جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵

چشم انتظار
سيبي
كنارصداي گمشده
آن سوترازاستخوان هايم
باد
باخشم خفته امواج
مي رود
وچشم هاي منتظر
رؤياي يك ستاره كوچك را
خواب مي بينند

پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵

.......





رها درصداها
پراكنده درباد
طعم سرد
طنابي كشيده
درهمسايگي واژه ها
درمعبردست هاي تان
سكوت
پيشكشي ست/ناقابل
التهاب گلو
درمجمرنگاه
آتشي
درفاصله ي طلوع و
شايعه
خط ممتد





زوزه ي باد
زخم تازه ي افق را
برنگاهم
سرخ مي شود
من درغروب كدام دست
بگريم
دراشك هاي من
دست هاي شما
به غروب مي رسد
هست
واين حضورممتد را
كه بن بست راه
پا برركاب
خسته مي كند
وهجوم هرصدا
درهياهوي چشم
گم مي شود
اكنون
نفس هاي من
بريده
بريده

مي تپد به چشم تان















شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۵

پشت همين مه

بركرانه ي تنهايي

نشسته

حيرت كوچه هارا

مرورمي كنم

چشمان مضطرب را

آويخته ازقاب پنجره

غيبت سطري

كه نگاه جهان است

درپس اين مه

دست درازمي كنم

دست درازي

كتاب (( عاشقيت درپاورق
نويسنده (( مهسا محب علي
ناشر ((نشر چشمه

منش ديالكتيكي روايت







منش يا كردارادبي امروزه ازمؤلفه هايي ست كه رويكردها و توجهات مؤلف را درادبيات به خود جلب نموده است

وتلقي ها را با توجه به جهان بيني فلسفي- زبان شناختي تنظيم مي نمايد.

عرصه داستان نويسي با فضاي فراخ وبي انتهاي خود موجوديتش را با اين اين ويژگي به سنجه مي نهد وانطباق و

همزماني را با توجه به نوع رويكردها مي آزمايد.

داستان نويسي امروزايران نيزبه اشكال مختلف تلاش دارد پا به اين ميدان ( بازي با روايت ها ) گذاشته وآنچه به

ساختار درآمده را هستي بخشد. هرمؤلفي همه ي امكانات خود را به احضاردرمي آورد تا موجوديت انطباقي خود

را اعلام كند. ووضعيت داستان نويسي معاصرما درواقع تابلويي ازتنوع اين تجربه هاي موجوديت يافته است.

مجموعه داستان (( عاشقيت درپاورقي )) اززمره ي متن هايي است كه نويسنده آن كوشيده تا كنش پذيري تخيل خو

د را با آنچه به آگاهي زيبايي شناختي وي درآمده همپيوند ساخته وروند نوشتاررا تنها به روايتگري محض و شقه

شقه كردن ساختار متن فرو نكاهد.

مهسا محب علي درداستان اول تلاش خودرا متمركز مي كند براي روايت خاطره اي كه تنها درذهن شخصيت دا-

ستان مرور مي شود وچرخش زمان راپيرامون ابژه ي خود- همان خاطره – بركاركرد تخيل استوارمي سازد. سا-

ختار روايي داستان كه بازتاب چالش ذهني نويسنده است وازفرايند تك گويي پيروي مي نمايد درتلفيق با سنت هاي

زندگي نويسنده كه دررفتارهاي ديگراشخاص داستان ( عزيزوآقاجون ) وعملكردهاي شان ونمادها بازتاب مي يابد

ناظربركاركرد تخيل هنري وهمپيوندي درانعكاس واقعيت است. نويسنده بي آنكه اراده ي معطوف به واكاوي پيرا-

مون را داشته باشد درپرتوعنصرروايي ذهني محتواي اثررا شكل مي دهد. اودرداستان (( هندي برقصم )) كه گرا

يش به درونگرايي را برمي گزيند تا ازسكوي روايت خاطره داستان را آغازكند درواقع معناي هستي انساني را

به خاطرمي سپارد – دريادها مي نهد ودرسخني روايي بازمي تابد.
داستان (( عاشقيت درپاورقي )) ازنوشته هاي قابل تامل اين مجموعه است. كه نويسنده مي كوشد روايت داستان را

بربنيان بينامتنيتي استوار سازد تامشابهت ها وپارادكس هاي يك رابطه را كه انسان امروزگرفتاردرچنبره ي زند-

گي به اصطلاح مدرن ازنوع توسعه نيافته اش است انعكاس بخشد. ازهمين روطنزظريف نهفته دراين داستان در

خوانش مخاطب به آن قوام بيشتري مي بخشد. نگاه نويسنده به رابطه زن ومرد بطورآشكار و پنهان گرايش به

گسست پس ازعادت دارد. عشق اول – ملال پس ازآن وگسست وجدايي ناشي ازخستگي. اگرچه تجربه فرم وفرايند

روايي متن براي نويسنده دغدغه ي مهم نوشتن محسوب مي شود اما اومي كوشد اجرايي ازتجربه خودرا ارائه د-

هد كه همپيوندي با زندگي را دربنيان خود درپي داشته باشد. همانگونه كه درداستان اول نيز رابطه بين زن ومرد

محوراصلي شكل گيري وآغازروايت داستان است كه به شيوه روايت خاطره بازگويي مي شود. ساختاراين داستان

با ياري جستن ازارجاعاتي كه مي دهد وويژگي پوليفونيك كسب مي كند با تمركزبرمحوريك رابطه وحواشي آن از

كثرت گرايي افراطي وپراكنده مي پرهيزد. اگرچه نويسنده مي توانست با اندكي دقت بيشتردروحدت بخشي به اين

ارجاعات به جهت يگانه تركردن فرايند عاطفي وانسجام دروني بافت داستان عمل نمايد. بويژه تحميل تبيين آنچه

روايت درصدد گسترش آن است درچند سطرآغازداستان ساده پنداري شكل روايت نويسنده را نابخشودني ورنجشي

را درخوانش مخاطب دامن مي زند. نويسنده (( عاشقيت درپا ورقي )) را ناتمام مي گذارد. نتيجه را به تعويق مي -

اندازد تا مخاطب ادامه آن را با نوع دريافت هايش كه تجربه ي دروني شده ي زندگي وي تدوين گرآن مي باشد بر

عهده گيرد. نويسنده درروايت اين داستان به خواننده كمك مي كند براساس تجربه نوين زندگي ( همان مدرنييت تو-

سعه نيافته) خودرا با شخصيت هاي آن آشنا بيابد وبه قول پل ريكورخود را درشماري ازامكانات هستي به شناسايي

درآورد. وآنگاه كه خاتمه داستان بي پايان مي گردد خواننده دگرگون مي شود وادامه داستان را درادامه هستي خود

بازمي جويد. اينجاست كه مفهوم انطباق اتفاق مي افتد. اما درفراشدي گشوده وبي پايان .

داستان (( عتيقه ها )) را نويسنده بربنيان اشتياقي مي نويسد كه زائيده ي تخيل نگارشي ست. سرخوش از روايت

خواب ها كه درجهان عتيقه ها مي گذرد ورؤيا عنصري برجسته با كاركردي قوي درمتن روايت است. تشابه وتكر

ار درمحتواي رؤياها وگسترش غيرضروري متن خواننده را مقيد به چالشي مضاعف درخواندن مي كند. محب –

علي درروايت اين داستان مكانيسم تخيل را رها مي سازد تا ضامن خلا قيتش باشد.

ميانجي تخيل درفرايند آفرينش همواره به استعاري كردن واقعيت مي پردازد تا معناهاي نوزاده شود وازآنچه بود

فاصله گيرد. فراشد نفي درنفي را تا نوزادگي بپيمايد. ظرفيت يك داستان كوتاه مدرن كه به درونگرايي ارجاع دارد

تا مبنا واساس روايت را شكل دهد دراينجا آنقدربا ابژه مورد نظر( رابطه انساني دونفر= عاشق ومعشوق ) گسترده

نيست كه راوي به تكراررؤبا درصحنه ها وزمان هاي متفاوت مي نشيند. زمان هاي انساني نه زمان هاي زباني. و

همين عدم حضوردرزمان زباني به تكراروگسترش بي حاصل متن منجرمي شود وقرائت خواننده وجهان ذهني او

را مخدوش مي سازد. بسترهاي روان شناختي ارتباطي روايت ها كه بردوانسان ازجنس مخالف شكل مي گيرد در

توصيف نويسنده گاه فضايي اروتيك را دربعضي داستان ها پد يد مي آورد.

چند داستان ديگركتاب نيزدرراستاي ويژگي ها و مؤلفه هاي ياد شده تنظيم گرديده است با محتواي مشابه وتقريبا

يكسان.

نويسنده با انتشار(( عاشقيت درپاورقي )) كه رويكرد نگارشي وي معطوف به چگونگي روايت داستان هاست در

ميان تعداد زيادي ازمجموعه داستان هاي منتشرشده تجربه اي ذهني را موجوديت بخشيده كه درداستان نويسي

معاصر حاكي ازخلاقيت وي درنوسازي دريافت وآگاهي زيبايي شناختي اوست. شناخت ظرفيت هاي زبان وروا-

يت درداستان مدرن وفاصله گيري ازاشكال كلاسيك وتجربه شده آن. وبه يقين آثاربعدي وي نيزخوانشي عميق تر

را به انتظارخواهد نشاند.











مسعود بي زارگيتي


درنگي برزبان اثر


خواننده هنگامي كه دربرابراثر(=شعر) قرارمي گيرد كنشي رابازبان آغازمي كند. جدالي كه بستراوليه ورودبه دنيا

ي گشوده اي رابرايش فراهم مي آورد. امادراينجامخاطب اثرازيك كنش منفعلانه دربرابراثربرخوردارنيست. يك

سويه ي فعال وتاويل كننده اثراست. حضورگفتتگوكننده وانديشنده مخاطب زباني ثانوي رادراين ارتباط به وجود

مي آورد. تنهادرهمين رابطه متقابل است كه اين زبان زاده مي شودوبراي مخاطب امكان ايجاد بستري رافراهم مي

سازد كه كنش مندي هاي خلاق وي كه حاصل حضوردردنياي گشوده ي اثراست برايش تاويلي راتحقق بخشد. اين

تاويل حاصل گزينش مخاطب ازاثري است كه سيستم زبان – صورت ودرونمايه ي اثر امكان چندگانگي معنا را

برايش فراهم مي سازد.

دراينجايك سيستم ارتباطي وجود خود رامحقق مي كند. زيرا بدون وجود اين سيستم ارتباطي شناخت اثروتاويل نا

ظربرآن كه فرايندي منطقي را پشت سر مي نهد امكان پذير نيست. اين سيستم ارتباطي عبارت است ازفهم مخاطب

بربنيان تولد زباني ثانوي ازيك سووخود اثربا ساختاروكاركرد نماد ين زبان آن. زبان نماد ين كه كنش هاي خلاق

ادبي در قالب آن محقق مي شود درساختار و كاركرد خود كه يك پيوستار ديالكتيكي است معنا ها يي چند گانه را

نويد مي دهد. معنا ها يي كه حضور و زايش شان در ساخت ادبي زبان مرهون ابهام واستعاره است. ابهام درادبيت

متن- درساخت هاي استعاري و مجازي زبان- دركاركرد بيان شاعرانه- نه درابهام هاي متعارف و معمولي كه در

ديالوگ ها وگفت و گوهاي روزمره موقعيت هاي ويژه بسترايجاد آن هستند وناظربركاركرد شان كه گذرا وموقتي

است و محوشد ني.

به قول رولان بارت (( ابهام هاي زبان محاوره اي به كمك وضعيتي كه در آن پديد آمده اند كاهش پذ يرند چيزي

خارج از مهمترين جمله ها مانند يك حالت- يك حركت يا خاطره مي تواند براي ما راهگشاي درك آن بشود. اگر

بخواهيم درعمل آگاهي اي را كه آن جمله مي خواهد به ما بدهد بررسي كنيم دراين صورت احتمال قوي تر معنا

روشن مي شود.))

كه درواقع مرگ ابهام فرا مي رسد. مرگ يك ساخت مبهم. ودرپي آن محو چند گانگي معنا و رسيدن به يقيني –

قطعي و تاويلي گريزناپذ ير.

اما يك متن ادبي- يك شعرو... درچنين قيد و قالبي گرفتار نمي آيد. رازوارگي يك اثر(= متن ادبي) براي مخاطبش

دقيقا"درعدم محدوديت- درنسبيت زبان و ابهام ذاتي ودروني آن است واينجاست كه ما با كاهش پذ يري يا مرگ

ابهام مواجه نمي شويم بلكه به فضايي گشوده گام مي نهيم كه معناهايي درآن مستتر است وجدال مخاطب را ميطلبند

جدالي كه پيوند دهنده سيستم خوانش اثر از يك طرف وسيستم ابهام اثر از طرف ديگر است. براي درك معنا برخلا

ف پد يدارشناسي ( هوسرلي ) كه مدعي فهم مستقيم وبي ميانجي آن است ما به طورغيرمستقيم وبه واسطه ميانجي

ها بامعناي اثر- معناهاي اثر- ارتباط فعال برقرار مي كنيم. وميانجي هاازظرقيت هاي ژرف وگسترده زبان زاده

مي شوند. هرمنوتيك زبان درواقع ناظر براين تلقي از ميانجي وظرفيت گسترده زبان است كه ژرفاي آن به آساني

دست يافتني نيست.

زبان خود يك نظام پهناوراست. نظامي كه ناظربركاركردهاوزايش هاي متنوع ومتكثراست. ازيك سوزبان علم را

درمقابل خودداريم كه درتلاش است تاازسويه ي تك آوايي خوداستفاده كند تامرزها و برخي قطعيت هاي مشخص

علمي راتبيين كند. وشايد حتي گرايش اين زبان به ساخت تك آوايي اش به خاطرتشخص- هويت يابي- شفافيت وبه

دورازهرگونه ابهام بودن است. امادرمقابل زبان شعر هم درمفردات وتركيب ها- واحدهاي معنايي و آوايي و هم

درساختار نحوي اش ازمرزهاي مشخص- محدود وبه قاعده درآمده پيروي نمي كند. ازتك آوايي بودن گريزان اس

ت. ازتك معنايي كه بوي روزمرگي مي دهد ودرحدود متعارف- عادت شده وغبارگرفته اش زنداني ست مي گريز

د. ازساختاردستوري ناظربرقاعده مندي نثرمي گريزد. زبان شعربه سوي چندگانگي معنامي رود. شايد يكي ازدلا

يل خطرسياسي ادبيت متن كه برمحورزبان تحقق مي يابد همين رمزوارگي وچند معنايي بودن آن است. به تاويلي

رسالت زبان شعر درگسترش پهنه دلالت هاي آن وتوانش هاي معنايي آن است درغبارزدايي ازساخت وكاركردش.

زبان شعرشورش برعليه زبان معهود است. واين شورش درساختاركاركردي تركيب ها- نحو جملات وكل دستور

زبان صورت مي گيرد. واين دنياي گشوده وبي مرززبان متن همواره دراين جدال ها بسترآفرينش هاي خلاقه را

كه دم به دم نوترمي شوند وعرصه زبان ادبي (= شعر) رابيش از پيش گسترش مي دهند فراهم مي سازد. منش زبا

ن شعر عادت زدايي ازسيستم زبان كهنه ازطريق به هم ريختن واژگان- تركيب ها- نحووفضاي ايستا كه درارتباط

متقابل وتاثيرگذارباهم هستند وزاياندن دنيايي نودرساختارزباني ديگراست.

زبان تجربه هاي عظيم زندگي اجتماعي وتاريخي را پشتوانه خوددارد. كه بدون ترد يد درغني سازي آن هم به

جهت انباشت واژگان وگسترده ترشدن حوزه كاركردي آن وهم به جهت تنوع ونوترشدن ساخت هاي نحوي آن مؤ

ثر است. درعين حال دراين پروسه تاريخي تنهااين تحول درانباشت ونوسازي درساخت نحوي آن نيست كه به

غناي زبان مي انجامد. آن گاه كه به ادبيت زبان مي انديشيم وبرزبان شاعرانه(= كاركرد بياني) تد قيق مي شويم

زبان رادرتجربه هاي آفرينشي اش درحال گسست از چيزها مي يابيم. زبان دررجعت به سوي ظرفيت هاي خودو

درگيرشدن باجهان اجزاي دروني اش اشكال تجربه شده بياني رانفي مي كند وبه توسع خود مي انديشد. زبان بادور

ي ازچيزها به ابژه خود تبد يل مي شود. زبان براي بازيابي رمزوارگي اش وغناي كاركرد بياني به نوسازي مجاز

هاي زباني-استعاره و... نيازمند است. واين نيازمبناي چندآوايي بودن اثر است.

ولي دراينجا ديالكتيكي تاريخي را ناظربراين تكامل مي يابيم. ازيك سوكاركرد بياني زبان شعروازسوي ديگر كا ر

كرد تجربي درطول تاريخ بشري.

تاكنون چه تاويل ها يي برپيشاني غزليات حافظ پس ازگذشت قرن ها نقش بسته است. چه مباحث متنوعي گاه در

خصوص كوچك ترين واحد تصويري- زباني غزليات حافظ دريك مصراع يا بيت انجام گرفته است. ازغزليات حا

فظ وقتي نام مي بريم ژرف ترين تجربه تاريخ بشري راازيك سوو بغرنج ترين ساخت هاي زباني- تصويري را در

عين تاثيرهاي متنوع زيبايي شناسانه ومعناهاي چند گانه اش ازسوي ديگردرآن مي يابيم.

زبان بربنيان تحول مداوم تجربه هاي انساني( عشق- زندگي- مرگ و...) ازيك سووگسترش ازدرون كه برنفي كار

كردهاي بياني تجربه شده كهنه استوار است ازسوي ديگر به طنيني دست مي يابد كه ازافق جديد تخيل و اكتشاف

فضايي تازه و غيرتجربي حكايت دارد. زبان بازي مداوم مي پردازد. اما اين بازي متقارن است با ساخت هاي تجر

بي زندگي- كاركردهاي خلاقه تخيل كه لحظه به لحظه افق هاي تازه اي را مي گشايد. يعني تثليث زبان- تجربه –

تخيل. دراين بازي مشترك كه يك سيستم كل است وهمه اجزاء آن درهم تاثيرگذار مي توان لحظه هاي جديد را در

يافت. مي توان تحول در همه سطوح را دنبال كرد. درعين همبستگي اين اجزاء كه ديالكتيك حيات متن است و در-

خشند گي طنين تازه تولد يافته آن هرعضوبازي به مثابه يك سوب سيستم داراي نقش وكاركرد خاص خود وموقع-

يت وبسترهاي ويژه تحول خود مي باشد. وقتي ازتقارن همزمان سخن مي گوئيم طالب آن نيستيم كه راه رابرتنا و-

ب وناهمزماني عناصرتثليث يادشده ببنديم. گاه تجربه ها درموقعيتي مرده اند. مردن به معناي ايستايي وعدم تحرك.

تنها دربرخي خاطره هاي دورونزديك است كه تجربه ها ظهورمي يابند وقدرت خيال را تحريك مي كنند. خيال ور

زي خلاقانه. نه توهم اسكيزوفرنيك. دراين توهم گسست هاي عاطفي- شناختي وگسيختگي شخصيتي ظهورمي يابد.

رفتن از مركزيت ساختار است به جهان بي ساختارومنفرد وپرتاب شده به هرسوي. كه هيچ تشكل وقاعده مندي اي

را نمي پذيرد. تخيل خلاق اما زبان را درپروسه اي ازتنوع وتفاوت- تضاد ووحدت به سوي مركزيت ساختار هدا-

يت مي كند. سويه پراكنده درزبان درعين سويه وحدت وانسجام درساختار آن است

اين تناوب وناهمزماني ريشه درساختاروكاركرد مستقلي دارد كه هريك ازعناصرياد شده درعين وابستگي عملكرد-

ش درچارچوب كل سيستمي كه درآن فعاليت دارد ازخود نشان مي دهد. ديرپايي تجربه هاي ژرف انساني درگذرتا

ريخ كه برموقعيت خود پاي مي فشارد. ابژه شدن زبان وارجاع پذيري دروني آن وكاركردهاي عادتي تخيل ودشوا

ري هاي عاطفي ناظربرآن كه ساخت كهنه را به سختي نفي مي كند مي تواند نشانه هايي ازناهمزماني و متناوب

بودن اثردرفراگرد عمل باشد.






نوشته فوق كه مقاله اي است ازراقم اين سطور
درروزنامه خرداد مورخ 1127/1377چاپ شده است

پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵

.......




واينچنين كه ايستاده
روح منتظرمن
درانتظارحضورش
چشم درچشم ها مي نشاند
پنهان
صدادرصداها
آينه مي گرداند
وروح خسته منتظر
درمتن باد دوخته
انتظارش را
تاملات
صدايم رادرباران ديروز
جاگذاشتم
ابرهابه چشمانم هجوم مي آورند
وقتي درانتظارپرنده اي مي نشينم
كه دنباله ي صدايش را مي جويد
بي نشان
خيره برآينه
باروح انتظار
عبورحرف ها
ازبرابرگام هاي منظبط
جمله هاي ازسرسطر
بربال واژه ها
درالتهاب باد فرودآمد
چندين صداي لرزان
تصويرآينه
خواب مي بيند
شب

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵

كلمه
1
پيش از تو
پس از تو
اكنون
تويي
خاموشي جهان
در تكه واج هايت
آونگ بغض كبود من
نشسته برتلنگري ناگهان
2
وقتي به صداي تو مي پيوندد
گلوي من
وقتي در صداي من مي نشيند
گلوي تو
انتظار حرف نهايي

معماي يك تناقض


بناي پيشرفت وتحول يك جامعه درهمه سطوح ايجاد ظرفيت براي شنيدن صداهاي
متفاوت وبردباري وتدبيربه منظوربررسي وگزينش نكته هاوآموزه هايي ست كه
مي تواند درفرايند تحول راهگشاوكارسازباشد.
هستي شناسي صداهاي متكثروابسته ي موجوديت بستري مناسب براي انعكاس آن
صداهاست. ووجود بسترمناسب درگروفراهم آوري مقد مات ولوازم آن ازسوي
نظام حاكم مي باشد.
درچنين صورتي مي توان ازنظارت واكاوي وبيان بوده هاونبوده ها تناقض ها و
تفاهم هاو...... سخن گفت. بي اينكه محدود يتي براي انعكاس سخن وبيان وطرح
نظرات وجودداشته باشد.
درغيراين صورت بديهي ست كه يك نظام قدرت تحمل نظرات مخالف وانتقادي را
ازكف مي دهد. وبه استناد تفاسيرخودازقانون ضديت رادرنظرات مقابل مي جويد
وبه اشكال گوناگون دربرابرآن صداها موضع مي گيرد.
نامه ي سرگشاده پنجاه اقتصاددان ( = كارشناس ) به رييس جمهوردرخصوص
اوضاع بحران زده اقتصادي كشوروهشداربه وي دررابطه باراهكارهاو...........
واظهارنگراني جدي براي آينده اقتصادي—اجتماعي اين كشوركه تبعات آن دامن
مردم زحمتكش راميگيرد يكي ازمصاديق سخن بالاست. كه جبهه گيري هاي خشني
رابرانگيخت وامضاء كنندگان آن نامه راآشكاروپنهان به اتهامات گوناگون آراست.
يابيان متناقض سخنگوي دولت كه ازيك سوازآزادي دربرنامه دولت دم ميزند واز
سوي ديگربابستن اتهام به منتقد ين دولت آنان رامخالفيني مي پندارد كه براي باز-
گشت به قدرت ازتمام توان نيرووامكانات براي انتقاد مچ گيري تضعيف ياتخريب
دولت وجريان اصولگرااستفاده ميكنند...تابه تصاحب گري هاي قدرت بپردازندو..
نگارنده بي آنكه اشاره اي نمايد به تجمع خردادماه زنان درميدان هفت تيركه منجر
به بازداشت علي اكبرخوئيني گرديده وياتوقيف روزنامه هاي سال هاي پيش كه به
بيكارشدن بسياري ازكاركنان آن روزنامه هاوخاموش شدن چراغ ركن چهارم منتهي
گرديده توجه رامعطوف به سخنان اعتراض آميزنمايندگاني مي نمايد كه درقلمرو
مقولاتي چون آزادي وتحديد آن وگراني هاي سرسام آوراخيربيان داشته اند ودر
مطبوعات نيزمنعكس شده است.
وياسخن آقاي محموداحمدي نژاد كه انتقادات به گراني هاي اخيرراجاروجنجال و
دامن زدن به جورواني براي هموطنان مي داند. اين رويكرد گفتماني كه درزمانهاي
متفاوت ابرازمي شود مانند حلقه هاي يك زنجيربهم پيوسته است. اماآيااين توجيهات
كه گاه به زبان طنزوگاه به زبان توده گرايانه ( پوپوليستي ) اظهارمي شود قادر به
اصلاح وضع موجود وكاهش بحران مي باشد؟
آيامفهوم ساده دمكراسي درجامعه مدني جزاين است كه به حقوق اجتماعي ديگران
دراظهارنظرونقد كاستي هاوناراستي هادرهمه سطوح زندگي اجتماعي كه بنياني
كارشناسانه داشته احترام گذاشته شود ولوازم وبسترمناسب ازسوي حاكميت براي
تقويت چنين فرايندي فراهم گردد. نه اينكه روزنامه اي ياصدايي به محض نقد
عملكردي يابرنامه اي به محاق توقيف درآيد.
چگونه بايد تناقض ياد شده درگفتارسخنگوي دولت راكه ازسويي تلاش برنامه دو-
لت رادرراستاي گسترش آزادي مي داندوازطرف ديگربلافاصله صداي منتقد ين
رابه فرياد مخالفاني مبدل مي سازد كه پي جوي تضعيف تخريب و.....مي باشند
تعبيركرد.
پرسش اينجاست كه آياصداي منتقد مي بايست بربسترقواعدي تعيين شده ازسوي
صداي حاكم حركت خود راتنظيم نمايد. درآن صورت تكثرصداچه معنايي راافاده
مي كند.
معماي تناقض ياد شده راچگونه بايد دريافت؟
بامسعود بيزارگيتي مي باشد www. aineha.com متن زيرمربوط به گفتكوي سايت


سوال) تعريف شماا ززنانه نويسي ومشخصه هاي آن چيست ؟


جواب) زن به دليل اقتدارومؤلفيت مردانه درسده هاي طولاني پس ازرنسانس اراده وعمل خودرا

براساس موقعيت هاي آگاهي يابنده درقلمرواجتماعي كه درابتدا بيشترازجنس سياست وحقوق اجتما

عي بوده معطوف به هنجارشكني وساختارشكني حاكم نموده كه درطول زمان خودآگاهي رشديابنده

وي درهمزماني باتحولات اجتماعي- اقتصادي ورشد فرهنگي درعرصه هاي فرهنگ وهنردريكي

دوسده اخيرنيزنمود مي يابد.

ازآغازعصرنوسنگي ميانه كه شكاروگردآوري خوراك جاي خودرابه كشاورزي ( = كشاورزي با

خيش به جاي كج بيل ) داد تابه امروزكه قريب به هشت هزارسال مي گذرد سركوبي وستم برزن

همچنان استمراردارد. فرايند جنبش كسب حقوق فردي واجتماعي زنان كه درطول سده هاي پس از

رنسانس كه بطورعمده دراروپاوآمريكابوجودآمده وموفق به تثبيت وايجاد قوانين ونهادهايي شده اند

كه به تحقق مطالبات آنان انجاميده بي ترديد تلاش زناني چون فلوراتريستان درفرانسه كلارازتكين

وروزا لوكزامبورگ درآلمان الكساندرا كولنتاي درشوروي ژوزفين باتلردرانگلستان وبسياري ديگر

درپيدايي ورشد جنبش دفاع ازحقوق زنان درهمه عرصه هاميسربوده است.

همين مبارزات سبب گرديده كه درقرن نوزدهم بسياري اززنان درحوزه هاي مختلف به چهره هايي

سرشناس تبديل شوند. درقلمروهنرچهره هايي چون روزابنوردرفرانسه ادمونيالويس درامريكا در

ادبيات ژرژساند درفرانسه جرج اليوت درانگلستان و..... به قول آندره ي ميشل شاخص تمامي اين

تلاش هاازسوي زنان در همه ي قلمروهاي فعاليت ودرتمامي كشورها درمفهوم پرسناليست شرافت

زن نهفته است.

ازاينجاست كه امروزه زنان روزگارما درادبيات درهرنقطه ي اين جهان درراستاي دفاع ازآن

مشخصه هاي پرسنا ل خود كه ساليان بسيارتحت سلطه ي نرينگي قرارداشت وازهمين منظراين

تمايزها واقتدارنرينه مورد تحليل كساني چون ژاك لاكان و لوس ايريگاراي و....قرار مي گرفت

نويسنده زن امروزبراي ماديت بخشيدن به صداوروايت خودكه ازاساسي ترين مشخصه هاي زبان

نوشتاري وي مي باشد بايدازوضعيت سوژه گي خودكه به قول ايريگاراي وضعيتي ناسازه گون

بوده ودراين وضعيت محكوم به استفاده ازروايت مردانه هستند ( چراكه ايريگاراي براين عقيده

است كه به دليل فقدان نمادوساطت نزد جنس زن كه جنس نرينه ازآن برخورداراست پس وي فاقد

وساطت لازم براي تعالي خود مي باشد ) يعني قادربه عينيت بخشي به خود نبوده ودرروايت مردا

نه مي توانند عينيت يابند.

اگرچه آناليزوتحليل نوشتارزنانه وادبيت متون آنان برمبناي اندام شناختي مادگي- نرينگي وسپس

ايجادهويت برپايه ي آن خود محل تامل وترديدوتحليل مي باشد. زيراتنزل نقش فكروخردمندي

انسان مدرن با ويژگي برنامه ريزي زايائي تخيل آفرينش خلاقانه و.... درتبيين هويتي تاحد غرا

يزبدوي كه ازسوي ساختارهاي زيرقشري مغزوبه دورازكورتكس( = پيچيده ترين وعالي ترين

نشانه ي تكامل ماده ) كنترل مي شود چشم بستن برتوانائي هاوقدرت آفرينند گي انسان معاصر

مي باشد.

نوشتارزنانه بايد جنس احساس زنانه زيستن رادرخود بازتاب دهد. بايد به امحاء سروري امر

تخيلي مردانه پرداخته وچراغ تخيل خودراروشن كند تانمادهاي زنانه تولد يابند. بايد صداهايي

كه ازآن برمي خيزد ودرجان روايت مي نشيند همچون صداي روزمره آ نان ازلطافت سرشارو

بربنيان هيجانات زن استوارباشد. تا معنايي كه دراين روايت افاده مي گردد رنگ وبو ومشخصه

جنس زن نويسنده راباخود بهمراه داشته باشد. معناي روايت توليد شده بايددربافت موقعيتي اي

قرارگيرد كه زبان ونماد آن به لمس درآيد. ازاين جنس نوشتاردرقلمروداستان وشعرطي دودهه

اخير روندي آغازوادامه يافته است كه برآن است تاهستي ي به ظهوررسيده اش را ادامه دهد.

دراين حوزه تلاشي پيگيرهست واميدواركننده. اماخودآگاهي نويسنده وشاعرزن امروزكه درعر

صه ي اد



بيات وهنرباوربه ظهورموجود يت خوددارد دركنارمطالبات زنان كه درعرصه هاي

زيست محيطي- اجتماعي- حقوقي و... پيگيرآن مي باشند چشم اندازي فعال وگسترش يابنده را

نويد ميدهد.

سؤال ) كدام نويسنده يانويسندگان خارجي راداراي توان زنانه نويسي مي بينيد؟


جواب ) مي توان ازناتالياگينزبورگ- گراتزيادلدا- لوس ايريگاراي- ژولياكريستواو..... نام

برد.


سؤال ) آياجنسيت رادرتوان زنانه نويسي عامل اصلي مي دانيد؟ به اين معني كه

نويسنده نمي تواند زنانه نويس باشد؟


جواب ) زبان دركنش مداوم خود درجستجوي بازيابي وبازنمايي سوژه است. من كه هستم؟

رابطه ام باخودم وبابيرون ازخودم چگونه است؟ آثارادبي با ويژگي هاي خاص خود همواره

فرد رادرفرايندجدال وكشمكش باخودوبيرون ازخود باديگران قرارمي دهد سنتزاين كنش باز

يابي موقعيت هويتي فردونيزجنسيت كنشگراست. توليد آواهاوبروزكنش هاي هيجاني- احساسي

دردنياي مسلط وبرتري طلب مردانه نويسي جهت كشف هويتي بطورتاريخي سركوب شده ا

ست كه هميشه زيرسلطه آواي مردانه قرارداشته است.

بديهي است كه جنسيت زن به صدايش- هيجانات- افعال وكنش ها يش رنگ جنسيت را مي

بخشد. تاجهان خودرابازيابد ودرفش هويتش رابرافرازد. دراين فرايند زن تنهادرسطح انعكا

س غرايزاوليه خوددرنوشتارمتوقف نمي ماند تابه تقابل امرمادگي/ نرينگي بپردازد. بلكه او

مي كوشد تخيل وخردجنسيتي رادربازيابي هويتي- موقعيتي مشخصه نوشتاركند.


سؤال ) باتجربه ئي كه درمطالعه بيشتررمان هاوداستان كوتاهاي منتشرشده

سال هاي اخيرداريد نقش زنان رادرنگارش ادبيات معاصرچگونه مي بينيد؟


جواب ) طي دودهه اخير گرايش نيرومندي درقلمرو داستان ونيزدرحوزه شعر توسط زنان

نويسنده بوجودآمده كه حضوري جدي ودرخشان دارند. بخشي ازادبيات معاصرمابه جد تو

سط زنان نويسنده منعكس مي شود. ادبيات تاليف شده توسط زنان بااتكا به شناخت موقعيت

جنسي وفردي شان مي باشد. نويسنده زن معاصرايراني آگاهي ويژه اي ازموقعيت خود در

پرتوايستارفمينيسم كسب كرده است. ازاين جهت اونه به تقابل بامردانه نويسي برخاسته بلكه

تلاش وي درسال هاي اخيردرراستاي بازنمودن امرنوشتارمبتني برجنسيت وهويت زنانه

است كه بدون شك اثرگذاري هاي جنبش زنانه نويسي جهان رادراين خصوص بايد ملحوظ

داشت. واين خود يكي ازمشخصه هاي مدرنيت است.

دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵

سايه روشن ادبيات

دغدغه نوشتنچه خوانده ايد؟ مهمترين اتفاق ادبي؟ و آثار خودتان؟ سؤال هايي است كه از اهل واژه پرسيديم. جواب ها را ما خوانديم. پاسخ ها نشان از دغدغه دارد واين كه همه نويسندگان و شاعران ما براي شعر، داستان، نقد و ديگر متون ادبي دل مي سوزانند. شما هم بخوانيد
.مسعود بيزارگيتي: درك مكانيكي از تحول* انتشار كتاب هاي ادبي در سال هاي اخير و به ويژه ماههاي اخير با توجه به گستره
تجربه ورزي در قلمرو متن ادبي، روند مطلوبي داشته و رو به رشد است. اگرچه دست اندازهايي نظير چاپ، توزيع و... همواره مشكل آفرين هستند. از ميان متون مختلف مورد مطالعه، تأمل بر «شعرهاي جمهوري» حافظ موسوي و «آوازهاي زن بي اجازه» از گراناز موسوي به عنوان دو دفتر شعر فارسي از يك سو و داستان هاي منتشره «سلوك» محمود دولت آبادي درخور تأمل است. همچنين ترجمه هاي زيبايي از اشعار «لرمانتف» و «ناظم حكمت». «شعرهاي جمهوري» در ادامه كتاب «سطرهاي پنهاني» حافظ، منشي را منعكس مي كند كه استوار بر ديالكتيك ابژه (مصاديق عيني) و زبان است. زبان: گزاره ها و واژگاني برگرفته از لحن گفتاري متداول (البته غريب گرداني شده) و با دو گونه روايت و صدا در برخي از شعرها كه در «سطرهاي پنهاني» همچون شعر «پس حرفهايم را...» تجربه شده است. اما نامتعارف سازي و شكل بخشي به گزاره هاي زباني در ساخت فرازباني اش در شعرهاي گراناز موسوي به همان محور لحن گفتاري شعر معاصر، قرائتي جديد تر ارائه مي دهد. تلاش شاعر در «آوازهاي زن بي اجازه» اگر تأثير رويايي و براهني را از نظر دور نداشته باشيم، خود ارجاعي زبان شعر است ولي مي كوشد، تا ساخت نحوي شعر را بيگانه گرداني كند و از هنجار مرسوم شعر بگريزد و از اين طريق شكل ويژه اي ارائه دهد.* بيش از يك دهه است كه تكرار و اشباع شدگي در حوزه ادبيات، زمينه جست وجوها را براي بازيابي موقعيت هاي جديد تر فراهم نموده است. عوامل مختلفي چه در عرصه فرهنگي جامعه و چه در تعامل با ادبيات و فرهنگ بين المللي دست اندركار اين جست وجوها هستند. نگارنده بر اين باور است كه براي گذار از بحران موجود و شناخت عوامل و بهره گيري درست از حيات ادبي بحران زده و فائق آمدن بر روند زمان، به سود فرهنگ ادبي كه در كنش تحول قرار گرفته است؛ بايد دو فرايند زير به طور جدي مركز نگاهها و توجه باشد. نخست اتفاق درون اجتماعي، با تحول در ساختار فرهنگي و ذهن اجتماعي و مكانيسم دريافت ذوقي و تعالي ذهني به عنوان بستري براي حضور در فهم و خوانش تحولات جديد ادبي. اين يك اتفاق روان- جامعه شناختي در قلمرو اجتماعي است. دو ديگر، اتفاق درون فردي؛ تحول در مكانيسم دريافت استتيكي و بازيابي موقعيت هاي جديد آفرينش در خوانش هاي بي وقفه. پيوندي ماهيتي بين فرايندهاي پيش گفته وجود دارد كه به طور متقابل اثرگذار و رابطه اي سيستم وار دارند. وجود يكي بدون ديگري، دركي مكانيكي از تحول را ارائه مي دهد. در سال هايي كه گذشت، برخي از كوشندگان ادبي ما، از يك سو بيشتر تلاش در جهت اتفاق درون فردي داشتند كه به عنوان گزينه ايجاد تحول و نوجويي و گاه حتي تنها گزينه مي يافتند و مخاطب (همان گزينه ديگر) را حذف مي كردند و از ديگر سو، شتابزدگي هايي در دريافت استتيكي و فهم مقولات نظريه هاي ادبي- زبان شناختي- فلسفي وجود داشت، كه زمان را در فراگرد بحران نه به سود تحولات پيش گفته حذف مي كرد؛ كه در عمل موجب وقفه و كندي زمان ادبي گرديد كه البته اين از ويژگي بحران است.* تاكنون كتاب هاي «لحظه ها و تأمل»، «روند بغرنج آفرينش»، «شكلي كه نام تو دارد» را منتشر كرده ام و سه دفتر در شعر و نقد و مقالات آماده انتشار دارم و بعد يك مجموعه داستاني كوتاه. در آينده اي نزديك يك يا دو دفتر كه هنوز عناوينشان را برنگزيده ام منتشر خواهد شد.

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵



پرده هاي تلخ

1

د رسال گرد18 تير

تشييع بغض نهفته
درشعاع جان
ونبض شهر/ جهان
بركاكل هفتمين
هفتادمين
.....

سكوت چشمان تان
رازسربه مهركدامين ترانه است
كدام كهكشان
ستاره هاي نهان را
چراغ نگاه تان ميكند

جمعه سياه/ سرخ
جمعه بي حوصله
وپچپچه هاي مادران
واضطراب شهر

صف عزاداران
درالتهاب تيترهاي درشت
ونوبت عزيزانشان
درفرصت ميان خبرها


2


معناي هيجدهم
درانضباط تاريخ است
ولي من
مي خواهم
ازفروغ نام يكايك تان
پيراهني به تاريخ بپوشانم
با رنگ ونقش قدم هاتان
برسنگفرها
وديوار ها
باشتك خون تان
وبرخاطره ي زمان
بدوزم
ورق هاي پاره پاره شده تان را

--يادم باشد كه پيراهن شان را
به شادي هاي كودكان
هد يه كنم


3

اگرنتوانم تورا
به سوژه ي جانم تبديل كنم
سطرها يم/ مي خشكند

ازستاره هامددي
تايكايك كلماتم
عاشق
ازچشمه ي حضورشان باشد

دفترها ي تان رابگشاييد
خطوط پنهان/ مي درخشند
وصداها
كه رنگ سكوتند
نام عاشقان را
ازياد
نمي برند









































شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵

CARDIFF

1


جاده هاي با نزاكت

كه عا برا نت

محترم مي شمارند

رودهاي روشن جاري

با ضربا ن قلب تو

وباغ هاي خط كشي شده

كه رنگ چشم توپاشيده است

برانبوهي ي نفس هايش

--بهارهميشه



صداي غمگين من

ناآشنا

با پرندگان شهرتو


آري

مي داني

بانگاهت/ اما

مي خواني

ونبض واژه هايت

برمداري ديگر

مي تپد




2


درچارجانب شعرم

ضربان نبض حضورشان

جغرافياي حيا ت بود



آوازآن كه

درزخم حنجره اش

باربردگي ي هنوزرا

هرشب

به خا نه مي برد

وشرم بي پاسخ حضوررا

درچشم كودك سياهش

پنهان مي كند



آه

رودهاي آشنا

باچشمم

صداي سبزبي تكلف تان

پرنده ي غمگيني ست

كه نت هاي آوازش را

ازگلوي من برمي چيند




نيوپورت

اي التها ب نژادي
دربرگ آخرتقدير

مي شناسمت اما

نه درراي آن

كه دانستن را

درسكوتش مي دانست

اما نه را

دررداي قضاوت

نهان كرده

وجدان را

دردكان سياست

معامله



آري

مي شناسمت

درشادي جفت كهنسالي

كه آرامش جهان را

درپرسشي

تعارف من كردند

ومن

پرندگان آوازم را

درشهرشان

به بهارنشاندم


وآن كه صلح را

درصلابت قدمهايش

مي آموزد

شايد

فارغ ازرنگ ها

دوست بدارد

فصول را

سياه

سرخ

زرد

سفيدرا

ومن تلالوي يك نام را

MADI

درچارراه جهان
آيينه مي كنم

وصداي خاموش عشق را

نشسته برنت هاي باخ

موتسارت

مغناطيس روح فرشتگان

كه درسلامي

نگاهي

وياخاطري آرام

غسل تعميدمي شود

درزمان

جاري مي كنم

SHINAD

بامدادهنوز

CARDIFF.WALES
AUGUST.2004































چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۵

ممنوعه ي غذا
براي ناصر زرافشان
نويسنده و حقوقدان مبارز
نه فكر كني
اين زبان مي خواهد گرفتار امضاء روزمره شود
نه!
زبانه مي كشد تاريخ
در روايت اين زبان
چرا كه د نباله ي ستاره ي صداي من
آواز ممنوعه ي غذاي توست
تا شايد
اين غذا را
بين منتظران تقسيم كنم

چند كلمه جا مانده
نمي دانم بادشان پراكنده
يا در نگاه ها نشسته

كدام صدا از ياد مي برد
كلمات نشسته بر نفس هايت را

گوش فرادار
به چار جهت
بر باريكه هاي راه
رودهاي تازه روان است


مسعود بي زارگيتي

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

طرح




من كه افق به گام تو بستم

چشم

به خط افق



از سين

به ستاره

سرخي

از سرود

به زخم ماه

حصار واژه ها



پائين تر/ كمي

درانتظاربهاربرگ ها

علف

زير پاي جهان

سبز مي شود



مسعود بيزارگيتي