پنجشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۰
سهشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۰
سطرهای منتظر
این بهارهم می گذرد
با همه سطرهای نهفته و
برگ های منتظرش
و احساس سبز شدن
با چشم های به راه مانده
این بهار هم می گذرد
با آوازهای چوبی و
قناری تنهایش
پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰
دلتنگی ها
گاهی اگر دلت تنگ می شود
برگ های پائیزی را
شماره کن
و چشمانت را
پنهان
پشت ابر
گاهی اگر سرودی
گلویت را بی تاب می کند
به نتی بسنده کن
بوسه های خاموش را
این سطرهای بی دریغ
می آیند
می روند
گاهی اگر
چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۰
وداع مارکز
هم اکنون متوجه شدم که بیماری بدخیم خالق رمان صد سال تنهایی و برنده نوبل ادبیات ، گابریل گارسیا مارکز،تایید شده و وی وداعیه ای را به نگارش درآورده است . دشوار است پذیرفتن این که یکی از سرآمدان ادبیات جهان و خالق کلمبیایی رئالیسم جادوئی در ادبیات ، این چنین ذره ذره وجودش را از دست بدهد .
یکی از آخرین داستان های زیبا و اثرگذار وی به نام (( خاطره دلبرکان غمگین من)) که خاطرات سنین پیری وی می باشد را در دو قسمت نقد کرده بودم؛ تحت عنوان (( زیبایی شناسی یک روایت )) که دروبم ، نشریافته است .
این هم وداعیه ی او:
"اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت،
شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمیداشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان میکردم فکر می کردم. اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست.
کمتر میخوابیدم و دیوانهوار رویا می دیدم، چرا که میدانستم هر دقیقهای که چشمهایمان را برهم میگذاریم. شصت ثانیه نور را از کف میدهیم. شصت ثانیه روشنایی هنگامی که دیگران میایستند ٬ من قدم برمیداشتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار می ماندم.
هنگامی که دیگران لب به سخن میگشودند٬ گوش فرا میدادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم .
اگر خداوند ذرهای زندگی به من عطا میکرد٬ جامهای ساده به تن می کردم. نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان میساختم. خداوندا٬اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی مینگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.
روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ٬ شعر "بندیتی” را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات" ترانه عاشقانهای به ماه پیشکش میکردم .
با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ هایشان در اعماق جانم ریشه زند.
خدواوندا ٬اگر تکهای زندگی میداشتم ٬ نمیگذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بیآنکه به مردمانی که دوستشان دارم ٬ نگویم که "عاشقتتان هستم" آن گونه که به همه مردان و زنان میباوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره )محبت آنهاست.
اگر خداوند فقط و فقط تکهای زندگی در دستان من میگذارد ٬ در سایهسار عشق میآرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند. که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند. آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شون!
به هر کودکی دو بال هدیه می دادم ٬ رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند.
به پیران میآموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه میرسد. آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموختهام. من یاد گرفتهام که همه میخواهند درقله کوه زندگی کنند، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند.
چه نیک آموختهام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دورانگشت زمخت پدر میفشارد٬ او را برای همیشه به دام خود انداخته است. دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.
من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل٬ که وقتی اینها را در چمدانم میگذارم که در بستر مرگ خواهم بود.
یکی از آخرین داستان های زیبا و اثرگذار وی به نام (( خاطره دلبرکان غمگین من)) که خاطرات سنین پیری وی می باشد را در دو قسمت نقد کرده بودم؛ تحت عنوان (( زیبایی شناسی یک روایت )) که دروبم ، نشریافته است .
این هم وداعیه ی او:
"اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت،
شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمیداشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان میکردم فکر می کردم. اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست.
کمتر میخوابیدم و دیوانهوار رویا می دیدم، چرا که میدانستم هر دقیقهای که چشمهایمان را برهم میگذاریم. شصت ثانیه نور را از کف میدهیم. شصت ثانیه روشنایی هنگامی که دیگران میایستند ٬ من قدم برمیداشتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار می ماندم.
هنگامی که دیگران لب به سخن میگشودند٬ گوش فرا میدادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم .
اگر خداوند ذرهای زندگی به من عطا میکرد٬ جامهای ساده به تن می کردم. نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان میساختم. خداوندا٬اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی مینگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.
روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ٬ شعر "بندیتی” را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات" ترانه عاشقانهای به ماه پیشکش میکردم .
با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ هایشان در اعماق جانم ریشه زند.
خدواوندا ٬اگر تکهای زندگی میداشتم ٬ نمیگذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بیآنکه به مردمانی که دوستشان دارم ٬ نگویم که "عاشقتتان هستم" آن گونه که به همه مردان و زنان میباوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره )محبت آنهاست.
اگر خداوند فقط و فقط تکهای زندگی در دستان من میگذارد ٬ در سایهسار عشق میآرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند. که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند. آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شون!
به هر کودکی دو بال هدیه می دادم ٬ رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند.
به پیران میآموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه میرسد. آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموختهام. من یاد گرفتهام که همه میخواهند درقله کوه زندگی کنند، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند.
چه نیک آموختهام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دورانگشت زمخت پدر میفشارد٬ او را برای همیشه به دام خود انداخته است. دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.
من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل٬ که وقتی اینها را در چمدانم میگذارم که در بستر مرگ خواهم بود.
پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۰
یکشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۰
سطری کوتاه
دست های من نمی رسد
شادی های جهان را
در دلم
شاخه گلی می کنم
بافته برگیسوان طلائی ات
راز نگاهت را
آفتاب
تنگ چشمانه می گذرد
مرا به چشمک ستارگان/ نیازی نیست
سطری کوتاه
چراغ اتاقم را
روشن می کند
پرده را کنار می زنم
شبنم های جوان
در جان برگ ها دویده اند
شادی های جهان را
در دلم
شاخه گلی می کنم
بافته برگیسوان طلائی ات
راز نگاهت را
آفتاب
تنگ چشمانه می گذرد
مرا به چشمک ستارگان/ نیازی نیست
سطری کوتاه
چراغ اتاقم را
روشن می کند
پرده را کنار می زنم
شبنم های جوان
در جان برگ ها دویده اند
پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۰
سهشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۰
سایه ات
گاهی کلمه ها لکنت می گیرند
وآن سوی مرز نگاه
چشمی منتظر
ستاره ها را
شماره می کند
گاهی دستی درازمی شود
با سرانگشتانی
تا در سطرهای این شعر
جوانه ای بنشاند
به کدام سو بنگرم
عطر ماه را بر این حرف ها می پاشی
و سایه ات
حضور همه ی ترانه هاست
وآن سوی مرز نگاه
چشمی منتظر
ستاره ها را
شماره می کند
گاهی دستی درازمی شود
با سرانگشتانی
تا در سطرهای این شعر
جوانه ای بنشاند
به کدام سو بنگرم
عطر ماه را بر این حرف ها می پاشی
و سایه ات
حضور همه ی ترانه هاست
دوشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۰
یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹
افسانه فوریه
ماه نگاهش را
روی سن می پاشد
و بر دو جانب رود
اشک های نریخته ام
دهانش را می رباید
فوریه
ثقل جهان
برف های نهان
که انتظار مرا
در هفت سین عمر
سبز می کند
فوریه
سایه های پنهان
عشق
با نجواهای غریبش
و گام های شمرده من
تا کوچه پسکوچه های پاریس را
پا به پای پل الوار
ترانه ی آزادی
بر کلون درها بیاویزم
فوریه
پنجره ای گشوده
و شبنم نگاهی
که هر بامداد
گلوی مرا به نتی پیوند می دهد
((دست هایت کجاست))
روی سن می پاشد
و بر دو جانب رود
اشک های نریخته ام
دهانش را می رباید
فوریه
ثقل جهان
برف های نهان
که انتظار مرا
در هفت سین عمر
سبز می کند
فوریه
سایه های پنهان
عشق
با نجواهای غریبش
و گام های شمرده من
تا کوچه پسکوچه های پاریس را
پا به پای پل الوار
ترانه ی آزادی
بر کلون درها بیاویزم
فوریه
پنجره ای گشوده
و شبنم نگاهی
که هر بامداد
گلوی مرا به نتی پیوند می دهد
((دست هایت کجاست))
سین هشتم
پاورچین
پاورچین
ازراه می رسد
با ارغوانی هاو
نارنجستان های منتظرش
سیب
سکوت
وسرودی خاموش
باد
گل های دامنش را
دردهانم می تکاند
شقایقی دسته می کنم
با عطرو
عبیرو
عود
و در خلوت روشن بامداد
هفت سین کلامم را
با فروغ نگاهت
می افروزم
پاورچین
ازراه می رسد
با ارغوانی هاو
نارنجستان های منتظرش
سیب
سکوت
وسرودی خاموش
باد
گل های دامنش را
دردهانم می تکاند
شقایقی دسته می کنم
با عطرو
عبیرو
عود
و در خلوت روشن بامداد
هفت سین کلامم را
با فروغ نگاهت
می افروزم
دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۹
عشق
خنده های دریغ شده
مادران سکوت
وبی تابی واژه ها
که پاهایم را بی قرار می کند
این همه رود
زلالی دهانت را
بتکان
جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹
فیلتر
مدتی ست که وبم فیلتر شده . به یاد یکی از شعرهایم افتادم که در کتابم (( صداهای ریخته )) نیز
آمده . بی مناسبت ندیدم که آن شعررا در زیر بیاورم . تلاش کردم این شعر را درفیس بوک به
اشتراک بگذارم ؛ اما موفق نشدم . حال هر که توانست، مشترکش کند!
این که چقدر طول می کشد
ازکودکی تا کهنسالی ات
که گاه
چشم به هم زدنی ست
تا این چراغ / سبز شود
یا خود
درازای هزاره ای
هی ضربدر
ضربدر
درکنج قاب تصویر
(( یعنی که باطل شده است ))
یا دسترسی به . . .
این حرف
با ساز دیگران
اما
شعله می کشد
این مشترک
که محترمش می کنید
نا ممکن است
این سطرهای مانده در راه را
بی چشم
بگذرد
آمده . بی مناسبت ندیدم که آن شعررا در زیر بیاورم . تلاش کردم این شعر را درفیس بوک به
اشتراک بگذارم ؛ اما موفق نشدم . حال هر که توانست، مشترکش کند!
این که چقدر طول می کشد
ازکودکی تا کهنسالی ات
که گاه
چشم به هم زدنی ست
تا این چراغ / سبز شود
یا خود
درازای هزاره ای
هی ضربدر
ضربدر
درکنج قاب تصویر
(( یعنی که باطل شده است ))
یا دسترسی به . . .
این حرف
با ساز دیگران
اما
شعله می کشد
این مشترک
که محترمش می کنید
نا ممکن است
این سطرهای مانده در راه را
بی چشم
بگذرد
پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹
معیاررتبه بندی اهالی قلم
به تازگی مطلبی خوانده بودم از یکی از مسئولان وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی در خصوص
رتبه بندی تعدادی از شاعران ونویسندگان و همچنین متناسب با آن ، در نظر گرفتن حقوق و احتمالن
مزایایی که شامل این رتبه بندی می شود .
خوب اقدامی اساسی ست در صورتی که بر مبنای جنبه های حرفه ای ، تخصصی وصنفی مبتنی
باشد ؛ و ازهرگونه رویکرد ایدئولوژیک وجناحی نیز مبرا بوده باشد .
متاسفانه من نمیدانم که شرایط وملاک و معیار انتخاب نویسندگان وشاعران بر چه اساسی استوار
می باشد ونحوه گزینش این هنرمندان چگونه است . زیرا هیچگونه اطلاع رسانی درست وکافی
دراین زمینه انجام نمی پذیرد وپیشبرد نحوه ی انجام این کار غیرشفاف وبا ابهام مواجه است .
از آنجا که منافع این امر متعلق به قشر وصنف نویسندگان وشاعران می باشد؛ بدیهی ست که
فرایند اجرای این کارنیز می بایست در وهله ی اول منطبق با ماهیت کار که فرهنگی ست نه
سیاسی یا ایدئولوژیک ؛ بوده باشد . وبه دور هرگونه نگاه جناحی و . . . انجام پذیرد . دروهله
باید این کاربا هماهنگی ومشاورت صنف نویسندگان وشاعران به اجرا درآید . درغیر این
صورت رعایت حقوق واقعی آفرینندگان آثار ادبی ، به دشواری می تواند میسر باشد .
صاحب این قلم از پس قریب به سه دهه کارهنوز از ابتدایی ترین حقوق فرهنگی که ازجمله
بدیهی ترین حقوق مان می باشد محروم است . که البته همچو من بسیارند . برای نمونه بن
کارت الکترونیکی کتاب که همه ساله از سوی متولیان فرهنگی در همه استان ها توزیع
می گردد ؛ اما هرگز به دست مان نمی رسد . علیرغم همه ی اعتراض های مان .
خوب این چه نگاهی ست که در پس چنین حرکت های فرهنگی در سطح اجرایی ست؟ من
که صاحب هشت کتاب وبسیار نوشتارها در مطبوعات سراسری هستم و . . . ؛ چگونه
حق دریافت چنین کالای فرهنگی را ندارم ؛ اما یک کارمند اداری ارشاد می تواند از چنین
حقی برخوردار باشد . نکند همان داستان شهروند درجه ی یک و دو است که در تمام جاها
به سراغمان می آید .
جالب این است که نه تنها در این رتبه بندی ها علیرغم سال ها کار فکری و فرهنگی ، حقی
برای مان قائل نمی شوند ؛ بلکه از داشته های مان نیز،به عنوان کمترین حقوق اجتماعی ، که
همان کار کردن می باشد ، سلب حقوق می کنند .
امیدوارم که در مرحله ی بعدی رتبه بندی های فرهنگی ؛ معیارها و ملاک های متولیان فرهنگی
به طور شفاف به جامعه اهل فرهنگ عرضه گردد و جز با مشورت وتایید صنف اهل قلم ؛که
فارغ از سیاست بازی ها و جناح گرایی و . . . است و زودن هرگونه ابهام در این فرایند اجرایی
همه ی اهالی قلم به حقوق حقه ی خود نائل شوند .
رتبه بندی تعدادی از شاعران ونویسندگان و همچنین متناسب با آن ، در نظر گرفتن حقوق و احتمالن
مزایایی که شامل این رتبه بندی می شود .
خوب اقدامی اساسی ست در صورتی که بر مبنای جنبه های حرفه ای ، تخصصی وصنفی مبتنی
باشد ؛ و ازهرگونه رویکرد ایدئولوژیک وجناحی نیز مبرا بوده باشد .
متاسفانه من نمیدانم که شرایط وملاک و معیار انتخاب نویسندگان وشاعران بر چه اساسی استوار
می باشد ونحوه گزینش این هنرمندان چگونه است . زیرا هیچگونه اطلاع رسانی درست وکافی
دراین زمینه انجام نمی پذیرد وپیشبرد نحوه ی انجام این کار غیرشفاف وبا ابهام مواجه است .
از آنجا که منافع این امر متعلق به قشر وصنف نویسندگان وشاعران می باشد؛ بدیهی ست که
فرایند اجرای این کارنیز می بایست در وهله ی اول منطبق با ماهیت کار که فرهنگی ست نه
سیاسی یا ایدئولوژیک ؛ بوده باشد . وبه دور هرگونه نگاه جناحی و . . . انجام پذیرد . دروهله
باید این کاربا هماهنگی ومشاورت صنف نویسندگان وشاعران به اجرا درآید . درغیر این
صورت رعایت حقوق واقعی آفرینندگان آثار ادبی ، به دشواری می تواند میسر باشد .
صاحب این قلم از پس قریب به سه دهه کارهنوز از ابتدایی ترین حقوق فرهنگی که ازجمله
بدیهی ترین حقوق مان می باشد محروم است . که البته همچو من بسیارند . برای نمونه بن
کارت الکترونیکی کتاب که همه ساله از سوی متولیان فرهنگی در همه استان ها توزیع
می گردد ؛ اما هرگز به دست مان نمی رسد . علیرغم همه ی اعتراض های مان .
خوب این چه نگاهی ست که در پس چنین حرکت های فرهنگی در سطح اجرایی ست؟ من
که صاحب هشت کتاب وبسیار نوشتارها در مطبوعات سراسری هستم و . . . ؛ چگونه
حق دریافت چنین کالای فرهنگی را ندارم ؛ اما یک کارمند اداری ارشاد می تواند از چنین
حقی برخوردار باشد . نکند همان داستان شهروند درجه ی یک و دو است که در تمام جاها
به سراغمان می آید .
جالب این است که نه تنها در این رتبه بندی ها علیرغم سال ها کار فکری و فرهنگی ، حقی
برای مان قائل نمی شوند ؛ بلکه از داشته های مان نیز،به عنوان کمترین حقوق اجتماعی ، که
همان کار کردن می باشد ، سلب حقوق می کنند .
امیدوارم که در مرحله ی بعدی رتبه بندی های فرهنگی ؛ معیارها و ملاک های متولیان فرهنگی
به طور شفاف به جامعه اهل فرهنگ عرضه گردد و جز با مشورت وتایید صنف اهل قلم ؛که
فارغ از سیاست بازی ها و جناح گرایی و . . . است و زودن هرگونه ابهام در این فرایند اجرایی
همه ی اهالی قلم به حقوق حقه ی خود نائل شوند .
پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹
آقای رئیس جمهور . . .!
آقای احمدی نژاد رئیس جمهور ایران در مصاحبه ی لری کینگ مجری شبکه cnn درپاسخ به پرسشی در
خصوص نقض حقوق بشر در ایران ، گفت (( در آمریکا کارمندی به خاطر اظهارنظری بعد از پنجاه سال
از کارش اخراج می شود واو را برکنار می کنند ؛ اما در ایران چنین چیزی نیست . )) اگر چه آقای رئیس
جمهور امشب در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی دارند . اما به ایشان یک نمونه نقض فاحش این حقوق
را یادآور می شوم . شاید ایشان بتوانند پیگیر ی جهت استیفای حقوق بنده باشند . زیرا رئیس جمهور قبل از
ایشان علیرغم پیگیری من ونامه ای که خطاب به جنای آقای خاتمی نوشته و در روزنامه ((آفتاب امروز))
شرح مفصل آن به چاپ رسیده بود؛ نتوانستند کاری انجام دهند . علیرغم این که به یکی از ساختمان های
ریاست جمهوری در دوران آقای خاتمی احضار نیز شده بودم . وماجراهای پس ازآن که همه ی نتایج منفی
بود . . . شرح مختصر تضییع اولیه ترین حقوق من به عنوان یکی نویسنده و روزنامه نگار : سال ها در
دانشگاه پیام نور- مرکز رشت شاغل بودم. روزی با یک تلفن برای پاسخگویی به . . . احضار شدم .
چند ماه بعد ؛ درست در زمان تبدیل وضعیت ؛ نهادهای حراستی وگزینشی دانشگاه ، با دوسطر نامه عذر
بنده را برای همیشه خواستند و از کابرکنارم کردند . تا اکنون هیچگونه تسویه حسابی نیز با من انجام ندادند .
هرگونه پیگیری من با بن بست مواجه می گردید . درحالی که مسئولیت های سنگینی در دانشگاه نیز
برعهده داشتم . مدارک همه ی مراتب بالا هم اکنون نیز موجود می باشد . جرم من تنها نوشتن آن هم در
قلمرو فرهنگ و ادبیات بود .
آقای رئیس جمهور ! بنده هیچ اظهارنظری نیز نکرده بودم ؛ تا چنین تنبیه سنگینی درحق من روا داشته شود .
من یعنی خانواده ام ! ااگر درآمریکا براثر اظهار نظری کارمندی را اخراج می کنند؛ مرا بدون هیچگونه
اظهار نظر اخراج کرده اند . یعنی کمترین حقوق شهروندی ام را از من دریغ داشته اند . یعنی به رتبه دوم
شهروندی نزول یافته ام . آیا این نقض حقوق صاحب این قلم نیست ؟! پس چه نامی می توان برآن گذاشت .
امید که آقای رئیس جمهور پس از بازگشت از سفر نیویورک همت گماشته به استیفای حقوق اینجانب و
نظیر بنده توجهی بیشتر مبذول نمایند . نکته جالب این که ؛ رئیس و معاون پژوهشی کل دانشگاه پیام نور
ایران ؛ به دلیل شرکت اینجانب در کنگره ای بین المللی ؛ از من کتیا تقدیر به عمل آورده بودند ، که همه ی ا
ین مدارک نیز موجود می باشد ! آنگاه چطور حقوق اجتماعی من به این راحتی نقض می گردد؟! اگرچه
بسیاری از رویدادهای در طول این روند را به دلیل اطاله ی کلام بیان نکرده و حذف نمودم. زیرا به فکر
هزینه ی آن بودم . باقی بماند برای بعد . . .
خصوص نقض حقوق بشر در ایران ، گفت (( در آمریکا کارمندی به خاطر اظهارنظری بعد از پنجاه سال
از کارش اخراج می شود واو را برکنار می کنند ؛ اما در ایران چنین چیزی نیست . )) اگر چه آقای رئیس
جمهور امشب در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی دارند . اما به ایشان یک نمونه نقض فاحش این حقوق
را یادآور می شوم . شاید ایشان بتوانند پیگیر ی جهت استیفای حقوق بنده باشند . زیرا رئیس جمهور قبل از
ایشان علیرغم پیگیری من ونامه ای که خطاب به جنای آقای خاتمی نوشته و در روزنامه ((آفتاب امروز))
شرح مفصل آن به چاپ رسیده بود؛ نتوانستند کاری انجام دهند . علیرغم این که به یکی از ساختمان های
ریاست جمهوری در دوران آقای خاتمی احضار نیز شده بودم . وماجراهای پس ازآن که همه ی نتایج منفی
بود . . . شرح مختصر تضییع اولیه ترین حقوق من به عنوان یکی نویسنده و روزنامه نگار : سال ها در
دانشگاه پیام نور- مرکز رشت شاغل بودم. روزی با یک تلفن برای پاسخگویی به . . . احضار شدم .
چند ماه بعد ؛ درست در زمان تبدیل وضعیت ؛ نهادهای حراستی وگزینشی دانشگاه ، با دوسطر نامه عذر
بنده را برای همیشه خواستند و از کابرکنارم کردند . تا اکنون هیچگونه تسویه حسابی نیز با من انجام ندادند .
هرگونه پیگیری من با بن بست مواجه می گردید . درحالی که مسئولیت های سنگینی در دانشگاه نیز
برعهده داشتم . مدارک همه ی مراتب بالا هم اکنون نیز موجود می باشد . جرم من تنها نوشتن آن هم در
قلمرو فرهنگ و ادبیات بود .
آقای رئیس جمهور ! بنده هیچ اظهارنظری نیز نکرده بودم ؛ تا چنین تنبیه سنگینی درحق من روا داشته شود .
من یعنی خانواده ام ! ااگر درآمریکا براثر اظهار نظری کارمندی را اخراج می کنند؛ مرا بدون هیچگونه
اظهار نظر اخراج کرده اند . یعنی کمترین حقوق شهروندی ام را از من دریغ داشته اند . یعنی به رتبه دوم
شهروندی نزول یافته ام . آیا این نقض حقوق صاحب این قلم نیست ؟! پس چه نامی می توان برآن گذاشت .
امید که آقای رئیس جمهور پس از بازگشت از سفر نیویورک همت گماشته به استیفای حقوق اینجانب و
نظیر بنده توجهی بیشتر مبذول نمایند . نکته جالب این که ؛ رئیس و معاون پژوهشی کل دانشگاه پیام نور
ایران ؛ به دلیل شرکت اینجانب در کنگره ای بین المللی ؛ از من کتیا تقدیر به عمل آورده بودند ، که همه ی ا
ین مدارک نیز موجود می باشد ! آنگاه چطور حقوق اجتماعی من به این راحتی نقض می گردد؟! اگرچه
بسیاری از رویدادهای در طول این روند را به دلیل اطاله ی کلام بیان نکرده و حذف نمودم. زیرا به فکر
هزینه ی آن بودم . باقی بماند برای بعد . . .
دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۹
گفتگوی isna با من
در گفت و گو ها یی که گاه خبرنگاران با نویسندگان به عمل می آورند ؛ هنگامی که دریافت ها
مبتنی بر ضبط دقیق پاسخ ها نباشد ، برداشت هایی گاه شکل می گیرد ، که می تواند مفهوم سخن
یا عبارتی را تغییر دهد . و این مسئله در رسانه ها و خبر گزاری ها بارها ملاحظه گردیده است .
اگر چه این همه نافی زحماتی نیست که خبرنگاران این حوزه ها می کشند . به ویژه اگر حوزه ای
تخصصی ونظری باشد . با اینهمه دوستداران می توانند گفتگوی ایسنا را با من درخصوص ادبیات
با کلیک روی خبرگزاری ایسنا(isna ) مطالعه نمایند
مبتنی بر ضبط دقیق پاسخ ها نباشد ، برداشت هایی گاه شکل می گیرد ، که می تواند مفهوم سخن
یا عبارتی را تغییر دهد . و این مسئله در رسانه ها و خبر گزاری ها بارها ملاحظه گردیده است .
اگر چه این همه نافی زحماتی نیست که خبرنگاران این حوزه ها می کشند . به ویژه اگر حوزه ای
تخصصی ونظری باشد . با اینهمه دوستداران می توانند گفتگوی ایسنا را با من درخصوص ادبیات
با کلیک روی خبرگزاری ایسنا(isna ) مطالعه نمایند
شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۹
چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹
دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹
((سطرهای هنوز)) منتشر شد
به اطلاع آن دسته از عزیزانی که نسبت به انتشار کتاب جدیدم پیگیر بوده اند می رسانم، که کتاب
((سطرهای هنوز)) توسط نشر فرهنگ ایلیا منتشر شده است .
((سطرهای هنوز)) توسط نشر فرهنگ ایلیا منتشر شده است .
چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹
جوانان بي حال
واقعا عجيب است كه مسئولي درحد وزير يك نظام به راحتي وبدون تامل وانديشيدن برآنچه
برزبان جاري مي سازد ، گروه كثيري ازمردم را درمعرض نوعي اهانت قراردهد .
آقاي عبدالرضا شيخ الااسلامي ، صدر وزارت كار كه بر صندلي يكي از مهمترين وزارت
خانه هايي كه درحوزه ي اجتماعي واقتصادي مسئوليتي بس سنگين را برعهده دارد، بابيان
اين كه (( درحال حاضر اغلب بيكاران يا حال كاركردن ندارند يا . . . )) نگاهي كاملا غير
حرفه اي وبا عبارتي كه در ظرفيت اخلاقي كلام نمي گنجد،نسبت به خيل عظيم زحمتكشان
جامعه ي ما ، جفا روا داشته است .
شايسته نبود با اين همه زحمت وفشاري كه روي طبقه واقشار پايين دست وميانه ي جامعه
ما وجود دارد، با چنين ادبيات وشيوه ي كلامي نسنجيده اي سخن گفته شود.
آيا حداقل بخورونميري كه حاصل طاقت فرساترين شرايط كاري بخش تهيدست جامعه ي
ما است ، چگونه به دست مي آيد . اگركه حال كاركردن به قول آقاي وزيردرآنان نيست!
آيا آقاي وزيركار حقوق بيكاري به آن بخش عظيم بيكاراني كه دركلام خود آنان را موجود
اتي تنبل فرض نموده اند، پرداخت مي نمايد.
اي كاش آقاي وزيركارجوان ما از مشاورت هاي فرهنگي بيشتري بهره مند مي شدند، تا
با كلام احتمالا ناخواسته ي خويش خميدگي پشت زحمتكشان ميهن مان را مضاعف نمي
كردند .
دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۹
جمعه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۹
منتشرمی شود
بالاخره پس ازچندین ماه ( از سال گذشته ) مجوز کتاب جدیدم ( سطرهای هنوز) صادر
شد . این کتاب که توسط ناشرم ، فرهنگ ایلیا منتشر می شود؛ به زودی چاپ ودراختیار
علاقمندان قرارخواهد گرفت .
صاحب این قلم، کتاب های دیگری نیزدرنقدو مقالات ؛ داستان وشعرآماده ی چاپ دارد،
که درشرایطی بهتر،آنهارا به دست چاپ خواهد سپرد . البته اگرموقعیتی بهتر برای چاپ
ونشروخواندن فراهم آید
جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹
عقربه های خسته
گاهی یکی دو کلمه ی عاشقانه
هیچ سطری را
دربه در نمی کند
پنجره ای گشوده می شود
ونفس ها
درآسمان خلاصه می شوند
ازکوچه به خیابان می زنیم
با شگفتی دست هایمان
وخاطره ها را
درذهن خسته ی عقربه ها
مرور می کنیم
یکشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۹
ژوزه ساراماگو درگذشت
روزگذشته ژوزه ساراماگو نویسنده ی مشهور پرتغالی درسن 87 سالگی درجزایرقناری اسپانیا درگذشتمرگ این نویسنده ی معروف که آوازه ی وی جهان را درنوردیده است، سبب گردید تا رئیس جمهور پرتغال( آنیبال کاواکو سیلوا) درپیامی اعلام نماید: ((ساراماگو یک نقطه مرجع درادبیات پهناورما محسوب می شود که نسل های آینده می باید آثاراورامطالعه کنند)) علاوه برآن دولت پرتغال به مناسبت درگذشت وی ، سه روز عزای عمومی اعلام کند
این برنده نوبل ادبی 1998 که خالق رمان (( انجیل به روایت عیسی مسیح )) می باشد؛ به دلیل ممانعت دولت حاکم پرتغال ازحضوراین رمان درجایزه ی ادبی اروپا ، کشورش را به مقصد لانزاروته ترک کرده وسال های آخر عمرش را با همسرش درآنجا زندگی کرد .
رمان (( کوری)) از جمله آثارمشهور ساراماگو است که درقالب نسخه ای سینمایی به هالیوود ورود پیدا کرده است . این رمان به فارسی نیز ترجمه شده است .
نکته ی قابل توجه این است که با توجه به مخالفت ساراماگو با عمل دولت حاکم پرتغال نسبت به جلوگیری ازحضور کتابش درجایزه اروپا وترک کشورش ؛ پس ازمرگ وی مقامات عالی پر تغال هریک به گونه ای ازوی به شایستگی یاد کرده اند . ای کاش درسرزمین ما نیز نسبت به نویسندگان وهنرمندانی که زندگی خود را درراه اعتلای فرهنگ بشری صرف نموده وهمه نوع مرارت وسختی را دراین راه به جان خریده اند؛ چه درگذشتگان و چه آنان که درحیات اند، برخو ردی توام با حفظ حقوق شهروندی و . . . صورت پذیرد . نه آن که به تخریب سنگ قبر و . . . که شایسته ی فرهنگ مان نیست ، بیانجامد .
پنجشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۹
نوبل ادبی یا سیاسی
مولف : هرتامولر(Herta Müller)
مترجم :غلامحسین میرزا صالح
هرتا مولر ازاقلیت های آلمانی – رومانیایی ست که درکشوررومانی متولد شده وپس از سال ها زندگی در این کشور، به آلمان مهاجرت کرده واکنون ساکن کشورآلمان است . وی مولف رمان (( سرزمین گوجه های سبز)) بوده ، که علاوه برکسب جایزه ی ادبی نوبل 2009، جوایز ایمپک دوبلین و کلایست آلمان را نیز به دلیل نگارش رمان فوق ، ازآن خود کرد.آیا(( سرزمین گوجه های سبز )) یک اثرسیاسی ست یا یک رمان ادبی؟ این پرسش از این جهت مهم است که نوبل ادبی تعلق یافته به این اثر؛ به کدام دلیل توسط کارشناسان نوبل سوئدی به هرتا مولر اهداء شده است؟!
نگارنده برآن است که جایزه ی نوبل ادبی ، طی سال های اخیر دستخوش رویکردهای سیاسی شده واهداءکنندگان آن ، ملاحظات کارشناسانه درحوزه ی ادبیات ، زبان شناسی ، نقد ادبی و . . . را به عنوان معیارهای اصلی انتخاب در بررسی آثارازکشورهای مختلف ، درنظرنمی گیرند.
بحث برسر(( سرزمین گوجه های سبز)) به عنوان یک مصداق دراین خصوص نیست . اگرچه این رمان نیز از همین جهت می تواند محل بحث و تامل قرارگیرد.
وقتی خوانش رمان (( سرزمین گوجه های سبز )) را به تاویل خودم به پایان رساندم؛ وازجهاتی ساختاررمان را با برخی ازرمان ها وداستان های نویسندگان میهن خودم وحتی داستان نویسان خارجی قیاس کردم ؛ تردیدم درخصوص انتخاب ها ومعیارهای انتخابی نوبل دهندگان افزایش یافت .
(( سرزمین گوجه های سبز )) روایت سیاه وتلخی ست که از زاویه ی دید اول شخص به ترسیم فضا ومحیط دو سه ده ی نیمه ی دوم قرن بیستم کشور رومانی می پردازد . دوران حکومت نیکلای چائوشسکو . کشوری که جزء اقماربلوک سوسیالیستی لقب یافته بود .
راوی داستان به گمان صاحب این قلم کسی جز بانوی نویسنده یعنی هرتامولر نیست . جای جای قطعات داستان ، چه آنجا که نویسنده با اتکاء به مجازهای زبانی ( یکی از ویژگی های نوشتارداستانی پسامدرن ) به بیانی شاعرانه توسل می جوید وبا تکراروتاکید روی برخی از واژه ها وترکیب ها ، آنها را به نمادی ازوضعیت اجتماعی آن دوران تبدیل می کند .
وچه آنجا که متن نوشتار ، تا حد یک قطعه گزارشی فرومی کاهد ، تا تیرگی ، فحشا ، فقرونا امنی اجتماعی دوران رهبری چائوشسکو را دررومانی منعکس کند .
مضمون رمان گرد پنج دانشجوی ازروستا به شهرآمده ومناسبات فی مابین آن هااست که به اجرادرآمده ورخدادهای مختلفی را درزمان های گوناگون که برآنان گذشته ، بازمی تاباند .
خط سیر اصلی داستان، انعکاس تصویری ازجامعه ی رومانی ست که مشحون از تلخی، تیر گی، فحشا، روابط ناهنجار، فقروفلاکت، ناامنی، مرگ ، تردید وبی اعتمادی ست.
راوی اصلی داستان (هرتامولر) ، لولا، ادگار، کورت وگئورگ بازیگزان اصلی صحنه ی این رمان هستند. اگرچه چهره هایی همچون سروان پجله ( وحتی به شکلی پجله ی سگ) ، ترزا ، مارگیت ویکی دونفردیگر، نقش آفرینی دررمان را برعهده دارند وازاشخاصی هستند که روند حوادث رمان را بردوش می کشند.
نگاه راوی اول شخص دراین رمان بربنیان کنش هایی شکل می گیرد که ازریزترین حرکت های اخلاقی– فردی تا نمادی ترین عمل اجتماعی- سیاسی برخوردار است .این فرایند روایی داستان خانم مولررا به یک رمان سیاسی تبدیل کرده است . صرفنظراز این که بانوی نویسنده، به دلیل آشنایی با مولفه های داستان پست مدرن ، توانسته است ازعهده ی اجرای این منش ا دبی برآید . اگرچه ازیک زاویه ی دید ومبتنی برتاویل خودش .
اما رمان سیاسی ست . وراقم این سطور براین عقیده است ؛ که نوبل ادبی (= سیاسی ) این رمان به دلیل رویکرد سیاسی آن، به وی تعلق یافته است .
دقت درخوانش (( سرزمین گوجه های سبز)) به ویژه پیش ازآن که صفحات کتاب یه نیمه بر سد؛ نشان می دهدکه راوی تیزبین ودقیق رمان، درجاهایی که داستان با اتکاء به روایت دیگراشخاص رمان همچون لولا و . . . به شیوه های روایتی گوناگون ادامه می یابد؛ چه ویژگی های مشترکی درروایت ها دیده می شود . این امرصاحب این قلم را به تامل جدی درخوانش کتاب واداشته بود . زیرا یک احساس بی شائبه و پردرنگ درمن تولید کرد ؛ تا از خود بپر سم که آیا این روایت هایی که به اشکال مختلف ازسوی راوی اصلی وسایرین روایت می شود ، همه ازطرف راوی اصلی درروایت های دیگران تولید نشده است .
این پرسش ازاین جهت شکل گرفته بود که نقاط مشابه درایدئولوژی وتیره بینی وسیاسیگری و . . . در روایت ها به قدری افزون وگسترده بود ؛ که مخاطب کتاب گمان می برد ، راوی ا صلی رمان ازدهان دیگران وبا لحن آنان نیزسخن می گوید .
این قلم درتایید ویا نفی وضعیت سیاسی – اجتماعی دهه های شصت تا نود جامعه ی رومانی هیچگونه موضعی اتخاذ نمی نماید . اشاره بالا تنها به جهت تبیین موضعگیری خاص سیاسی نویسنده دررمانش نسبت به بازتاب جامعه ی آن دوران رومانی ست که پیوند مستقیمی با اهدا ء نوبل دارد .
* *
فرایند تولید رمان پسامدرن مبتنی برپدیدار روایت ( = روایت ها) به مثابه هستنده (= هستنده های ) واقعی شکل می گیرد. کلان روایت ها ، واقعیت های بی چون و چرا ، حقیقت های مطلق ، دراین روند فاقد جایگاهند. دال ها ، جایگزین مدلولها می شوند . ونشانه ها ( حتی افر اط درکاربرد آنها ) ست که خواننده را به مشارکت درتولید ادبیت متن می کشاند .
داستان پسا مدرن ضدساخت وناپیوسته است . تن به انتظام نمی دهد . وتداعی ذهنی که کولاژ وار روایت ها را تکثیر می کند ، فضای ادبیات را تولید وشکل می دهد .
کنش روایت ها که به موازات هم فضای رمان را تحقق می بخشند ؛ یا نظام آواهایی که مدام یکدیگررا قطع کرده وبه هم می پیوندند ، تا اتمسفررمان شکل گیرد .
نسبی گرایی؛ چندپارگی؛ بی ثباتی هستی؛ تصادفی بودن زندگی؛ تکه تکه بودن ارزش ها؛ و عدم وحدت ویگانگی ، بنیان روایت های داستان پست مدرن است .
عنصرشخصیت ، یکی از مولفه ها وعناصرسازنده وشکل دهده ی متن داستانی ست . دراجر ای متن داستانی پست مدرن، شخصیت بسیارسیال است . نمی توان به آن اعتماد کرد. همچون ماهی دردست لغزنده است . باورهای متکثر؛ کنش های متفاوت ومتضاد؛ رویاهای بی پایان وکابوس وار، حیات شخصی وی را آکنده می کند .
هستی شناسی داستان پست مدرن ، مبین بحران هویت وی می باشد. این بحران ریشه درباور های ذهنی ورویاهای پرازکابوس وی دارد . جهان ذهنی وی که اساس شخصیت اونیزهست ،تکه تکه ده ومرکب ازحیات انسانی – شیئی – حیوانی ست .
ازاین جهت درداستان پست مدرن می توان مولفه هایی را استخراج کرد که مشترک با پدیده ی منش اسکیزوفرنیک درادبیات روانپزشکی ست .
گسیختگی درزبان ولحن؛ درروایت گری؛ درمقوله ی تفکروآگاهی؛درقلمرو هیجان وعواطف ؛ وهمچنین درمقوله ی رفتاروکنش های انسانی ، آن نقاط مشترکی است که عنصرشخصیت درداستان پسا مدرن را درکنار پدیده ی شخصیت اسکیزوفرنیک درادبیات روانپزشکی قرار می دهد.
* * *
یک نکته ی قابل تامل ومبهم که درواقع سویه ی پاسخگویی آن خانم هرتا مولر را نشانه می رود؛ اشاره ی وی درچند جای رمان به وضعیت شخصیت مادربزرگ راوی است . این نکته از جهت ادبیات روانپزشکی دارای اهمیت می باشد .
روایت نویسنده ازموقعیت مادربزرگ راوی، حاکی ازبیماری دمانس ( زوال عقل) یا آلزایمر می باشد. ازعلائم اصلی این بیماری؛ تحلیل رفتن ونابودی حافظه ی نزدیک ( البته با توجه به شدت وپیشرفت بیماری ) وگسترش آن ؛ همچنین عدم تشخیص اشخاص ، اشیاء ودرحقیقت گم کردن همه ی رابطه هاست. به طوری که چنین بیماری اگرازدرب خانه به بیرون رود؛ امکان پیداکردن خانه وبازگشت به محل سکونت برای وی وجود ندارد. اما توصیف وروایت نویسنده ازمادربزرگش درجایی نشان دهنده ی دچارشدن این شخصیت به این بیماری ست ؛تا حدی که راوی می گوید :
(( او دیگرکسی را نمی شناسد ))
یا درجایی دیگر از((بستن مادربزرگ به صندلی)) می گوید. که اینها همه نشانگر نوع وشدت بیماری مادربزرگ است . اما درجایی دیگرازکتاب نیز نویسنده این همه را با روایتی د یگر نقض می کند. زمانی که به نقل ازیکی از شخصیت ها روایت می کند:
(( مادربزرگ فرارمی کرد . . . بعد از تاریک شدن هوا به خانه بازمی گشت . مادرازاومی پرسید: توکجا بودی؟ مادربزرگ می گفت: درخانه ))
حتی دیالوگ فوق ، نشان دهنده تناقض بزرگی ست.
امکان این که شخصی با شدت این بیماری ازخانه فرارکند وبه راحتی هم به منزل خود برگر دد؛ درجستجوهای مطالعاتی صاحب این قلم درادبیات روانپزشکی، پیدا نشده است .
به گمانم خانم هرتامولر درهمان نظام فاقد ساختاروناپیوسته ی رمان پسامدرن که با عنایت به مولفه های پیش گفته؛ درروایت این شخصیت وهستی شناسی آن، دچارهمان ناهمسانی وچندتکه گی شده وادبیات روانپزشکی را درمتن داستانی اش با چالش مواجه ساخته است .
اگرچه این موضوع به جهت علامت شناسی ؛ اتیولوژی ؛ درمان شناسی وکلیت پدیده ی بیما ری برای علم روانپزشکی چندان غریبه ومبهم نمی باشد
شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹
غیاب ات
چشم می گردانم
دست می سایم
خش خش برگ ها را
درغیاب ات
رازی نهفته است
دست دراز می کنم / بی شاخه گلی
سرانگشتانم را اما
جهانی ست
که واژه های آن
با نگاه تو رونمایی می شوند
* * *
چشم می گیری
دست پنهان می کنی
گام هایت را
به کدام جاده می بخشی
این لبخند
ازسطرهایم نمی گریزد
اگرکه دلتنگی های روزانه
سنگین
برثانیه ها می تازد
دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹
متانت بهار
زخمه که می زنم
پرده های زمان را
بی قراری نت ها
خلوت کوچه ها را می رباید
این دست ها
بی صدا که نمی مانند
واین درخت ها / عریان
سوگواران جهان اند
گاهی اما
برخطوط حامل
سکوتی کافی ست
تنفسی دیگر
تا بوم زمانه را
با نگاهی بیارایی
یا بررازچشمی درنگ کنی
که متانت بهاررا
درانگشتانت می ریزد
وآشوب دریا را
دردلت
جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۹
رخوت سطرها
این دست آن دست
می رود و می آید
مگرماهی ای
ازدست آب بلغزد
چشم درچشم می نشانیم
نگاه دررویا
رخوت سطرها را
کدام حرف
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹
سهشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۹
ازموطن باخ تا...
Johann Sebastian Bach
با یاد ناهید . م
هنوز نمی توانم خاطره ی روزی را که به جست و جوی آثار باخ ، هندل و . . . آواره ی بازارهای
مرکز شهر هانوفر آلمان بودم ازخاطربزدایم . هنوز زمان درازی نیست که از آن تاریخ می گذرد .
شاید چند ماه . اما آیا خاطره را را زمان قادراست محو کند . بعید می دانم .
درفروشگاهی بزرگ دردوطبقه که مرکز عرضه ی کتاب وسی.دی ودی.وی.دی های موسیقی وفیلم
رفتم . بخش مربوط به فیلم ها مشتریانی داشت . اما قسمتی که به عرضه ی آثارموسیقی کلاسیک مر
بوط می شد؛ چندان مشتری ی را به خود جلب نکرده بود . مجموعه ی کارهای باخ وهندل را مشاهده
کردم . اجراهای تصویری آثارشان . به دلیل گرانی قادربه ابتیاع شان نشدم . واکنون که به یاد می آورم
که قادر به خریدشان نبوده ام ؛ اندوهگین می شوم . ازفروشگاه زدم بیرون . اما ازجست وجویم دست
نکشیدم . به دلیل آنکه فکرمی کردم بتوانم نسخه هایی از اجراهای آثارشان را با قیمتی ارزانتربه دست
آورم . با همین فکربود که به فروشگاه بزرگ دیگری برخوردم که در قفسه های خود که به حراج شان
گذاشته بود و در بیرون از فروشگاه به عرضه ی دی وی دی های سینمایی وموسیقی پرداخته بود . بی
هیچ درنگی به سوی آن حراج واقعی شتافتم . ودر بخشی که مربوط به موسیقی بود ، چنان با اقتدار تسلط
یافتم ؛ که مبادا خریداری دیگرسررسد وآنچه را که نباید ، ازدست من به درآورد . چنان سریع به کاوش
پرداختم تا همه ی آن هیجان ها و احساس سیری ناپذیر به دست آوردن آثاری در این زمینه را مجاب نمایم.
وتوفیق حاصل شد. کارهایی ازباخ ، بتهوون ، موتسارت ، ویوالدی و . . . را باقیمتی اندک گرفتم .
انچه حیرت مرا برانگیخته بود؛ دونکته را دربرداشت : اول هنگام جستجو برای برداشتن دی وی دی ها
آن بخش کاملا خالی از خریداران بود . درحالی که در بخش فیلم ها وشاید آثار موسیقی پاپ ، خریدارانی
زیاد برای برداشتن دی وی دی ها با هم رقابت می کردند . نکته ی دوم اما تعجب بانوی فروشنده بود از
اینکه در میان آنهمه خریدار ؛ شاید تنها کسی بودم که به خرید اثارموسیقی کلاسیک غربی توجه کرده بودم
و او از هیجان موفقیت من آگاه شده بود واحترام متفکرانه ای را همراه تعجبش کرده بود. هرگز قادر نیستم
این بی توجهی شهروندانی را که شاید درموطن غولان ونوابغ موسیقی جهان که تمام هستی شان رادرراه
اعتلای روان بشری فدا نموده اند،ازیاد ببرم . باخ ،هندل،بتهوون هریک به گونه ای از ستون های محکم
موسیقی جهان هستند ؛ که چنین سرنوشتی را در موطن مدرن خود یافته اند .
به یاد می آورم ، زمانی را که پای پاسخگویی اجباری به پرسش یک روحانی دریکی از ساختمان های
خیابان پاستور نشسته بودم . برای آن که درخصوص حقوق اجتماعی من تصمیم گرفته شود . اگرچه از
پیش روشن بود که به عنوان شهروند درجه ی دو ازحقوق اجتماعی محروم هستم . یکی از سوال ها ی
پرسیده شده این بود که آیا موسیقی گوش می کنم ؟ وپاسخ من آری بود! پرسش بعدی که چه موسیقی ای؟
و من گفتم موسیقی مذهبی یوهان سباستیا ن باخ ؛ موسیقی کلیسایی ولفگانگ آماده ئوس موتسارت ؛ و
آثار وردی ! همین پاسخ بود وحذف من از دانشگاه وعمری درازرا دروادی سرگردانی به سربردن؟!
پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹
گردهمایی شاعران گمنام جهان
درخبرها آمده بود که از 37 کشور جهان 51 شاعردعوت شده اند در همایشی سه روزه از28
فروردین ماه ، تحت عنوان نخستین همایش شاعران ایران وجهان؛ دقت در نام شاعران دعوت
شده ، حاکی ست که هیچ چهره ی شناخته شده و مطرحی را درمیان دعوت شدگان نمی توان
یافت . قابل توجه این که ازکشورهای دعوت شده ، شاعرانی بودند که آوازه ای درخور داشته
و می توانستند جزء اصلی دعوت شدگان باشند . تامل در نام کشورها نیز ، غیبت برخی از
کشورهای صاحب نام تر در عرصه ی ادبیات را نیزبه دیده می کشاند .
چگونگی تصمیم گیری در خصوص چنین همایشی از یک سو وصلاحیت کسانی در این رابطه
که کاملا تخصصی وارد شده اند،کمی قابل تامل است . حال مهمتر ازآن نگاه به شاعران کشور
خودمان می باشد ؛ که در این حیطه چگونه ارزیابی شده اند . حقیر که با چندین کتاب در سه دهه
فعالیت ادبی ، از طریق مطبوعات و آن هم درزمان نزدیک به همایش از موضوع با خبرشدم . به
گماتم برخی از دوستان دیگر نیز چنین وضعی داشته اند . اگرچه در یک جامعه ی مبتنی برتک
صدایی که حلقه ای محدود از طرفداران رادور هم گرد آورده است، نمی توان انتظاری جزاین داشت؛
اما آنچه مغفول می ماند واساسی ترین وجه مسئله است ؛ بازتاب چنین سیاستی ست ، که مصمم است
معرف فرهنگ ادبی میهن ما باشد !
جمعه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۹
این هم لینک خبر انتشار چاپ دوم کتاب (( صداهای ریخته )) من . البته انعکاس خبرچاپ دوم کتاب من
درنشریات مجازی وکاغذی متعددی بوده که من به لینک کردن تنها دو خبر گزاری مهر ودنیای اقتصاد
اکتفا نموده ام.
پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹
ایوبانه
هی چشم می گشایم
به این کوچه
آن کلمه
به دهان و نگاهی که هنوز
می گویند
درراه است
هی صبرمی کنی
واین دست ها وحرف ها
چه ایوبانه
اشتراک در:
پستها (Atom)