شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹

غیاب ات


چشم می گردانم

دست می سایم

خش خش برگ ها را

درغیاب ات

رازی نهفته است


دست دراز می کنم / بی شاخه گلی

سرانگشتانم را اما

جهانی ست

که واژه های آن

با نگاه تو رونمایی می شوند


* * *

چشم می گیری

دست پنهان می کنی

گام هایت را

به کدام جاده می بخشی


این لبخند

ازسطرهایم نمی گریزد

اگرکه دلتنگی های روزانه

سنگین

برثانیه ها می تازد

۳ نظر:

پژمان الماسی‌نیا(چای تلخ) گفت...

قلب در کار ارغوانی تازه،
ظهر بهار بود
و کوچه در کسوف کامل غلطید.

با احترام:
پژمان الماسی‌نیا

احمدزاده گفت...

قلمت هميشه بهاري باد

پژمان الماسی‌نیا(چای تلخ) گفت...

متشکرم از بابت لطفتان..می خوانمتان به شوق