شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۵

كتاب (( عاشقيت درپاورق
نويسنده (( مهسا محب علي
ناشر ((نشر چشمه

منش ديالكتيكي روايت







منش يا كردارادبي امروزه ازمؤلفه هايي ست كه رويكردها و توجهات مؤلف را درادبيات به خود جلب نموده است

وتلقي ها را با توجه به جهان بيني فلسفي- زبان شناختي تنظيم مي نمايد.

عرصه داستان نويسي با فضاي فراخ وبي انتهاي خود موجوديتش را با اين اين ويژگي به سنجه مي نهد وانطباق و

همزماني را با توجه به نوع رويكردها مي آزمايد.

داستان نويسي امروزايران نيزبه اشكال مختلف تلاش دارد پا به اين ميدان ( بازي با روايت ها ) گذاشته وآنچه به

ساختار درآمده را هستي بخشد. هرمؤلفي همه ي امكانات خود را به احضاردرمي آورد تا موجوديت انطباقي خود

را اعلام كند. ووضعيت داستان نويسي معاصرما درواقع تابلويي ازتنوع اين تجربه هاي موجوديت يافته است.

مجموعه داستان (( عاشقيت درپاورقي )) اززمره ي متن هايي است كه نويسنده آن كوشيده تا كنش پذيري تخيل خو

د را با آنچه به آگاهي زيبايي شناختي وي درآمده همپيوند ساخته وروند نوشتاررا تنها به روايتگري محض و شقه

شقه كردن ساختار متن فرو نكاهد.

مهسا محب علي درداستان اول تلاش خودرا متمركز مي كند براي روايت خاطره اي كه تنها درذهن شخصيت دا-

ستان مرور مي شود وچرخش زمان راپيرامون ابژه ي خود- همان خاطره – بركاركرد تخيل استوارمي سازد. سا-

ختار روايي داستان كه بازتاب چالش ذهني نويسنده است وازفرايند تك گويي پيروي مي نمايد درتلفيق با سنت هاي

زندگي نويسنده كه دررفتارهاي ديگراشخاص داستان ( عزيزوآقاجون ) وعملكردهاي شان ونمادها بازتاب مي يابد

ناظربركاركرد تخيل هنري وهمپيوندي درانعكاس واقعيت است. نويسنده بي آنكه اراده ي معطوف به واكاوي پيرا-

مون را داشته باشد درپرتوعنصرروايي ذهني محتواي اثررا شكل مي دهد. اودرداستان (( هندي برقصم )) كه گرا

يش به درونگرايي را برمي گزيند تا ازسكوي روايت خاطره داستان را آغازكند درواقع معناي هستي انساني را

به خاطرمي سپارد – دريادها مي نهد ودرسخني روايي بازمي تابد.
داستان (( عاشقيت درپاورقي )) ازنوشته هاي قابل تامل اين مجموعه است. كه نويسنده مي كوشد روايت داستان را

بربنيان بينامتنيتي استوار سازد تامشابهت ها وپارادكس هاي يك رابطه را كه انسان امروزگرفتاردرچنبره ي زند-

گي به اصطلاح مدرن ازنوع توسعه نيافته اش است انعكاس بخشد. ازهمين روطنزظريف نهفته دراين داستان در

خوانش مخاطب به آن قوام بيشتري مي بخشد. نگاه نويسنده به رابطه زن ومرد بطورآشكار و پنهان گرايش به

گسست پس ازعادت دارد. عشق اول – ملال پس ازآن وگسست وجدايي ناشي ازخستگي. اگرچه تجربه فرم وفرايند

روايي متن براي نويسنده دغدغه ي مهم نوشتن محسوب مي شود اما اومي كوشد اجرايي ازتجربه خودرا ارائه د-

هد كه همپيوندي با زندگي را دربنيان خود درپي داشته باشد. همانگونه كه درداستان اول نيز رابطه بين زن ومرد

محوراصلي شكل گيري وآغازروايت داستان است كه به شيوه روايت خاطره بازگويي مي شود. ساختاراين داستان

با ياري جستن ازارجاعاتي كه مي دهد وويژگي پوليفونيك كسب مي كند با تمركزبرمحوريك رابطه وحواشي آن از

كثرت گرايي افراطي وپراكنده مي پرهيزد. اگرچه نويسنده مي توانست با اندكي دقت بيشتردروحدت بخشي به اين

ارجاعات به جهت يگانه تركردن فرايند عاطفي وانسجام دروني بافت داستان عمل نمايد. بويژه تحميل تبيين آنچه

روايت درصدد گسترش آن است درچند سطرآغازداستان ساده پنداري شكل روايت نويسنده را نابخشودني ورنجشي

را درخوانش مخاطب دامن مي زند. نويسنده (( عاشقيت درپا ورقي )) را ناتمام مي گذارد. نتيجه را به تعويق مي -

اندازد تا مخاطب ادامه آن را با نوع دريافت هايش كه تجربه ي دروني شده ي زندگي وي تدوين گرآن مي باشد بر

عهده گيرد. نويسنده درروايت اين داستان به خواننده كمك مي كند براساس تجربه نوين زندگي ( همان مدرنييت تو-

سعه نيافته) خودرا با شخصيت هاي آن آشنا بيابد وبه قول پل ريكورخود را درشماري ازامكانات هستي به شناسايي

درآورد. وآنگاه كه خاتمه داستان بي پايان مي گردد خواننده دگرگون مي شود وادامه داستان را درادامه هستي خود

بازمي جويد. اينجاست كه مفهوم انطباق اتفاق مي افتد. اما درفراشدي گشوده وبي پايان .

داستان (( عتيقه ها )) را نويسنده بربنيان اشتياقي مي نويسد كه زائيده ي تخيل نگارشي ست. سرخوش از روايت

خواب ها كه درجهان عتيقه ها مي گذرد ورؤيا عنصري برجسته با كاركردي قوي درمتن روايت است. تشابه وتكر

ار درمحتواي رؤياها وگسترش غيرضروري متن خواننده را مقيد به چالشي مضاعف درخواندن مي كند. محب –

علي درروايت اين داستان مكانيسم تخيل را رها مي سازد تا ضامن خلا قيتش باشد.

ميانجي تخيل درفرايند آفرينش همواره به استعاري كردن واقعيت مي پردازد تا معناهاي نوزاده شود وازآنچه بود

فاصله گيرد. فراشد نفي درنفي را تا نوزادگي بپيمايد. ظرفيت يك داستان كوتاه مدرن كه به درونگرايي ارجاع دارد

تا مبنا واساس روايت را شكل دهد دراينجا آنقدربا ابژه مورد نظر( رابطه انساني دونفر= عاشق ومعشوق ) گسترده

نيست كه راوي به تكراررؤبا درصحنه ها وزمان هاي متفاوت مي نشيند. زمان هاي انساني نه زمان هاي زباني. و

همين عدم حضوردرزمان زباني به تكراروگسترش بي حاصل متن منجرمي شود وقرائت خواننده وجهان ذهني او

را مخدوش مي سازد. بسترهاي روان شناختي ارتباطي روايت ها كه بردوانسان ازجنس مخالف شكل مي گيرد در

توصيف نويسنده گاه فضايي اروتيك را دربعضي داستان ها پد يد مي آورد.

چند داستان ديگركتاب نيزدرراستاي ويژگي ها و مؤلفه هاي ياد شده تنظيم گرديده است با محتواي مشابه وتقريبا

يكسان.

نويسنده با انتشار(( عاشقيت درپاورقي )) كه رويكرد نگارشي وي معطوف به چگونگي روايت داستان هاست در

ميان تعداد زيادي ازمجموعه داستان هاي منتشرشده تجربه اي ذهني را موجوديت بخشيده كه درداستان نويسي

معاصر حاكي ازخلاقيت وي درنوسازي دريافت وآگاهي زيبايي شناختي اوست. شناخت ظرفيت هاي زبان وروا-

يت درداستان مدرن وفاصله گيري ازاشكال كلاسيك وتجربه شده آن. وبه يقين آثاربعدي وي نيزخوانشي عميق تر

را به انتظارخواهد نشاند.











مسعود بي زارگيتي


هیچ نظری موجود نیست: