شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶

وضعیت نقد نیمه نخست دهه هشتاد نظرخواهی بود که در زمستان گذشته برای ویژه نامه نقد نافه (شماره 36) انجام دادم. در این شماره آینه ها، دومین قسمت این نظرخواهی را بر حسب ترتیب الفبائی پاسخ های دریافتی آورده ام.
سردبیر




الهام یکتا: وضعیت نقد ادبی را در نیمه نخست دهه هشتاد چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا تحولی در آن اتفاق افتاده است و می توان آینده متفاوت از دهه های گذشته را در نیمه دوم دهه هشتاد متصور شد یا خیر؟
مسعود بیزارگیتی: از دهه هفتاد به این سو ادبیات (شعر و داستان) تحول هائی را برای تجربه های نوین در آفرینش پشت سر گذاشت. کیفت به انباشت رسیده زبان، ریتم و نحو متن ادبی در دهه های پیش از دهه هفتاد، نگاه نویسندگان و شاعران را به خانه تکانی در حوزه، روش، منش و نوشتار معطوف کرد.
انتشار کتاب داستان و شعر در دهه هفتاد و بیش تر شدن تعداد انتشار و هم چنین تنوع آن در نیمه دهه هشتاد و به میدان آمدن به ویژه زنان نویسنده در این عرصه که قابل توجه است، مؤید این گفتار است.
یکی از عامل های مؤثر در تنظیم نگاه جدید (موسوم به نگاه مدرن در ادبیات، فارغ از نام گذاری های فصلی که حاصل نوعی پارانویای فرهنگی است) ترجمه در حوزه نظریه های ادبی معاصر، فلسفه، زبان شناسی و نقد ادبی بود. این فرآیند در دهه هفتاد اتفاق افتاد و از آغاز دهه هشتاد به این سو، در حجم بالاتر و با تمرکز بیش تر در این زمینه کار شد. موازی با آن انتشار جنگ ها، فصل نامه ها و... که سمت و سوی شان نیز انعکاس فعالیت های اندیشه وران معاصر در زمینه بالا بوده است.
مبتنی بر این تحول که در کنار ایستار فرهنگی تثبیت شده ما، صدای دیگری نیز تکوین یافت و حضور خود را از طریق انتشار آثار اعلام داشت، روی کرد نقد ادبی متحول شد. منتقد ادبی با جست و جو در مؤلفه های جدید نظریه های ادبی، نقد، زبان شناسی و فلسفه تلاش کرد از منظر مدرن به خوانش متن های جدید بپردازد. نقطه افتراق خوانش نقد نو با خوانش مخاطب عادی، کنش معرفت شناختی آن مبتنی بر نظریه ها و دانش ادبی جدید است.
در نیمه اول دهه هشتاد، نقد جدید به گسترش قلمرو مفاهیم پرداخت و تلاش کرد برای متن ادبی، منش مستقل قائل شود. مؤلفه هائی چون بیوگرافی نویسنده با سوگیری درون مایه اثر به لحاظ اجتماعی، تک صدائی بودن اثر، ارجاع اثر به بیرون از خود و... در کنش تأویلی منتقدی غایب است که با متن به عنوان کلیت مستقل رابطه برقرار می کند. این فرآیند در نیمه دهه هشتاد، شکل منسجم تر می یابد و در مرکز نگاه منتقد، زبان و نشانگان آن است که حضور قاطع خود را اعلام می دارد. برای منتقد، زبان در کنش مداومش که به سمت تحول سو می گیرد، هم ابژه است هم سوبژه. زیرا خود نقد ادبی هم به قول رولان بارت در یک لحظه هم ابژه هم سوبژه است. منتقد که از سکوی روی کرد جدید به خوانش متن می پردازد، معرفت شناسی ادبی یش را اساس تعامل خود با اثر قرار می دهد. زیرا ژرفای این خوانش، به وی یاری می رساند در کشف و تبیین رمزگان متن، از ساختار درونی اثر خارج نشود که با وی دیالوگ دارد.
جریان آفرینش طی دهه هفتاد و هشتاد، در پی بازیابی موقعیت خود در پرتو زبان است. اثر در بطن زبان تکوین می یابد. نقد ادبی هم در زبان قوام می گیرد. اما موضوع آن به قول رولان بارت کشف زبان است. نوعی فرازبان که گفتار خود را حول زبان دیگر (متن) متمرکز می کند. سخن نقد جدید در تقابل با علوم، جستن قانون ها در درون ساختار متن است.
این نگاه به کارکرد نقد، موازی با نگاه متقدم نقد ادبی، در نیمه اول دهه هشتاد در قیاس با دهه قبل رشد صبورانه تر اما به لحاظ کمی و کیفی بیش تر داشته است. بر این اساس می توان بسط بیش تر این قلمرو را انتظار کشید.
اگر چه به لحاظ معرفت شناسی تاریخی، تقاضای اجتماعی موازی با تقاضای این نگاه در قلمرو نقد ادبی نیست. و این امر در ساختار عقب مانده قلمرو فرهنگی ما ریشه دارد. اما این عدم توازن نباید مانعی سر راه ظهور و حضور پدیدارهائی باشد که می تواند به غنای دانش ادبی منتهی شود.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

پاسخ عمیق ومبتنی بردانش نظری

دررابطه با وضعیت نقد به پرسش داده اید

ناشناس گفت...

باسلام

پاسخ شما درباره نقد براساس رويكرد

تاريخي وبسيارسنجيده بود