سه‌شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶


شعرزير كه حاصل ديدن صحنه گلوله باران پدر وفرزندي فلسطيني

است كه شش سال پيش توسط اشغالگران اسرائيلي ، درگوشه ديوار

به رگباربسته شده وبدون دراختيارداشتن هرگونه وسيله دفاعي درراه

ميهن شان جا باختند ؛ دركتابم به نام شكلي كه نام تودارد ، درهمان

سال به چاپ رسيد . روزگذشته درششمين سالگرد اين تيرباران نا

جوانمردانه ، شايسته ديدم تا با انتشارآن دراين پست ، يادشان را

گرامي بدارم
.نام آن قهرمان شهيد،محمد الدوره بود


كودكان جهان


-آخرچرا هيچ پرنده اي

ازآسمان آتش وآهن نمي گذرد

من دلم گرفته است

مي خواهم اين ابرهاي سياه را

گريه كنم

شايد صدايي ازآن سوي جهان / بشنوم

چقدربايد منتظربمانم پدر!


چنين گفت :

كودكي كه آغوش پدررا

براي خوابي طولاني برگزيده بود

وگهواره لرزان نگاه پدر

برشتك خون آرزوهايش

كه جهان را رنگين ساخته بود


خوابيده اي خاموش

اما درياها سرودشان را

درچشم هاي ما / نشانده اند

ومن ترانه هاي به لب برنيامده ام را

پروازمي دهم

با خاطره هايي دور

برصورمي نشانم واژه واژه هايم را

برصيدا

وبرگورتو فرزندم !


من شمع شاعران جهان را

.... ،سياه ،سفيد

درشب تنهائي ات

روشن مي كنم


خاموش باش

تمامي كهكشان خاموش مي شود

اما فروغ صدايت

درنگاه عميق صدايت

جهان را برمي آشوبد :

آخر-

چرا هيچ پرنده اي

ازآسمان آتش وآهن

نمي گذرد

من دلم گرفته است

۲ نظر:

ناشناس گفت...

يك شاخه گل براي اين شعر

ناشناس گفت...

متاثرشدم