پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵

نقدكتاب :درآستانه
شاعر: احمدشاملو

((درآستانه))

برسنجه زمان


زاده شدن با شعر، حقيقت هنري حيات شاملوست. حضورقاطع بي تخفيف درموسيقي

حيات؛ اجتماع متناسب زندگي با همه تضادها ويا همآ وائي ها يش وتحقق رؤياي انسا

ني بودن زندگي، كه دغدغه مستمرومداوم شاعردرقالب من يا ماي اوست. زيرا كه در

فلسفه زيبائي شناختي شاعر، انسان زاده شدن تجسد وظيفه است وانسان ، دشواري

وظيفه.لذت هنري درآثاراحمد شاملودردوره هاي متفاوت سرايش،ريشه درعشق شاعر

به انسان دارد. انسان نه به مفهوم مجرد و دست نايا فتني؛ نه! بلكه به مفهوم انسان

زميني ومادي كه درقالب زمان ومكان مي گنجد؛انساني كه درپروسه بغرنج تاريخمند

ي حيات بسرمي برد وغفلت را نه درزندگي فردي ونه درحيات اجتماعي برنمي تابد.

انسان هيئت پرشكوه ماست؛ واستحاله من به سوي ما، براي دوام حيات وجهان وتاريخ

گاه اين انسان مخاطب فردي ست دراوج عاشقانه هاي شاعروگاه مخاطبي اجتماعي كه

درمفهوم عام بشرتجلي مي يابد وحماسه مي سازد.

(( درآستانه )) شاملو، درامتداد حيات ادبي شاعر، دوويژگي را برمي تاباند. ازسويي

شاعرهمچنان درگيردغدغه هاي ذهني جامعه وانسان است؛كه ازفلسفه زيبائي شناختي

اوناشي مي شود، كه همچون گذشته خطوط اصلي آثارشاعررا مشخص مي كند. شاعر

تجربه عيني وذهني زندگي را دروني عواطف، تفكروحافظه خود كرده وبا تجربه اي

برآمده ازدرون كه مادي شده است، به استقبال همان جامعه مي روداساس آفرينش هاي

شاملو، قرارگرفتن دردرون وبرون حوادث درمقياس وسيع،مناسبات انسانهادرگستره

عام، هستي و... مي باشد. حركت انديشگي شاعردرمجردترين واستعاري ترين شعرها

يش، تاريخ وبشررا همچون دوعنصرمادي شعردرساخت عمقي خود وبه شكلي رازآ

ميزپنهان نموده است. درك انسجام ساختارذهني شعرشاملودراشكال عمودي وافقي آن،

بدون توجه به دريافت هاي انديشگي شاعروحركت مفهومي آن، ناممكن است. اگرچه

اين تاريخ مندي واستفاده ازتمهيدات مجازهاي زبان براي روايت بيرون گاه به قطعه

نثرهايي زيبا انجاميده است

شاعرخوداززاده شدنش مي گويد وتعهدي كه درپي آن مي آيد.وحتي زاده شدن وتعهدي

كه همزمان تولد مي يابند :


من به هيات ((ما)) زاده شدم
به هيات پرشكوه انسان
تادربهارگياه به تماشاي رنگين كمان پروانه بنشينم
غروركوه را دريابم وهيبت دريا را بشنوم
تا شريطه خودرا بشناسم وجهان را به قدرهمت وفرصت خويش
معنا دهم


وگاه اين رسالت انساني؛ اين بودن دردل تاريخ وجهان را ازمنظرانسان نگريستن،بيان

سنگين ورازگونه مي طلبد. بياني عام وفارغ ازهرگونه موانع مادي موجود؛ چه درحو

زه زمان وچه درقلمرومكان :


حجم قيرين نه دركجائي
نادركجائي وبي درزماني.


و :


لب را با لب
دراين سكوت
دراين خاموشي ي گويا
گوياترازهرآن چه شگفت انگيزتركرامت آدمي به شماراست
دررشته بي انتهاي معجزتي كه اوست...


وگاه اين ظلمات مطلق نابينايي واحساس مرگ زاي تنهايي با حجم سنگين ومخوفش،

شاعررا به جست وجووامي دارد. جستجوي كسي؛ جستجوي آن حقيقت مدام؛ حقيقت

عشق :


وآن گاه
اخساس سرانگشتان نيازكسي را جستن
درزمان ومكان
به مهرباني

(( _ من هم اين جا هستم! ))


ودراين ميان چه قرابت ژرفي ميان شاعرازيك سووشاعراني چون پابلونرودا وگارسيا

لوركا ازسوي ديگربرقرارمي گردد.به ويژه وقتي به عاشقانه هاي اجتماعي شان توجه

شود.

شاملوشاعردرگيري هاي اجتماعي- تاريخي است.وروايت شعرهاي اوبه تاريخ ومعني

شناسي تاريخي ارجاع مي شود.وهمه تمهيدات زبان شناختي وي بطورغالب درخدمت

همين معني شناسي است. ازديگرسوشاعربا حركت درقلمرو زبان شعر، درآفرينش

مفردات وتركيب هاي تصويري ونيزنحو شعر، همچون گذشته كاركردهاي مجازي

زبان شعررا متوازي با حركت هاي اجتماعي- تاريخي زندگي مي كند.

استعاره هاي شعرشاملودرخدمت موقعيت هاي اجتماعي وحركت هاي تاريخي ست.

دركتاب (( درآستانه )) ما همين توازي ونيزروايت شعري را مشاهده مي كنيم. نمونه

هاي زيادي مي توان به عنوان مصداق ارائه كرد. حتي درشعري مجرد وموجز چون

(( طبيعت بي جان )) اين توازي تصويري- تاريخي مشاهده مي شود:


دسته ي كاغذ
برميز
درنخستين نگاه آفتاب


كتابي مبهم و
سيگاري خاكسترشده كنارفنجان چاي ازياد رفته


بحثي ممنوع
درذهن


كه درنمادي ترين حالت، ازوضعيتي اجتماعي سخن مي گويد.

همچنين شاملوبا استفاده ازتناسب درحركت هاي آوايي وصوتي، سعي درحفظ ويژگي

فرديت يافته شعرخود، يعني موسيقي كلام را دارد. اين تناسب هم درساخت معنايي

سطرهاي شعرهست وهم درصورت ظاهري كلام :


حجم قيرين نه دركجائي،
نادركجائي وبي درزماني.


شاملودركتاب ياد شده، گاه ازمنطق شعربه منطق نثرگذركرده ودرساخت زبان وهم

چنين معني شناسي، اين قاعده را به شعرش تحميل مي كند :


ما نيزروزگاري
لحظه ئي سالي قرني هزاره ئي ازاين پيش ترك
هم دراين جاي ايستاده بوديم،
براين سياره براين خاك
درمجالي تنگ – هم ازاين دست-
درحريرظلمات، دركتان آفتاب
درايوان گسترده مهتاب
.... ....


وگاه به تندي ازكناراضافات كلامي گذشتن همچون سطورزير :


سربه سرسرتاسردرسراسردشت
راه به پايان برده اند
گدايان بياباني


اگرچه واضح است شاعردرپي ايجاد تناسب وهماهنگي واجي- آوايي بوده است، اما

به منظورايجازكلام مي توان واژه(( سرتاسر))را بي هيچ آسيب درساختارنحوومضمو

ن سطروبند شعرحذف كرد. زندگي درجهان واژه ها بدون توجه به عناصري كه ازبير

ون برشعرتحميل مي شود، به شاعرقدرتي مي بخشد كه قادراست گاه درارائه تصاوير

شعر، چنان درجزئيات اشياء فرو رود كه با جزء جزء آن ها ومناسبات مكشوفه بين

شان رابطه برقرارنمايد وازقدرت توصيفي فشرده ودرعين حال همه جانبه اي برخور

دارگردد :


ازله له سوزان باد سام
تا لاه لاه بي امان سوززمستاني


كه درعين حال تناسب موسيقايي موجود درواژه هاي (( له له )) و(( لاه لاه)) به لحاظ

سبك شناسي زبان شعرهاي شاملوقابل توجه است.

ويا :


اي زنجيرخواب گسسته به آوازپاي ره گذري خوش سگال


كه چنين قدرت توصيفي اي دراشعارسايركتاب هاي شاعرنيزبه چشم مي آيد.

(( درآستانه )) تجلي ميلاد ومرگ، رازوارگي حيات وحضورهمچنان نيرومند فلسفه

زندگي شاعراست. وي هنوزنه به پروازكه به تداوم پروازمي انديشد :


آن احساس عميق امان، دراين پيرانه سر
كه هنوز
پروازدرتداوم است
هم ازآن گونه كزآغاز :


اگرچه نتوان حتي غريوخود را نيزشنيد.اما داوري هست؛ داوري كه تا جاودان جاويد

ان، خاطره ات را درگذرگاه ادوار، داوري خواهد كرد.

اما شاملوبا وجود حضورقاطع خود به لحاظ سبك شناسي شعري، طي چند دهه درشعر

معاصرايران، با انتشار((درآستانه)) ازيك سوتثبيت موقعيت زبان وسبك شعرخود را

اعلام كرده، بدون اينكه هيچگونه مؤلفه ي جديدي برحركت زبان شناختي شعرخود بيا

فزايد. اگرچه تعدادي ازشعرهاي اين كتاب مي توانست با گزينش وپيرايشي بايسته تر

انتشاريابد، ويكدستي سروده ها را ضمانت نمايد. ازسوي ديگربا عنايت به قرائت هاي

متنوع شعرمعاصرايران، به ويژه دردهه هفتاد كه دركنارقرائت شعرسپيد، ملزومات

جديدتري را درقلمروآفرينش هنري مطرح مي نمايد، كه بطورعمده درحوزه كاركرد

زبان وارجاع پذيري دروني (= زبان شناختي) هست، قرائت شعرسپيد با مشخصات

بياني وسبكي اشعاراحمد شاملواگرچه هنوزحياتي نيرومند دارد، اما به لحاظ تاريخي و

رشد تحولات هنري به سرانجام خود نزديك مي شود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

صادقانه به کتاب شاملونگاه کردید