یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۴۰۲

یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۴۰۲

 و شیری که از ‍‍پستان های تو می نوشید

زمین

در گرمای شهریور

تا ناکامی تاریخ را

التیام بخشد


بس نخواهد کرد


و در کمرگاه تابستان

دوباره سبز خواهد شد

عاشقانه ترین ترانه

که بوی گیسوان تو را

در باد 

منتشر می کند


وداع با خاطره ساز جنگل های گیلان

 گفتگوی روزنامه همشهری با مسعود بیزارگیتی

در این لینکhttps://www.hamshahrionline.ir/news/786817/%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%86%DA%AF%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%DB%8C%D9%84%D8%A7%D9%86

یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۲

رنجی که زندگی‌ست

 

و روی شانه‌ی مجهول

شلیک روشن معلومی‌ست/ دوشکا

چیزی که روی دهان می‌دود

زخم عمیق می‌زند


بیگانه‌ی کلمات زندگی‌ست

وقتی که شعله می‌کشد

درد صداها

در انحنای پر التهاب حنجره


و غلت شیرین‌ رویای دوست داشتن را

پر آشوب می‌کند

وقتی که چشم باز هنر را

نشانه می‌گیرد


سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۲

چاپ دوم ((بر شانه‌های راه))

 کتاب ((بر شانه‌های راه)) تازه‌ترین اثر 

مسعود بیزارگیتی که چاپ اول آن در زمستان ۱۴۰۱

 منتشر شده بود؛ در خرداد ۱۴۰۲ به چاپ دوم رسیده 

و روانه‌ی بازار گردید.




یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۲

چاپ دوم کتاب

کتاب(( بر شانه‌‌های راه)) اثر جدید مسعود بیزارگیتی
 که به تازگی انتشار یافته بود، بنا به اظهار ناشر، 
چاپ دوم آن به زودی منتشر و روانه بازار خواهد شد.

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۴۰۲

 ‏در زمستان زاده شدم

و دریای کلمات

زورق شعرم را

نگاهبانی می‌کند


خیابان‌ها و میدان‌های شهر

در خطوط نت‌هایم

پرچم گام‌ها بر می‌افرازند


و در افق نگاه‌ها

تاریخ زخم‌هاست

در بی‌نهایتِ روایت‌ها


در برابر جهان ایستاده‌ام

با قامت صدای تو

و باد

انتظار سرخ سحر را

بر گیجگاه شب می‌کوبد

 ‏بر صدایت

زخمی نشانده‌اند

                     بر صداها

در وهن حقیقت

که شاید

لهجه‌ی سستی باشد

و پاهای دختران‌

                   بی‌رویا


ولی گل داده است

                           بهار

روی لبان‌مان


سبزتر از جنگل

شکفته است ترانه‌ی آزادی

در صدای‌مان

 ‏چه اتفاق قشنگی‌ست

وقتی به تو فکر می‌کنم

واژه‌ها در من غلیان می‌گیرند


چون ماه

در ظلمت جهان می‌درخشی

و بر پنحره‌ی اتاقم عمود می‌شوی


زمانی دراز در تو می‌نگرم

آواره‌ی معنا 

در من حلول می‌کنی

و غزلی تازه در بلندای قامتت

شکفته می‌شود

 ‏وقتی که آمدی

در گام‌های تو دریا نشسته بود


در چشم‌های من

خیره بر افق

آذرخش حضورت

آینه‌ای می‌ساخت

در قاب روشن یک لبخند

در شعله‌های ساکت یک بوسه


در اندام هوش تو

روز است با درخشش فروردین

در خون لحظه‌ها


اینک

در ازدحام تو

محو می‌شوم

ای اشتیاق حیات


پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۲

 ‏

و شب

با رویای مه‌آلودش

بر من فرو می‌بارد

شبنم بامدادی را


و بر پلک نیمه خسته‌ی من

طومار بلند آرزوها 

نقش می‌زند


دلی به تماشای سبزه‌زاران می‌تپد

بهار آمده است

با یادگاری خونین اما

از سالی که گذشت

آتش‌ها در گلو و

جامه به خوناب


در فصل ملایم اندامت ولی

مرا گریزگاهی بود

به طعم زندگی


پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۴۰۱

 ...

درد

شگفتی زنده بودن است

و اندوه پنهان میان غلغله‌ی زخم‌ها

در غربت بی‌خویشی‌مان


کوچه‌ها که بن‌بست صدا می‌شوند

مرگ

میل زندگی می‌یابد


از کتاب تازه انتشار یافته:

بر شانه‌های راه/ مسعود بیزارگیتی


چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۱

 ‏بگذار

با پرده‌های صدایت

رها کنم

نت‌های خسته‌ی این خاک سرد را


تا زندگی

الفبای چشم‌های تو باشد

از معبر تصرف شعرها

روی حنجره‌های پر غرور


اکنون نفس‌های شهر

در آستانه‌ی بهار

بلندتر از صداها

شعله می‌کشد


گویی که نزدیک می‌شود

تعبیر خوابی که پیچیده دیری

به شولای نفرین روزگار


پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۴۰۱

انتشار کتاب جدید(بر شانه‌های راه)

 ‏پرونده امسال برای من با چاپ کتاب[بر آشوب شبنم و آواها]آغاز شد

https://www.isna.ir/news/1401050906780/%D8%A8%D8%B1-%D8%A2%D8%B4%D9%88%D8%A8-%D8%B4%D8%A8%D9%86%D9%85-%D9%88-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%A7-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF

و با نشر کتاب جدید دیگرم[ بر شانه‌های راه] بسته می‌شود.دست مریزادی بر ناشرم.

سالی که پر از انسداد بود و اندوه و درد!


میراث ماندگار پچپچه‌ی شبانه‌هاست

وقتی که نام زن

درقامت بلند افرا

سبز می‌شود




شنبه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۱

 ‏اشک‌های بی‌قرار تو

زخم می‌زند

گوشه گوشه‌های افق را

و پشت گلبوته‌های خونین پیراهنت

آواز هزاران لب

به بیضه می‌نشیند


هراسَت مباد

از باد بی دلیل

دختر کوچک غمگینم


از ضلع لحظه‌ لحظه‌ی تصویرت

توفان

در تقاطع چشم‌ها

شعله می‌کشد


هراسَت

            مباد

که ضربان واژه‌هایم

به رنگ نبض توست



پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۱

 ‏وقتی که ابلیس شب

با قاه قاه ظلمانی

روی نگاه‌ها

هلهله بر پا می‌کند


چگونه مرا

به شنیدن صدایت

نیاز نباشد

ای که نام تو

سرآغاز خلق واژه‌هاست

مبتدا لحظه‌ها


به نوازش انگشتانت

بر پرده‌های راز

که زخم جهان را

با طعم لبانت

التیام می‌بخشد


ببین چگونه برهنه‌ می‌شود

این پرنده

در پژواک قامتت


چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۴۰۱

 ‏ای ماه بی‌کران

نگاهت را

از فراز منظومه‌ی غمگین

به سمت مردگان زمین

هدایت کن


در شبی چنین مهیب

آنجا چه بسیار آرزوی پاک

فرو خفته‌

زیر تل خاک

برهنه

     غریب و

               سرد

 ‏به حوض می‌نگرم

به تصویر فریاد شاخه‌های زندانی

زیر سطح یخ‌زد‌ه در دی


مانده‌ام

با واژه‌های غریب

و معشوقه‌ای سوگوار

که با اشک‌هایش 

 نبض خیابان یخ‌زده را

گرم می‌کند

 ‏گویی که سطرهای هدایت

با اسلحه‌ی مایاکوفسکی

در ذهن من

به تفاهم می‌رسند

وقتی به دیدار چشم‌های تو

روایت پاییز را

ورق به ورق ادامه می‌دهم


آن چشم‌ها

-بوی خوش عاشقی- 

که در خشونت انبوه ساچمه

فرو بسته می‌شود


اینجا خیابان درازی

در رقص با شکوه گیسوی دختران

شب را

در اختران نو

تازه می‌کند

 ‏

شبنم سحر ندیده

شعله‌ می‌کشی میان ظلمت و سکوت

می‌روی


گاه پر کشیدن‌ات نبود

ای درخت آرزوی بی‌کران

وقت رفتن‌ات نبود

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

 ‏

بر چشم‌های مضطرب زنی

درنگ می‌کنم

در انتظار جگرپاره‌اش

راه را می‌پاید


و در سپیده‌دمی

جسدش را به آغوش می‌برد