پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵

خط ممتد





زوزه ي باد
زخم تازه ي افق را
برنگاهم
سرخ مي شود
من درغروب كدام دست
بگريم
دراشك هاي من
دست هاي شما
به غروب مي رسد
هست
واين حضورممتد را
كه بن بست راه
پا برركاب
خسته مي كند
وهجوم هرصدا
درهياهوي چشم
گم مي شود
اكنون
نفس هاي من
بريده
بريده

مي تپد به چشم تان















هیچ نظری موجود نیست: