شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۵

درنگي برزبان اثر


خواننده هنگامي كه دربرابراثر(=شعر) قرارمي گيرد كنشي رابازبان آغازمي كند. جدالي كه بستراوليه ورودبه دنيا

ي گشوده اي رابرايش فراهم مي آورد. امادراينجامخاطب اثرازيك كنش منفعلانه دربرابراثربرخوردارنيست. يك

سويه ي فعال وتاويل كننده اثراست. حضورگفتتگوكننده وانديشنده مخاطب زباني ثانوي رادراين ارتباط به وجود

مي آورد. تنهادرهمين رابطه متقابل است كه اين زبان زاده مي شودوبراي مخاطب امكان ايجاد بستري رافراهم مي

سازد كه كنش مندي هاي خلاق وي كه حاصل حضوردردنياي گشوده ي اثراست برايش تاويلي راتحقق بخشد. اين

تاويل حاصل گزينش مخاطب ازاثري است كه سيستم زبان – صورت ودرونمايه ي اثر امكان چندگانگي معنا را

برايش فراهم مي سازد.

دراينجايك سيستم ارتباطي وجود خود رامحقق مي كند. زيرا بدون وجود اين سيستم ارتباطي شناخت اثروتاويل نا

ظربرآن كه فرايندي منطقي را پشت سر مي نهد امكان پذير نيست. اين سيستم ارتباطي عبارت است ازفهم مخاطب

بربنيان تولد زباني ثانوي ازيك سووخود اثربا ساختاروكاركرد نماد ين زبان آن. زبان نماد ين كه كنش هاي خلاق

ادبي در قالب آن محقق مي شود درساختار و كاركرد خود كه يك پيوستار ديالكتيكي است معنا ها يي چند گانه را

نويد مي دهد. معنا ها يي كه حضور و زايش شان در ساخت ادبي زبان مرهون ابهام واستعاره است. ابهام درادبيت

متن- درساخت هاي استعاري و مجازي زبان- دركاركرد بيان شاعرانه- نه درابهام هاي متعارف و معمولي كه در

ديالوگ ها وگفت و گوهاي روزمره موقعيت هاي ويژه بسترايجاد آن هستند وناظربركاركرد شان كه گذرا وموقتي

است و محوشد ني.

به قول رولان بارت (( ابهام هاي زبان محاوره اي به كمك وضعيتي كه در آن پديد آمده اند كاهش پذ يرند چيزي

خارج از مهمترين جمله ها مانند يك حالت- يك حركت يا خاطره مي تواند براي ما راهگشاي درك آن بشود. اگر

بخواهيم درعمل آگاهي اي را كه آن جمله مي خواهد به ما بدهد بررسي كنيم دراين صورت احتمال قوي تر معنا

روشن مي شود.))

كه درواقع مرگ ابهام فرا مي رسد. مرگ يك ساخت مبهم. ودرپي آن محو چند گانگي معنا و رسيدن به يقيني –

قطعي و تاويلي گريزناپذ ير.

اما يك متن ادبي- يك شعرو... درچنين قيد و قالبي گرفتار نمي آيد. رازوارگي يك اثر(= متن ادبي) براي مخاطبش

دقيقا"درعدم محدوديت- درنسبيت زبان و ابهام ذاتي ودروني آن است واينجاست كه ما با كاهش پذ يري يا مرگ

ابهام مواجه نمي شويم بلكه به فضايي گشوده گام مي نهيم كه معناهايي درآن مستتر است وجدال مخاطب را ميطلبند

جدالي كه پيوند دهنده سيستم خوانش اثر از يك طرف وسيستم ابهام اثر از طرف ديگر است. براي درك معنا برخلا

ف پد يدارشناسي ( هوسرلي ) كه مدعي فهم مستقيم وبي ميانجي آن است ما به طورغيرمستقيم وبه واسطه ميانجي

ها بامعناي اثر- معناهاي اثر- ارتباط فعال برقرار مي كنيم. وميانجي هاازظرقيت هاي ژرف وگسترده زبان زاده

مي شوند. هرمنوتيك زبان درواقع ناظر براين تلقي از ميانجي وظرفيت گسترده زبان است كه ژرفاي آن به آساني

دست يافتني نيست.

زبان خود يك نظام پهناوراست. نظامي كه ناظربركاركردهاوزايش هاي متنوع ومتكثراست. ازيك سوزبان علم را

درمقابل خودداريم كه درتلاش است تاازسويه ي تك آوايي خوداستفاده كند تامرزها و برخي قطعيت هاي مشخص

علمي راتبيين كند. وشايد حتي گرايش اين زبان به ساخت تك آوايي اش به خاطرتشخص- هويت يابي- شفافيت وبه

دورازهرگونه ابهام بودن است. امادرمقابل زبان شعر هم درمفردات وتركيب ها- واحدهاي معنايي و آوايي و هم

درساختار نحوي اش ازمرزهاي مشخص- محدود وبه قاعده درآمده پيروي نمي كند. ازتك آوايي بودن گريزان اس

ت. ازتك معنايي كه بوي روزمرگي مي دهد ودرحدود متعارف- عادت شده وغبارگرفته اش زنداني ست مي گريز

د. ازساختاردستوري ناظربرقاعده مندي نثرمي گريزد. زبان شعربه سوي چندگانگي معنامي رود. شايد يكي ازدلا

يل خطرسياسي ادبيت متن كه برمحورزبان تحقق مي يابد همين رمزوارگي وچند معنايي بودن آن است. به تاويلي

رسالت زبان شعر درگسترش پهنه دلالت هاي آن وتوانش هاي معنايي آن است درغبارزدايي ازساخت وكاركردش.

زبان شعرشورش برعليه زبان معهود است. واين شورش درساختاركاركردي تركيب ها- نحو جملات وكل دستور

زبان صورت مي گيرد. واين دنياي گشوده وبي مرززبان متن همواره دراين جدال ها بسترآفرينش هاي خلاقه را

كه دم به دم نوترمي شوند وعرصه زبان ادبي (= شعر) رابيش از پيش گسترش مي دهند فراهم مي سازد. منش زبا

ن شعر عادت زدايي ازسيستم زبان كهنه ازطريق به هم ريختن واژگان- تركيب ها- نحووفضاي ايستا كه درارتباط

متقابل وتاثيرگذارباهم هستند وزاياندن دنيايي نودرساختارزباني ديگراست.

زبان تجربه هاي عظيم زندگي اجتماعي وتاريخي را پشتوانه خوددارد. كه بدون ترد يد درغني سازي آن هم به

جهت انباشت واژگان وگسترده ترشدن حوزه كاركردي آن وهم به جهت تنوع ونوترشدن ساخت هاي نحوي آن مؤ

ثر است. درعين حال دراين پروسه تاريخي تنهااين تحول درانباشت ونوسازي درساخت نحوي آن نيست كه به

غناي زبان مي انجامد. آن گاه كه به ادبيت زبان مي انديشيم وبرزبان شاعرانه(= كاركرد بياني) تد قيق مي شويم

زبان رادرتجربه هاي آفرينشي اش درحال گسست از چيزها مي يابيم. زبان دررجعت به سوي ظرفيت هاي خودو

درگيرشدن باجهان اجزاي دروني اش اشكال تجربه شده بياني رانفي مي كند وبه توسع خود مي انديشد. زبان بادور

ي ازچيزها به ابژه خود تبد يل مي شود. زبان براي بازيابي رمزوارگي اش وغناي كاركرد بياني به نوسازي مجاز

هاي زباني-استعاره و... نيازمند است. واين نيازمبناي چندآوايي بودن اثر است.

ولي دراينجا ديالكتيكي تاريخي را ناظربراين تكامل مي يابيم. ازيك سوكاركرد بياني زبان شعروازسوي ديگر كا ر

كرد تجربي درطول تاريخ بشري.

تاكنون چه تاويل ها يي برپيشاني غزليات حافظ پس ازگذشت قرن ها نقش بسته است. چه مباحث متنوعي گاه در

خصوص كوچك ترين واحد تصويري- زباني غزليات حافظ دريك مصراع يا بيت انجام گرفته است. ازغزليات حا

فظ وقتي نام مي بريم ژرف ترين تجربه تاريخ بشري راازيك سوو بغرنج ترين ساخت هاي زباني- تصويري را در

عين تاثيرهاي متنوع زيبايي شناسانه ومعناهاي چند گانه اش ازسوي ديگردرآن مي يابيم.

زبان بربنيان تحول مداوم تجربه هاي انساني( عشق- زندگي- مرگ و...) ازيك سووگسترش ازدرون كه برنفي كار

كردهاي بياني تجربه شده كهنه استوار است ازسوي ديگر به طنيني دست مي يابد كه ازافق جديد تخيل و اكتشاف

فضايي تازه و غيرتجربي حكايت دارد. زبان بازي مداوم مي پردازد. اما اين بازي متقارن است با ساخت هاي تجر

بي زندگي- كاركردهاي خلاقه تخيل كه لحظه به لحظه افق هاي تازه اي را مي گشايد. يعني تثليث زبان- تجربه –

تخيل. دراين بازي مشترك كه يك سيستم كل است وهمه اجزاء آن درهم تاثيرگذار مي توان لحظه هاي جديد را در

يافت. مي توان تحول در همه سطوح را دنبال كرد. درعين همبستگي اين اجزاء كه ديالكتيك حيات متن است و در-

خشند گي طنين تازه تولد يافته آن هرعضوبازي به مثابه يك سوب سيستم داراي نقش وكاركرد خاص خود وموقع-

يت وبسترهاي ويژه تحول خود مي باشد. وقتي ازتقارن همزمان سخن مي گوئيم طالب آن نيستيم كه راه رابرتنا و-

ب وناهمزماني عناصرتثليث يادشده ببنديم. گاه تجربه ها درموقعيتي مرده اند. مردن به معناي ايستايي وعدم تحرك.

تنها دربرخي خاطره هاي دورونزديك است كه تجربه ها ظهورمي يابند وقدرت خيال را تحريك مي كنند. خيال ور

زي خلاقانه. نه توهم اسكيزوفرنيك. دراين توهم گسست هاي عاطفي- شناختي وگسيختگي شخصيتي ظهورمي يابد.

رفتن از مركزيت ساختار است به جهان بي ساختارومنفرد وپرتاب شده به هرسوي. كه هيچ تشكل وقاعده مندي اي

را نمي پذيرد. تخيل خلاق اما زبان را درپروسه اي ازتنوع وتفاوت- تضاد ووحدت به سوي مركزيت ساختار هدا-

يت مي كند. سويه پراكنده درزبان درعين سويه وحدت وانسجام درساختار آن است

اين تناوب وناهمزماني ريشه درساختاروكاركرد مستقلي دارد كه هريك ازعناصرياد شده درعين وابستگي عملكرد-

ش درچارچوب كل سيستمي كه درآن فعاليت دارد ازخود نشان مي دهد. ديرپايي تجربه هاي ژرف انساني درگذرتا

ريخ كه برموقعيت خود پاي مي فشارد. ابژه شدن زبان وارجاع پذيري دروني آن وكاركردهاي عادتي تخيل ودشوا

ري هاي عاطفي ناظربرآن كه ساخت كهنه را به سختي نفي مي كند مي تواند نشانه هايي ازناهمزماني و متناوب

بودن اثردرفراگرد عمل باشد.






نوشته فوق كه مقاله اي است ازراقم اين سطور
درروزنامه خرداد مورخ 1127/1377چاپ شده است

هیچ نظری موجود نیست: