دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۵

نقد كتاب
نام كتاب ، سمت تاريك كلمات
نويسنده حسين سناپور
ناشر نشرچشمه

سويه ي روشن روايت


يك


داستان (( خواب مژه هات)) به لحاظ درونمايه،انعكاس زندگي ميان فردي روشنفكري

با همه عوارض وتبعاتش كه محصول فضاي مدرن سامانه شهري ست، مي باشد. سا

ختارشكل دهنده ي درونمايه ي فوق، روايت اول شخص داستان است كه درمونولوگي

بلند، كه به تدوين وشكل دهي داستان مي پردازد. مخاطب راوي درحالتي ازحضورو

غياب به سرمي برد. مكان داستان مشخص است وزمان آن نيز.اما روايت راوي،زمان

را به دست مخاطب مي سپارد. زمان داستان اگرچه لحظات خواب را به نمايش مي

گذارد ومخاطب آن را به ساعات شب ارجاع مي دهد. اما درتك گوئي راوي، مخاطب

اسيرتوقف زمان كه عين يك قطعه عكس ازدوربين، زمان درآن ثبت ومتوقف مي شود

نيست.پندارراوي كه به گذشته ارجاع مي دهد،وقايع لحظات مختلف را تجسم مي بخشد

زمان را درخوانش مخاطب ازاسكان شبانه اش خارج مي سازد.مخاطب با پروازپندار

راوي پرمي كشد ودرمسيروزش آن، به اين سووآن سومي رود ودرديالوگ كوتاه پايان

داستان، به اسكان شبانه اش بازمي گردد. لحن راوي، ويژگي ومنش شخصيت روشن

فكرجامعه ي بحران زده ي امروزرا داراست. شخصيتي كه اگربربسترنگرش وتلقي

هاي متداول زندگي ارزيابي شود، توفان انتقاد را برمي انگيزد. وفشارها را بروي

مضاعف مي كند. فشارازسوي قشرهايي ازجامعه ازيك طرف، خانواده ازطرف ديگر

ودغدغه هاوتنش هاي ناشي ازتعهد ومسئوليت ازهمه مهمتر.

درداستان مدرن امروز، مخاطب درپي بازيابي نتيجه اي ازپيش تعيين شده نيست. دا

ستان را درخوانش خود به سامان نمي رساند تاراهي پيش پاي وي گشوده شود. آن هم

درداستان كوتاه.

درداستان ((خواب مژههاي)) نويسنده تجربه ي زيست زماني خودرا، كه انعكاسي از

فرايند بحران زاي جامعه ي ماست، ودرمناسبات بين فردي بازتاب مي يابد، درتلفيق

با نوع روايت كه متناسب با درونمايه ي داستان شكل مي گيرد؛ سامان مي بخشد.

پل ريكورفيلسوف فرانسوي ونظريه پردازبرجسته هرمنوتيك ادبي مي گويد (( زمان

تا آن حد امري بشري مي شود كه به تقليد ازطرز كاريك روايت (داستان) سازماندهي

شود؛ روايت نيز، به نوبه خود تا آن حد با معناست كه ويژگي هاي تجربه ي زماني را

به تصويركشد.))

حسين سنا پوردر((خواب مژه هات)) معناي روايت را درزيست زماني راوي جست و

جوكرده است.


دو


داستان ((خيابان نيمه شب)) را نويسنده ازبيرون روايت مي كند، اما درروايت بيروني

نويسنده، تشابه ساختارروايتي وي درتركيب جملات با گفتارمرد خواب زده داستان كه

براثرزنگ تلفن ناشناسي درنيمه شب بيدارمي شود وبه ديالوگ با وي مي پردازد، كا

ملا مشهود است، نويسنده با روايت توصيفي وشخصيت داستان درگفتگو با مخاطب

خود(= شخصيت ديگرداستان)

به نظرمي رسد نويسنده تجربه دروني خود را به شيوه سوم شخص روايت مي كند،

كه گاه اين تشابه درلحن ها ديده مي شود. فضاي اين داستان به وضوح نشان دهنده ي

بحران زندگي مدرنشهري آست، كه آدم ها را با تنهائي شان يگانه مي كند ودردغدغه

هاي ذهني شان رها. دراين داستان نيز، رابطه بين فردي، شكل دهنده ي روابت ها و

طرح داستان است. نويسنده درگريزميان ديالوگ دوشخصيت داستان، داستاني ديگراز

زندگي يكي ازشخصيت ها را طرح كرده وبه شيوه داستان درداستان، عملكرد متن را

گسترش مي بخشد. انگيزه ي وي ازاين روش تداخلي، ايجاد فضايي تعليقي ست، تامخا

طب درخوانش خود، آن فضا را تجربه كند. وبي آنكه به نتيجه ي مشخصي ازهويت

شخصيت زن داستان دست يابد، درمشغله هاي ذهني ايجاد شده حاصل ازعملكرد متن،

درجست وجوي پرسش تعليقي خود باشد، كه پاسخي تاويلي دارد.


سه


((داستان كابوس بيداري)) درراستاي همان درونمايه اي است كه ازخصوصيت هاي

اصلي اين مجموعه بوده وعملكرد شخصيت هاوروابط شان رادراشكال تعاملي وتقابلي

اش تشكيل مي دهد كه مبتني برتصميم هاي ناپايداروبي ثبات زندگي ملال آورشهري

ست وآن خود نتيجه ي گونه اي بحران درزندگي امروز. انتخاب زاويه ديد دروني،كه

درپرتوآن نويسنده زمان را درذهن خود( زمان دروني) ودرواقعه اي كه درحقيقت كا

بوس بيداري وي مي باشد، ودرزمان بيداري اتفاق مي افتد، تلفيق شده با هم اززبان

راوي اول شخص بيان مي كند.

درداستان نو، استفاده وكاربرد روايت هايي كه اززاويه ديد دروني (اول شخص، تك

گويي هاي دروني مستقيم يا غيرمستقيم، جريان سيال ذهن) برخوردارند، ناشي ازنوع

زندگي توام با اضطراب،دلشوره، بهم ريختگي وهرج ومرج دنياي مدرن،ماشيني شدن

زيست شهري، توجه بيش ازحد به احوالات فردي وتمركزبرجهان توليد شده ازذهن

است كه نسبتي كم با واقعيت ها دارد. براي مخاطب امروزنيزچنين داستان هايي جاذ

به هايي رادرپي دارد. تنش ها، اختلافات، خشونت ها، تعامل هاي يك سويه، تقابلهاي

يك سويه وانتفاع شخصي( ازنوع لذت جويي) و... درجهان به شدت مادي شده ي امر

وز، مدام نگاه مخاطب را به خود معطوف مي دارد. واين يك ايستارعيني فرهنگي و

رواني ست كه درقلمروذهن مخاطب حضورمي يابد.


جهار


پس زمينه طنزداستان(( باتوحرف مي زنم، باتو))كه صراحت تم آن به لحاظ اجتماعي

ودرتركيب با چاشني طنزآميزراوي، ازخودويژگي اي دراين مجموعه برخورداراست

كه به لحاظ ساختارروايتي وعملكرد رسانشي متن با سايرداستان هاي مجموعه تفاوت

دارد. استيلاي رسانه ي تصويري درجامعه خسته وملول امروزي، كه اذهان اجتماعي

را احاطه كرده است؛ ازطريق ورود شخصيت داستان به خانه كه هنوزكفش هاراازپا

درنياورده،كنترل تلويزيون راازجاكفشي برمي دارد واول درپي تصويرزنده تلويزيون

مي رود، به خوبي نمايش داده مي شود. اگرچه اين عمل وي با انگيزه ي مشخصي

صورت مي گيرد. يا پيام اخلاقي كه به شيوه ي غيرمستقيم دراين داستان مستتربوده و

اززبان شخصيت داستان روايت مي شود، عملكرد رسانشي آن راتعيين مي كند. علير

غم اينكه نويسنده فارغ ازاين عملكرد، ممكن است تنها به چگونگي روايت آن مي اند

يشيده است. ساختارروايتي داستان، مبتني برتك گويي شخص بدون حضورمخاطب

است ازيكسو؛ وحضورراوي سوم شخص كه با توصيف خود، زمينه وفضاي بيروني

متن را گسترش مي دهد، ازطرف ديگرمي باشد. همان رابطه بينافردي، اساس تبيين

رفتار، عملكرد ونگاه انسان ها به يكديگراست. بافت روايتي وعنصرزمان دراين دا

ستان برخلاف داستان هاي قبلي، درتوازي با درونمايه ي آن ازفضايي كلاسيك وبيرو

ني برخورداراست.


پنج


تم داستان(( دلم سنگين، زبانم تلخ)) همچون داستان چهارم كتاب ازچنان وضوحي بر

خورداراست، كه مخاطب درحواشي زندگي خود بطورروزمره با آن برخورد مي كند

نويسنده باحجم سنگيني ازديالوگ بين دوشخصيت داستان كه گاه تكراري وكمي خاطر

خواننده را مي آزارد، فضايي تعليقي را ايجاد مي كند، براي كشف اينكه يكي ازاين

شخصيت ها ازروان پريشي رنج مي برد ودرحل موضوعي ساده ناتوان مانده است

يك طرح داستاني ساده با ساختاروسبك روايتي كلاسيك.


شش


داستان (( بگذارهمين طورادامه پيدا كند)) روايت ذهن راوي ست كه درتك گويي

بلندش بارؤيا تركيب مي شود. زندگي خصوصي يك زوج- همان رابطه بينافردي كه

اساس همه داستان هاي مجموعه برآن بنا شده است – بربستربحران زندگي شهري و

خصلت تيپيك پرسوناژداستان، مؤلفه هاي اساسي كنش روايتي داستان است. ساختار

متن كه به انعكاس تجربه ي امروزي اين نوع زندگي اشاره دارد، به شيوه ي اول

شخص( من- راوي) سامان مي يابد. يكي ازويژگي هاي اين داستان، تبحرنويسنده در

هويت بخشي هنري به كنش روايتي راوي ست، كه قادراست مخاطب را درپيوند گاه

زندگي – هنر قراردهد. مخاطب درخوانش خود، اسيرتكنيك روايتي نويسنده نمي شود

زيرا نگاه معطوف به زندگي بحران زده جامعه ما درقلمروي خاص، نويسنده را قادر

ساخته تا عنصرروايت را درتعامل با درونمايه داستان به سنتزبيان هنري ارتقاء بخشد


هفت


داستان (( بركه ي من)) بيان نوستالوژيك شخصيتي ست كه رؤيا وواقعيت را توامان

روايت مي كند. گفتارراوي ازمؤثره اي عاطفي برخورداراست وهمين سبب دلنشيني

روايت اش مي شود.اگرچه نمي توان اين داستان را به لحاظ موقعيت ساختاري دركنار

داستان هايي كه پيشترازآن سخن گفتيم، قرارداد. اماقرابت آن به جهت روايت شناسي

داستان هاي اين مجموعه ازيك سو وانتخاب درونمايه هايي كه نگاه نويسنده را به خود

معطوف داشته است، ((بركه ي من)) را متوازن با سايرداستان هاي اين كتاب نموده

است.


هشت


درداستان(( خانه بايد خانه باشد)) ما با مشخصه هاي دوشخصيت داستان كه به جست

وجوي خانه هستند، اززبان راوي كه خود يكي ازهمين شخصيت هاست، آشنا ميشويم

نويسنده ازهشت داستان اين كتاب، صريح ترين ويژگي هاي شخصيت داستانش را در

همين قصه، درمركزنگاه مخاطب قرارمي دهد. دوشخصيت با دوجنسيت متفاوت كه

نمادي ازدوچهره ي روشنفكرشهري هستند. چه آنجا كه راوي ( من- راوي ) روايت

مي كند ( توصيف دروني). وچه آنجا كه روايت وي ازمنظرتوصيف بيروني برخور

داراست.درونمايه داستان بيانگرمنش شخصيتي- رواني ازدوشخصيت است كه درگير

ذهنيات دروني خود درزندگي مصرفي شهري بوده ودرفراشدي ازتكراروروزمره گي

به تدريج به سمت نوعي بي حوصله گي، بي قراري، ذهن گرايي، ايده آل گرايي بي

اصول و... سوق مي يابند. نوعي نگاه آرمان جويانه مبتني برتوهم. زيرا آن چه درپي

آنند، به آن دست نمي يابند. اين فراشد درساختارشخصيتي شان را درگفتارهاي زير

مي توان مشاهده كرد:


زن نقاش (( اصلا اين ها چيست كه من كشيدم))
زن نقاش (( اين ها مرا به وحشت مي اندازد))
زن نقاش (( ما خودمان نمونه يي ازشكل وقاعده ايم. مگرنه؟))
مرد نويسنده (( آره. شايد بهتربود نبوديم))
زن نقاش(( من ازخودم به اندازه كافي ترسيده ام. توديگربيشترازاين نترسانم))


دنياي بي قاعده ي منطقي، كه به وحشت وترس دروني منتهي مي شود. درواقع دربي

قاعده گي شان، خود را نمونه اي ازشكل وقاعده مي پندارند. كه مرد نويسنده نيزمي

پذيرد. اما ازوحشت پشت آن پذيرش آگاه است.


نه


مجموعه داستان (( سمت تاريك كلمات)) به جهت تم شناسي وسنجه درونمايه ي آن،

انعكاس فرايندي اززندگي ست، كه به سمت تنش ها، تفاوت ها، ايده آل گرايي ها،

منش هاي امروزين كه حاصل بحران زندگي شهري ست واثرات خود را درشكل

يابي ويژگي هاي تيپيك برجا مي گذارد، ودرحقيقت پارادكس ذهنيت وواقعيت عيني

ست، درحركت است. اگرچه كتاب پاره اي ازروندهاي جاري حيات را درذهن مخا

طب به چالش مي كشد. اما براين باورم كه درزندگي روزمره ما، پرچالش ترين بخش

زندگي را كه ازامورشخصي وخانوادگي تفكيك ناپذيراست، منعكس مي كند.

تسلط نويسنده برعنصرروايي داستان وفهم تعامل اين اساسي ترين وجه بيان با عنصر

زمان، برمنش هنري اين مجموعه افزوده وكتاب را به سمت روشن كلمات هدايت نمو

ده است.


۲ نظر:

ناشناس گفت...

کتاب سمت تاریک کلمات را خواندم

با نظرشما درخصوص توانایی نویسنده

درکاربرد روایت وتعامل آن با زمان

درداستان موافقم.نقدمفصلی نوشتید

قلم تان توانا باد


نوروزی

ناشناس گفت...

نقد روشنگرو نویی بود