامعه را فارغ ازنژاد، ايدئولوژي، رنگ پوست و... تحت حمايت خودمي

گيرد وآنان را فارغ ازهرگونه گرايشي، شهروند قانوني به شمارمي آورد.

دراين اعلاميه برحقوق مدني وسياسي ازيك سووحقوق اقتصادي،اجتماعي

وفرهنگي نيزتاكيد شده است. مفاد اصلي اعلاميه تاكيد برحيثيت ذاتي، كرا

مت انساني وحقوق فردي وي مي باشد؛ كه امروزبه اشكال گوناگون در

جوامع مختلف ( پيشرفته وتوسعه نيافته) مورد اجحاف قرارمي گيرد.

مفاد اعلاميه جهت حمايت ازحقوق ذاتي انسان ها، حكومت هارا موظف

به تامين نيازهاي اساسي انسان ها همچون داشتن شغل مناسب، مسكن منا

سب، حق تحصيل، حق بهداشت، حق امنيت زندگي و... ازيك سووحق آزا

دي فكر، آزادي بيان، آزادي برگزاري تجمعات و... مي نمايد. درجوامع

كمترتوسعه يافته،كه فرايند مدرنييت درابعاد وسطوح گوناگون درآنجاشكل

نگرفته ويا دوره گذاررا طي مي كند، قدرت حاكميت درتصميم گيري هاو

تصميم سازي ها، نقشي بي بديل داشته، وهدايت جامعه را بدون كمترين

توجه به تحليل ها ونظريات منتقدين، برعهده مي گيرند. دراينجا منتقدين

اغلب ازسيستم حمايتي قدرت حاكم برخوردارنبوده وگاه برخوردي خلاف

رويه قانوني واصول حاكم برمفاد اعلاميه جهاني حقوق بشرباآنان صورت

مي گيرد. به گونه اي كه آنان جزء شهروندان درجه دومحسوب شده وحتي

ازكمترين حقوق شهروندان درجه يك (= موافقان قدرت ) برخوردارنيستند

اين حقوق ناظربرنه فعاليت هاي سياسي- اجتماعي وبرگزاري اجتماعات

اعتراض آميزنسبت به سياست ها ورويه هاي قدرت كه فاقد تاب تحمل آن

مي باشند، بلكه حتي برخورداري ازحق تامين كارواشتغال وامنيت زندگي

ومعاش را نيزدربرنمي گيرد. به گونه اي كه امروزه عضو خانواده اي كه

به دليل داشتن ايده وروش انتقادي نسبت به حاكميت،هنگامي كه كاروشغل

خودرا ازدست مي دهد؛ درچنين جوامعي،زندگي اقتصادي چنان براوفشار

مي آورد؛ كه وي را ناچاربه مهاجرت مي نمايد. تاازيك سوجلوي ازهم

پاشيدگي زندگي خانوادگي خودرا كه حاصل بيكارشدن است، بگيرد، كه

دركشورهاي عقب نگهداشته شده، فراوان به چشم مي آيد. وازسوي ديگر

قادرباشد، معاش حداقلي زندگي را تامين نمايد. صرفنظرازاثرات مخرب

نوستالوژي مهاجرت.

اميد است درسالگرد تصويب اين اعلاميه، دولت ها ( بويژه دول توسعه

نيافته ) بيش ازگذشته به مفاد بندهاي آن پايبند بوده، وشهروندان خودرا

بدورازهرگونه تبعيض به عنوان انسان هايي كه شايستگي هرگونه انتخا

بي را براي زندگي درهرجاي دنيا داشته باشند؛ وحداقل حقوق آنان را در

راستاي آنچه درمنشورجهاني حقوق بشردرقلمروحقوق مدني، سياسي و

اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي آمده است، رعايت نمايند.

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۵

......



دامن دامن ستاره

صبحانه روزهاي توست

وصداي من

كه دردعاهاي شبانه تو

نجوا مي شود


نمي دانم

جدول جمعه هاي مرا

چگونه ازايام بي انتها

خارج كنم

ذهن مرا لال كنيد

ديگرحتي

نامه اي به آقاي رئيس جمهور

نخواهم نوشت

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵

صداي خاموش
2
نه رد تورا دارم
نه صدايي درگوش
ستاره بخت من است
كه ازاين جاده ها عبورمي كند
اعتراضي هم نيست
اگرجا پاي مرا
درسكوت كوچه ها نمي يابي
چند كوچه پائين تر
چند واژه
حرف
تورا به شكل صداهامي رساند
مرابه چشم پنهانم

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

امروز



اين خاطره هاي / قطعه قطعه شده

پشت ويترين كدام مغازه

بايد

خاك هاي سال هاي دوررا

جمع كند


مي خواهم ورق زنم

خاطره هارا

امروزرا

عشق را

آقا))
گوجه را به چند
((مي فروشي

مي گويم


مي تواني رؤياي ات را

دست دردست

ازپارك ها و

كوچه ها و

خيابان

بگذري


مبادا

كلمه اي

حرفي

يا صدائي

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۵

گراني توهم نيست



امروز يكشنبه دوازدهم آذرماه هشتادوپنج است. براي خريد مقداراندكي

مايحتاج ضروري خانه به بازارمي روم. مايحتاجي كه اززمره كالاهاي

لوكس زندگي به شمارنمي رود. بلكه اززمره نيازمندي هائي است كه –

جزء ابتدائي ترين مواد سازنده غذا محسوب شده وكليه اقشاروطبقات-

جامعه ازآن بهره مند مي شوند.با اين تفاوت كه طبقات متمول وفرادست

ازآن دركنارغذاي اصلي خود استفاده مي نمايند. اما طبقات فقيروفرو-

دست ازآن مواد براي تهيه غذاهاي روزمره خود به عنوان مواد اصلي

استفاده مي كنند:

گوجه

خيار

سيب زميني

پياز

تخم مرغ

موادي كه به تقريب همه روزه با آن سروكارداريم. حبوبات نيزازجمله

مواد غذائي اساسي طبقات فرودست جامعه است. زيرا آنان كه قادربه

تامين گوشت ومرغ خود به صورت طبيعي با نرخ وحشتناك موجود

نيستند. قيمت حبوبات هم كه سربه فلك كشيده است.

اما جالب آنكه درتاريخ ياد شده دربالا، قيمت اقلام به شرح زيربود بدون

شرح. كه منجربه درگيري بين بانوئي كهنسال به عنوان خريداربا فرو

شنده گرديد كه ازبيداد گراني مي ناليد:

گوجه هركيلو 11000 ريال

خيار هركيلو 9000 ريال

سيب زميني هركيلو 5000 ريال

پياز هركيلو 4000 ريال

تخم مرغ هرعدد 800 ريال

آيا گراني توهم است. يا روزنامه نگاران ونويسندگان آنهم ازنوع

وابسته اش بي جهت آن را دربوق مي دمند؟!

یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵

....



دهانم را

آن سوي رنگ ها

وامي نهم

و( ) را

برمي گزينم

شايد

چرخش قلم هاي تو

نگاه مرا پرتاب كند


درخت هاوسايه ها

بهانه است

آن طرف ترازباد

صداي من

پنهان است
تنها صدا



مي خواهم تنها

رؤياهايم را / سيبي بچينم

وازفرازپلكانش

بتگرم

ازنگاه تو

همه جهان را

درآمد شد ثانيه وارش

حرف كوچكي

به من بياموز


تنها صدا

جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۸۵

.....




ستاره ها

ازچهارچوب آينه ها

گريختند

آنسوتر

پنجره ها

بي صدا ماندندو

بي نگاه عاشق


سپيدي نيامده را

دربازي هاي كودكم مي جويم

وزيباترين ماه را

درشب چشمانش

كه جهان

كرامت دستان اوست