جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

نت های بی درنگ

1

مهم نیست باران
حرف های مرا پاک کند
یا آفتاب
تنها سایه ای از آن
برای پرندگان باشد

نتی در چشم های من
برای ابرهاست
تا زمستان بی دریغ

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

نت های کوتاه


کوتاهی ام را ببخش
گزیری نیست
زندگی کوتاه است
لحظه های عاشقانه کوتاه اند
حوصله ها نیز
آفتاب پشت ابر

درنگ ها
و سطرهای خاموش مان

روشنایی نگاه پشت پنجره کوتاه است
و تصویر خاطره ای که می ماند
صدایی که نمی رسد
و بهار
که نت های مرا پرواز نمی دهد
کوتاه است
Top of Form

درنگی کوتاه

به نگاهی بسنده می کنم
و بی شکیب انتظار می کشم

این همه حضور
پشت نگاهت

پیراهنت را
در دهانم بتکان

این نت های

1
نسیمی نیست

گاه اگر گذرت افتاد
این برگ های بی بهانه را
چشمی بگردان

بهار
سخاوت دست های توست
2
این نت ها را
به رودخانه ها می بخشم

می دانم
ماهی های عاشق
دست های تو را
قلاب کرده اند

سه‌شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۰

سطرهای منتظر

این بهارهم می گذرد
با همه سطرهای نهفته و
برگ های منتظرش
و احساس سبز شدن
با چشم های به راه مانده

این بهار هم می گذرد
با آوازهای چوبی و
قناری تنهایش

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

دلتنگی ها


گاهی اگر دلت تنگ می شود
برگ های پائیزی را
شماره کن
و چشمانت را
پنهان
پشت ابر

گاهی اگر سرودی
گلویت را بی تاب می کند
به نتی بسنده کن
بوسه های خاموش را

این سطرهای بی دریغ
می آیند
می روند

گاهی اگر

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۰

وداع مارکز

هم اکنون متوجه شدم که بیماری بدخیم خالق رمان صد سال تنهایی و برنده نوبل ادبیات ، گابریل گارسیا مارکز،تایید شده و وی وداعیه ای را به نگارش درآورده است  . دشوار است پذیرفتن این که یکی از سرآمدان ادبیات جهان و خالق کلمبیایی رئالیسم جادوئی در ادبیات ، این چنین ذره ذره وجودش را از دست بدهد .
یکی از آخرین داستان های زیبا و اثرگذار وی به نام (( خاطره دلبرکان غمگین من)) که خاطرات سنین پیری وی می باشد را در دو قسمت نقد کرده بودم؛ تحت عنوان (( زیبایی شناسی یک روایت )) که دروبم  ، نشریافته است .

این هم وداعیه ی او:

"اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت،

شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمی‌‌داشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان می‌کردم فکر می کردم. اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست.

کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رویا می دیدم، چرا که می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشمهایمان را برهم می‌گذاریم. شصت ثانیه نور را از کف می‌دهیم. شصت ثانیه روشنایی هنگامی که دیگران می‌ایستند ٬ من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند بیدار می ماندم.

هنگامی که دیگران لب به سخن می‌گشودند٬ گوش فرا می‌دادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم .

اگر خداوند ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد٬ جامه‌ای ساده به تن می کردم. نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم. خداوندا٬اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.


روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ٬ شعر "بندیتی” را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات" ترانه عاشقانه‌ای به ماه پیشکش می‌کردم .

با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ ها‌یشان در اعماق جانم ریشه زند.

خدواوندا ٬اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم ٬ نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی‌آنکه به مردمانی که دوستشان دارم ٬ نگویم که "عاشقتتان هستم" آن گونه که به همه مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره )محبت آنهاست.

اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من میگذارد ٬ در سایه‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند. که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند. آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شون!

به هر کودکی دو بال هدیه می دادم ٬ رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند.

به پیران می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه می‌رسد. آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام. من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند درقله کوه زندگی کنند، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند.

چه نیک آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دورانگشت زمخت پدر میفشارد٬ او را برای همیشه به دام خود انداخته است. دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.

من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل٬ که وقتی اینها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود.

یکشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۰

سطری کوتاه

دست های من نمی رسد
شادی های جهان را
در دلم
شاخه گلی می کنم
بافته برگیسوان طلائی ات

راز نگاهت را
آفتاب
تنگ چشمانه می گذرد

مرا به چشمک ستارگان/ نیازی نیست
سطری کوتاه
چراغ اتاقم را
روشن می کند

پرده را کنار می زنم
شبنم های جوان
در جان برگ ها دویده اند

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۰

سویت شماره دوباخ در ب مینور

آنا ماگدالنا ، اثر باخ

مس بزرگ موتسارت در سی مینور

سایه ات

گاهی کلمه ها لکنت می گیرند
وآن سوی مرز نگاه
چشمی منتظر
ستاره ها را
شماره می کند

گاهی دستی درازمی شود
با سرانگشتانی
تا در سطرهای این شعر
جوانه ای بنشاند

به کدام سو بنگرم

عطر ماه را بر این حرف ها می پاشی
و سایه ات
حضور همه ی ترانه هاست

مساسولمنیس شاهکار دیگری از بتهوون

سمفونی شماره سه(آداجیو)

بخشی ازسمفونی سوم بتهوون (اروئیکا یا قهرمانی)

سمفونی پنجم بتهوون (آلگرو)

سمفونی شماره پنجم بتهوون در سی مینور)

Moonlight Sonata

فوهرالیزه اثر بتهوون نابغه

یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹

افسانه فوریه

ماه نگاهش را
روی سن می پاشد
و بر دو جانب رود
اشک های نریخته ام
دهانش را می رباید

فوریه
ثقل جهان
برف های نهان
که انتظار مرا
در هفت سین عمر
سبز می کند

فوریه
سایه های پنهان
عشق
با نجواهای غریبش
و گام های شمرده من
تا کوچه پسکوچه های پاریس را
پا به پای پل الوار
ترانه ی آزادی
بر کلون درها بیاویزم

فوریه
پنجره ای گشوده
و شبنم نگاهی
که هر بامداد
گلوی مرا به نتی پیوند می دهد

((دست هایت کجاست))

سین هشتم

پاورچین
پاورچین
ازراه می رسد
با ارغوانی هاو
نارنجستان های منتظرش

سیب
سکوت
وسرودی خاموش

باد
گل های دامنش را
دردهانم می تکاند

شقایقی دسته می کنم
با عطرو
عبیرو
عود
و در خلوت روشن بامداد
هفت سین کلامم را
با فروغ نگاهت
می افروزم
 

دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۹

عشق


خنده های دریغ شده
مادران سکوت
وبی تابی واژه ها
که پاهایم را بی قرار می کند

این همه رود

زلالی دهانت را
بتکان

جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

فیلتر

مدتی ست که وبم فیلتر شده . به یاد یکی از شعرهایم افتادم که در کتابم (( صداهای ریخته )) نیز
آمده . بی مناسبت ندیدم که آن شعررا در زیر بیاورم . تلاش کردم این شعر را درفیس بوک به
اشتراک بگذارم ؛ اما موفق نشدم . حال هر که توانست، مشترکش کند!

این که چقدر طول می کشد

ازکودکی تا کهنسالی ات

که گاه

چشم به هم زدنی ست

تا این چراغ / سبز شود

یا خود

درازای هزاره ای


هی ضربدر

        ضربدر

درکنج قاب تصویر

(( یعنی که باطل شده است ))

یا دسترسی به . . .


این حرف

با ساز دیگران

اما

شعله می کشد


این مشترک

که محترمش می کنید

نا ممکن است

این سطرهای مانده در راه را

بی چشم

بگذرد

پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹

معیاررتبه بندی اهالی قلم

به تازگی مطلبی خوانده بودم از یکی از مسئولان وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی در خصوص

رتبه بندی تعدادی از شاعران ونویسندگان و همچنین متناسب با آن ، در نظر گرفتن حقوق و احتمالن

مزایایی که شامل این رتبه بندی می شود .

خوب اقدامی اساسی ست در صورتی که بر مبنای جنبه های حرفه ای ، تخصصی وصنفی مبتنی

باشد ؛ و ازهرگونه رویکرد ایدئولوژیک وجناحی نیز مبرا بوده باشد .

متاسفانه من نمیدانم که شرایط وملاک و معیار انتخاب نویسندگان وشاعران بر چه اساسی استوار

می باشد ونحوه گزینش این هنرمندان چگونه است . زیرا هیچگونه اطلاع رسانی درست وکافی

دراین زمینه انجام نمی پذیرد وپیشبرد نحوه ی انجام این کار غیرشفاف وبا ابهام مواجه است .

از آنجا که منافع این امر متعلق به قشر وصنف نویسندگان وشاعران می باشد؛ بدیهی ست که

فرایند اجرای این کارنیز می بایست در وهله ی اول منطبق با ماهیت کار که فرهنگی ست نه

سیاسی یا ایدئولوژیک ؛ بوده باشد . وبه دور هرگونه نگاه جناحی و . . . انجام پذیرد . دروهله

باید این کاربا هماهنگی ومشاورت صنف نویسندگان وشاعران به اجرا درآید . درغیر این

صورت رعایت حقوق واقعی آفرینندگان آثار ادبی ، به دشواری می تواند میسر باشد .

صاحب این قلم از پس قریب به سه دهه کارهنوز از ابتدایی ترین حقوق فرهنگی که ازجمله

بدیهی ترین حقوق مان می باشد محروم است . که البته همچو من بسیارند . برای نمونه بن

کارت الکترونیکی کتاب که همه ساله از سوی متولیان فرهنگی در همه استان ها توزیع

می گردد ؛ اما هرگز به دست مان نمی رسد . علیرغم همه ی اعتراض های مان .

خوب این چه نگاهی ست که در پس چنین حرکت های فرهنگی در سطح اجرایی ست؟ من

که صاحب هشت کتاب وبسیار نوشتارها در مطبوعات سراسری هستم و . . . ؛ چگونه

حق دریافت چنین کالای فرهنگی را ندارم ؛ اما یک کارمند اداری ارشاد می تواند از چنین

حقی برخوردار باشد . نکند همان داستان شهروند درجه ی یک و دو است که در تمام جاها

به سراغمان می آید .

جالب این است که نه تنها در این رتبه بندی ها علیرغم سال ها کار فکری و فرهنگی ، حقی

برای مان قائل نمی شوند ؛ بلکه از داشته های مان نیز،به عنوان کمترین حقوق اجتماعی ، که

همان کار کردن می باشد ، سلب حقوق می کنند .

امیدوارم که در مرحله ی بعدی رتبه بندی های فرهنگی ؛ معیارها و ملاک های متولیان فرهنگی

به طور شفاف به جامعه اهل فرهنگ عرضه گردد و جز با مشورت وتایید صنف اهل قلم ؛که

فارغ از سیاست بازی ها و جناح گرایی و . . . است و زودن هرگونه ابهام در این فرایند اجرایی

همه ی اهالی قلم به حقوق حقه ی خود نائل شوند .

پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹

آقای رئیس جمهور . . .!

آقای احمدی نژاد رئیس جمهور ایران در مصاحبه ی لری کینگ مجری شبکه cnn درپاسخ به پرسشی در

خصوص نقض حقوق بشر در ایران ، گفت (( در آمریکا کارمندی به خاطر اظهارنظری بعد از پنجاه سال

از کارش اخراج می شود واو را برکنار می کنند ؛ اما در ایران چنین چیزی نیست . )) اگر چه آقای رئیس

جمهور امشب در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی دارند . اما به ایشان یک نمونه نقض فاحش این حقوق

را یادآور می شوم . شاید ایشان بتوانند پیگیر ی جهت استیفای حقوق بنده باشند . زیرا رئیس جمهور قبل از

 ایشان علیرغم پیگیری من ونامه ای که خطاب به جنای آقای خاتمی نوشته و در روزنامه ((آفتاب امروز))

شرح مفصل آن به چاپ رسیده بود؛ نتوانستند کاری انجام دهند . علیرغم این که به یکی از ساختمان های

ریاست جمهوری در دوران آقای خاتمی احضار نیز شده بودم . وماجراهای پس ازآن که همه ی نتایج منفی

بود . . . شرح مختصر تضییع اولیه ترین حقوق من به عنوان یکی نویسنده و روزنامه نگار : سال ها در

دانشگاه پیام نور- مرکز رشت شاغل بودم. روزی با یک تلفن برای پاسخگویی به . . . احضار شدم .

چند ماه بعد ؛ درست در زمان تبدیل وضعیت ؛ نهادهای حراستی وگزینشی دانشگاه ، با دوسطر نامه عذر

بنده را برای همیشه خواستند و از کابرکنارم کردند . تا اکنون هیچگونه تسویه حسابی نیز با من انجام ندادند .

هرگونه پیگیری من با بن بست مواجه می گردید . درحالی که مسئولیت های سنگینی در دانشگاه نیز

برعهده داشتم . مدارک همه ی مراتب بالا هم اکنون نیز موجود می باشد . جرم من تنها نوشتن آن هم در

قلمرو فرهنگ و ادبیات بود .

آقای رئیس جمهور ! بنده هیچ اظهارنظری نیز نکرده بودم ؛ تا چنین تنبیه سنگینی درحق من روا داشته شود .

 من یعنی خانواده ام ! ااگر درآمریکا براثر اظهار نظری کارمندی را اخراج می کنند؛ مرا بدون هیچگونه

 اظهار نظر اخراج کرده اند . یعنی کمترین حقوق شهروندی ام را از من دریغ داشته اند . یعنی به رتبه دوم

شهروندی نزول یافته ام . آیا این نقض حقوق صاحب این قلم نیست ؟! پس چه نامی می توان برآن گذاشت .

امید که آقای رئیس جمهور پس از بازگشت از سفر نیویورک همت گماشته به استیفای حقوق  اینجانب و

نظیر بنده توجهی بیشتر مبذول نمایند . نکته جالب این که ؛ رئیس و معاون پژوهشی کل دانشگاه پیام نور

ایران ؛ به دلیل شرکت اینجانب در کنگره ای بین المللی ؛ از من کتیا تقدیر به عمل آورده بودند ، که همه ی ا

ین مدارک نیز موجود می باشد ! آنگاه چطور حقوق اجتماعی من به این راحتی نقض می گردد؟! اگرچه

 بسیاری از رویدادهای در طول این روند را به دلیل اطاله ی کلام بیان نکرده و حذف نمودم. زیرا به فکر

هزینه ی آن بودم . باقی بماند برای بعد . . .

دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۹

گفتگوی isna با من

در گفت و گو ها یی که گاه خبرنگاران با نویسندگان به عمل می آورند ؛ هنگامی که دریافت ها

مبتنی بر ضبط دقیق پاسخ ها نباشد ، برداشت هایی گاه شکل می گیرد ، که می تواند مفهوم سخن

یا عبارتی را تغییر دهد . و این مسئله در رسانه ها و خبر گزاری ها بارها ملاحظه گردیده است .

اگر چه این همه نافی زحماتی نیست که خبرنگاران این حوزه ها می کشند . به ویژه اگر حوزه ای

تخصصی ونظری باشد . با اینهمه دوستداران می توانند گفتگوی ایسنا را با من درخصوص ادبیات

با کلیک روی خبرگزاری ایسنا(isna ) مطالعه نمایند

شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۹

ایسنا

«سطرهای هنوز» در 1200 نسخه منتشر شد

خبر انتشار کتاب جدیدم را در خبرگزاری دانشجویی ایران ( ایسنا ) ملا حظه نمائید

چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹

جلجتای رنج


                                                با یاد مادرم

بسنده می کنیم

به تماشای خاطره ات

وخش خش ممتد صلیب شانه هایت

که جلجتایش را می جست


به قضاوت عقربه ها

چشم می نهیم

ورق می زنیم

برگ برگ یادهامان را

وپت پت صدای مان را

تا خاموشی فتیله ها

عصب می شکنیم