چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶

عيساي صليب بردوش



صدايت

التهاب نفس گيرامواج

پارو وانهاده

ونگاهت

پنهان درگلي

كه قفل جهان را

رمزمي گشايد


جوجه هاي آوازم

نت هاي شبانه ي شان را

درشبنم نفس هايت

غسل مي دهند

تا مشايعت

عيساي صليب بردوش

كه خطوط پنهان دوست داشتن را

با تاج سرنوشتش

تا جلجتا

برخاك مي كشيد

۶ نظر:

ناشناس گفت...

عيساي صليب بردوش، شعرفوق العاده قوي

واثرگذاري است . تركيبي ازعشق ونگاره

هاي مذهبي درقالب زيبايي شناختي اش

دستتان درد نكند

ناشناس گفت...

استاد گرامي

من ازخواندن اين شعر،دگرگون شدم

عنوان شعرت خوديك شعراست

دستت پرتوان باد

ناشناس گفت...

سلام

باخواندن اين شعر، درفضاي نيايش هاي

كليسايي قرارگرفتم

ناشناس گفت...

تصويرزنده عيسي مسيح

زماني كه صليب رنج را

تاتپه جلجتا بردوش ميكشيد

مرحبا شاعرارجمند،دراوج

تسلط برزبان هنري شعري

ماندگارآفريديد

ناشناس گفت...

نويسنده وشاعرعزيز

شعر عيساي صليب بردوش

به شدت تكان دهنده است

ناشناس گفت...

باسلام
خدمت استاد بزرگ و ارجمند؛
شعرهايتان بسيار زيبا و خواندنيست؛
با آرزوي مؤفقيت شما

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد