جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵

يلداي ناگزير



چشم هاي مان را مي دزديم

صداي مان را

پرده هارا مي كشيم

مبادا

پنجره اي گشوده شود


تمام علف هاو

بادو

خاك

بوي استخوان هاي هزارساله مرادارد


اين يلداي ناگزيررا

برخاك خفتگان

ماه

رازي نهفته دارد

هیچ نظری موجود نیست: