دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

:نقد كتاب
(( هوارا ازمن بگير، خنده ات را نه))
اثر: پابلو نرودا
ترجمه: احمد پوري
ناشر: چشمه


(( صداي من درساحل تمامي سرزمين هاست))


(( تنها با صبري گداخته مي توان شهرنوررا فتح كرد، شهري كه به تمامي انسان ها نورهديه مي ))

(( ...كند

قرائت سخني ازرمبوشاعرفرانسوي توسط پابلونرودا هنگام دريافت جايزه نوبل درسال1971 و

:نرودا خود مي سرايد

من باراستي پيمان بستم
كه روشنايي را به زمين بازگردانم

(( نه بيش))

ودرواقع تمامي رنج اين پرومته زميني وقف نابودگي تيرگي وبازگرداندن روشنايي به زمين شد.

به ويژه زماني كه ماتيلده اروتيا ياري اش مي داد . وچه قرابت زيبائي بين اين پرومته زميني و

آن پرومته اساطيريونان باستان است توازي معنوي كه شاهين روان انسان رادروراي تاريخ پرواز

مي دهد.

پرومته اسطوره كه آتش راربوده وبراي زمينيان مي آورد، تا آنان را ازسرما وتاريكي برهاندوبه

آنان زيستن را هديه نمايد، ولي بخاطرآن شكنجه ابدي خداي خدايان المپ، زئوس را برخود هموار

مي سازد.

توازي اسطوره اي – تاريخي. وچه سنتز زيبائي دراين وحدت اسطوره اي- تاريخي نهفته است.

اساطيرجهان، به ويژه اساطيريونان باستان ، چه ظرفيت َشگرفي درتجلي آرزوها وخواست هاي

تاريخي بشردارد.

پابلونرودا ازنوادرشاعران جهان است كه سروده هاي وي رادرساختاري ازروايت عاشقانه زندگي

بازمي يابيم. اما تعبيرعشق يا روايت عاشقانه درخلاقيت شاعرانه نرودا به كدام سواست. گارسيا

لوركا شاعرشهيد اسپانيائي نيزعاشق است. وجه تمايزشان كدام است كه بد ينگونه نرودا درعشق

مي درخشد.

جهان نگري پابلونرودا، درشمول نگاه عام شاعربه مبارزه براي رستاخيزانسانها ونبردشان براي

رهايي ازستم واستثماراست. اين نبردازمشخصه هاي ثابت زندگي شاعردرتمامي حيات ادبي وي

:مي باشد

اين رنجهاي دوردست رنجهاي مايند
ومبارزه براي ستمديدگان با طبيعت من گره خورده است

(( پايان عشق آوا))


واين رستاخيزدرزبان ادبي وي جلوهاي گاه تغزلي وگاه حماسي مي يابد. وگاه نيزامتزاج نگاه تغز

لي وحماسه بشري را درشعرمي بينيم.

اين نگاه جهان بشري درتمام دوره زندگي نرودا، به عنوان نيروي محركه برقراري ارتباط انساني

درسطح ملي وجهاني حضوري فعال، تعيين كننده واثربخش دارد:


به دعوت من، تمامي زمين
كه مي بيني
- درسرودم گنجيده است
حكم بهاررا قرائت خواهد كرد


(( حكم دادگاه))


كتاب هاي (( سرود اعتراض))، (( اسپانيا درقلب ما))، (( انگيزه نيكسون كشي وجشن انقلاب شيلي)) ،(( ما

بسياريم)) تصويرگرتكاپوي پرعطش وبينش جهان گرايانه شاعراست. پابلو نرودا ازروزنه اين

كتاب ها، با ملت هاي ستم كشيده جهان سخن مي گويد، همدردي مي كند ودست برادري به سوي

آنان درازمي كند. درنبردهاشان حضوري قاطع مي يابد وآرزوهاي شان را برزبان خود جاري سا

خته ، نت ترانه هايش مي كند. كتابي را به نبرد اسپانيا تقديم مي كند؛ اشعاري را به كوبا؛ وجان

:خودرا درآوازهاي شيليائي اش به تمامي مردم جهان

من به كوباي موقرنيزمي انديشم
كه سربه استقلال برافراشت
و(( چه)) رفيق گردن فرازمن
كه با فيدل، آن رهبرشجاع
برخاست دربرابرخاشاك وكرمها


(( جاويد كوبا))



چه كرده ايد؟ بياوريد، بياوريد چراغ را
زمين خيس را ببينيد استخوان خرد كبود را ببينيد
دركام شعله ها
تن پوش اسپانياي مقتول


(( بمباران دشنام))



اندوهتان را ازياد نمي برم
فرزندانتان را مي شناسم
واگرازمرگ شان به خود مي بالم
اززندگي شان، نيز


(( سرود براي مادران رزمندگان مقتول))


وشاعراين زمان كه جهان پوسته اي تنگ براي ادامه حيات اوست وكهكشاني ازسرود رابرلبان

خود دارد، برظرفيت هاي شعربراي ويراني درپروسه تاريخي پي برده است، كه به قول خويش،

بدون هيچ تاخيري بدان اقدام ورزيده است.

نرودا درمقطعي اززندگي خود، كه تجربه اي سرشاراز پيكاررا با خود همراه داشت، هنگام باز

گشت ازاسپانيا ازطريق پرو، توقفي براي ديدن ويرانه هاي ماچوپيچو مي كند. وتجربه اين توقف

وديدار، نقطه عطفي دركمال يافتن شعروي درروند سرودن مي شود. خود وي مي گويد: (( درآن

بلندي هاي سرسخت، ميان آنهمه شكوه وجلال، وويراني هاي پراكنده، اصول ايماني را كه نيازدا

شتم تا به شعرم ادامه بدهم يافته بودم)) شعربلند (( ماچو پيچو)) شعراشراق وكشف روابط نهاني

ست. شعرتامل وتفكرومعنويت ناب. نرودا نظاره گرانسان، طبيعت ويگانگي شگفت انگيزآنهاست

درتاملي عميق.(( بلندي هاي ماچو پيچو)) به درازاي زمان وبلنداي مكان وبا ژرفايي حيرت انگيز

همه مفاهيم زندگي را درفرايندي مملوازتنوع وتضاد ودرراستاي هستي ومرگ بازمي تاباند. واين

تجربه اي گران سنگ درزايشي ديگرازشعورهنري وتكامل خلاقيت فردي درساختارهاي استعاري

ونمادين زبان شعرنروداست. (( بلندي هاي ماچوپيچو)) نماد دروني ترين لايه هاي تجربه زيسته

شاعراست. وهم ازاين روست كه روح ناآرام شاعردرپرده اي رنگين وگاه پيچيده ازتصاويراستعا

ري جلوه مي يابد. واين عبارت نرودا كه (( من هنوزشاعرطبيعت بازوجنگل هاي سرد هستم))

تجلي زيباي خود را درشعربلند (( ماچوپيچو)) مي نماياند.

امادرمسيرزندگي شاعر، چه آن زمان كه پيكارگرحيات اجتماعي ست وبه ياري برادران خود در

جاي جاي زمين شتافته است ودرسطحي جهاني مي رزمد وسرود اعتراض شيلي درميان ملتي

ديگراست وهمبستگي پايداري ازنبرد جهاني را پي مي افكند وچه آن زمان كه دررؤيا هاي خود

با ماتيلده اش سخن مي گويد و مي سرايد ومي نويسد؛ عشق پس زمينه اصلي روح پرتب وتاب

شاعراست. زيرا كه اوعشقي مدام را پيش بيني مي كند؛ زيرا كه برآن است با عشق هركاري مي

توان كرد؛ وعشق را به تمامي جهان متعلق مي داند؛ ومردمان را مردمان عشق وخرد مي يابد،كه

عشق وسعادت مي سازند.

ماتيلده اروتيا اخترتابناك حيات نرودا، كه درهمه حال ياريگرنهان وآشكاردرزندگي وي بود.شاعر

خود مي گويد: (( هرچه مي نويسم وهرچه دارم به اوتقديم شده است )) چنين صداقت استواري ،

شاعررا برقله عاشقان جهان مي نشاند. عشقي كه شاعرازآن مي گويد ودرآن مي زيد، به لطيف

ترين شبنم صبحگاهان وسپيده دم بهاران ماننده است ودرنرمايي ازواژگان، تركيب ها ومجازهاي

زباني سيرمي كند. شاعرنه ازكاروپيكارطولاني خود دست مي شويد تا عاشقانه بنويسد ونه غرق

درعشق هاي فردي مطلق كه جهان را درچنين نگاهي خلاصه نمايد.مضمون نگرش شاعربه عشق

تجديد حيات دوباره آن درشكلي مؤثرتروتوان بخش براي رزميدن است. اوعشق را چون رودخانه

اي زلال وجاري مي بيند وحركت را برپيشاني آن نقش مي زند. حركت، تا عشق مفهومي ازصدا

ي مشترك عاشقان جهان باشد:


تنها مي دانم كه: من به حركت ادامه مي دهم، حركت مي كنم كه رونده باشم
من مي سرايم زيرا مي سرايم زيرا مي سرايم


(( تمامي قدرت ها))



اما من نخواهم بود، اگردرون من،
دانه ازجوانه زدن بازايستد


(( من سكوت مي خواهم))



ودراين تلاش دروني وبيروني است كه شاعر، بي شائبه ازماتيلده ،معشوقه حقيقي وابدي خود نيرو

مي گيرد تاازحركت بازنماند. وعشق فردي شاعردراينجا، فراروي به سوي عشقي سازنده وفعال،

جامعه پذيربا امواجي ملايم ازرمانتيسيسم انقلابي ست.نرودا عشق را بطورمجرد ودروراء واقعيت

نمي نگرد. عشق شعري ست جوشان كه به زندگي مادي وي پيوند خورده است وشاعررا به اشياء

طبيعت، فقروحقارت تحميل شده زندگي وپيكارپيوند مي دهد:


توازجنوب تهيدستي، ازآنجا كه روح من مي آيد
ودرزيرآسمانش مادرت رخت مي شويد همچون مادرمن
ازاين روست كه تورا برگزيده ام ، اي همراه!


(( بامدادي))



شاعربه عشق،عشق مي ورزد،تا به تدفين دروغگويان بنشيند وتداوم زندگي خودرا درميان راويان

حقيقت تضمين نمايد. ورهپوي اينگونه زندگي ست كه حتي معشوقه خودرا مي رنجاند ونابود مي

كند، تا شايد دگرباره اش ازخاك بازيابد وماتيلده اي ديگرباشد وستاره شب شاعر:


به اين سبب است كه درتوسنگي سخت مي جويم
دستان سختم را درخون توفرو مي كنم
تا سختي تورا بيابم،
ژرفايي را كه نيازمند آنم
وگرتنها
خنده بلورين تورا بيابم،
اگرچيزي نباشد
پاي برروي آن سفت كنم
محبوب من،بپذير
اندوه مرا وخشم مرا،
دستان دشمن خوي مرا
كه تورا اندكي نابود مي كنند
تا شايد دگرباربرخيزي ازخاك
همسوبا نبردهاي من.


(( رنجش))



دراين راستا، اشعاري چون (( بي كرانه))، (( رنجش)) وحتي(( رؤيا)) ازكتاب (( هوارا ازمن

بگير، خنده ات را! )) به علت انعكاس يك ساختارديالكتيكي شدن وفرا شدن، داراي آنچنان ارزش

هاي زيباي شناختي نهفته است كه محتاج تحليلي مستقل مي باشد.

همانگونه كه پابلونرودا در(( بلندي هاي ماچوپيچو)) درتكانه اي عظيم دريك مقطع اززندگي خود،

به روح شاعرانگي وزبان جستجوگرعارفانه اش غنا مي بخشد؛ درشعرهاي عاشقانه وي نيز، ما

شاهد زبان مجازي تلطيف شده هستيم كه همچنان با صورواشكال طبيعت پيوند خورده است ودر

صورتي تغزلي ترارائه مي شود. وحدت طبيعت زنده وعشق (= انسان) كه تجسم مادي آن درزبان

با توسعي بدينگونه نرم وخوش آهنگ نشسته است:


زيباي من
چون آبي
كه آذرخشي وحشي ازكف را
برصخره سرد بهاران
جا بگذارد،
خنده توبرچهره ات چنين است،
زيباي من


(( زيباي من ))

ويا:


وزماني كه پديدارمي شوي
تمامي رودخانه ها به نغمه درمي آيند
درتن من


(( بانو))



چنين ساختاراستعاري وكاربردهاي مجازي زبان نه تنها درشعرهاي عاشقانه نرودا ،كه درروند

عمومي آثارآفريده شده وي وجود دارد:


من آن چاهم كه درآب آن،
شب، ستاره هايش را به جاي مي گذارد
وتك وتنها،
ازميان كشتزاران، راه خودرا دنبال مي گيرد.


(( من سكوت مي خواهم ))



پابلونرودا شاعرعاشق، شاعرزمين، دريايي خروشان درسكوت ابدي اش:


دريا خروشان است
خروشان درسكوت من.


(( نه بيش))




هیچ نظری موجود نیست: