پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۵

......



من درا يستگاه صداي خودم

پياده شدم

ورؤيايم

منتظرصدايي

تا اين پرانتزلعنتي را
لاي جرز-

واگذارد

تابوي چشم ها و

زنبورگوش ها


به كودكي مان

بازمي گرديم

درترانه بي كلام گنجشك ها

وصبح را

با سفره ي خاموش

آغازمي كنيم

كه شب

نجواي طولاني

رؤيا هاي ماست

شخم خورده و

به تپش نشسته

هیچ نظری موجود نیست: