دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

آژير



نمي دانست چه تصميمي بايد بگيرد. شايد مي دانست،اما قدرت انتخاب كردن

نداشت. چند سالي دست به گريبان بود. درخانواده سنتي بزرگ شدن وتربيت

همان خانواده را نسل به نسل انتقال دادن، نتيجه اش همين ترديدي است كه

قدرت انتخاب راه را ازاوسلب كرده است. خوب براي همه ساده نيست. راه

هاي مختلفي وجود دارد. براي آنكه هيچگونه دشمني اي به وجود نيايد وسرو

...صدايي هم ايجاد نشود. خيلي راحت با استفاده از.

(( بابا خيلي شلوغه، فردا امتحان دارم. چيزي به هشت نمونده ))

گيركرده بوديم. سرتقاطع. ميدان ضيابري بود يا رودباري. هرچهارطرف

تقاطع ماشين ها به تناوب بوق مي زدند. سروصدا راه مينداختند. توي مسير

رودباري بوديم. معلوم نبود چه اتفاقي افتاده.

(( بابا تورو خدا ازيه راه ديگه بريم. من بايد درسم را دوره بكنم.))

(( عزيزم چكاركنم. پشت سرت را نگاه كن. مي تونم ازلاي اين ماشين ها

دربيام ))

اول تاريكي بود. لامپ هاي مغازه ها وتيربرقها روشن شده بود. صداي بوق

ازهرطرف امان عابران را مي بريد.ترافيك چنان گره خورده بود، كه اميدي

به بازشدنش نبود. صداي خفه ي آژيري كه ازدورشنيده مي شد، اكنون جيغ

مي كشيد. پيدا نبود چه ماشيني است. ازيك سو بوق ماشين وسروصداي رانند

گان وازسوي ديگرجيغ يكسره آژير. پياده شدم. به بچه گفتم

(( شما پياده نشو، الان برمي گردم ))

پانزده بيست مترجلورفتم. سرفلكه رسيدم. انبوه جمعيت كه بيشترراننده ها

بودند دركنارماشين هاي شان وتعدادي هم دورماموري حلقه زده بودند. چشم

اميدشان به آن ماموربود. هركسي چيزي مي گفت. اوهم كلافه بود . گاه در

جواب دادن تحكم مي كرد. گاهي ازسردرماندگي سرودستي تكان مي دادو

سكوت مي كرد. ازسرميدان به طرف لاكاني با فاصله اي حدود سي چهل

متر، ماشين آتش نشاني همچنان آژيرمي كشيد. سروصداي آژيرتوجه عابر

ين را به خود جلب كرده بود. صدايي بلند ازميان آنها گفت

(( آتش خاموش شد. آژيررا خاموش كن ))

جايي درآن دوروبرانعكاس نورشعله يا دودي پيدا نبود. معلوم نبود كجا مي

سوخت كه شلاق آژيراينچنين برسروگوش آدم ها فرود مي آمد.راننده تقصير

نداشت. درتلاش بود هرطورشده راهي را براي فرارازترافيك بازكند.

برگشتم.

مثل بعضي ازراننده ها اميدم را ازدست داده بودم. هوا شرجي بود. واين شلو

غي انگاررطوبتش را بيشترمي كند.

رفتم طرف مغازه اي كه سمت راست خيابان، نزديك ماشينم بود.

(( چيزي بگيرم تا بچه مشغول شود ))

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام وبلاگ فعال و پرباري داريد

داستان آژير،نگاه طنزآميزي به

اجتماع دارد

ناشناس گفت...

درود برتلاش بي وقفه شما

داستان قشنگي نوشتيد

ناشناس گفت...

داستانت را خواندم،جالب بود

خسته نباشي

ناشناس گفت...

سلام

آژير با يك رويكرد طنزاجتماعي

تاليف شده است.داستان هايتان را

لطفا بيشترمنتشركنيد