چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶

كلاه گشاد

بادها به هزارزبان

دست هاي مرا / مي شويند

پنجره ها را كه مي گشايم

و باران

برصدايم مي ريزد


كدام مرثيه را

در رقص برگ ها

كوكي / تازه كنم

اين نت هاي بي قرار

منتظركدام رهگذرند

هيچ ستاره اي

پنجره هاي اين كوچه را

روشن نمي كند


در كوچه پسكوچه ي اين سطرها

ايستگاهي نيست

عابران صبح

كلاه / برسر

با عينك هاي دودي

وجهان

رنگين كمان صداها

۴ نظر:

ناشناس گفت...

كلاه گشادت عالي بود رفيق

اميدوارم،ذهن برخي ها را بازكند

ناشناس گفت...

رهگذري نيست

انتظار بيهوده است

شعرت عالي بود

ناشناس گفت...

خسته نباشيد . كارجديدتان قشنگ بود

ناشناس گفت...

سلام

عالي بود . بسيارپرمعنا