یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶

عشق



اين همه راه رفتن

روي نگاهم

اين همه ضرب

روي كوك خسته ي اين ساز


اين ماهي ي بي شكيب

كه چنين ليز مي خورد

ازكف هردستي

نامش

به چه مي ماند


بوي كدام نسيم

به پاهايش

دويده است

۷ نظر:

ناشناس گفت...

بوي كدام نسيم

به پاهايش

دويده است


احسنت، واقعا چه قدرت تصويرسازي اي

ناشناس گفت...

سلام

شعرت بسيار زيبا بود. عشق دردوره وزمانه ما مفهوم حقيقي اش كمرنگ شده است

ناشناس گفت...

ostadia...!
mashala,chesh nakhori ishala!!
nokaretam ostad
vaghean mokhlesim
dastat golbaran..!

ناشناس گفت...

سلام

شعرقشنگي بود

ناشناس گفت...

شاعرارجمند جناب بيزارگيتي

دراين شعروتعداد ديگري ازشعرهاي تان

احساس نوستالوژيك عميقي وجود دارد

راستش نمي دانم درفهم اين موضوع چقدر

موفق بوده ام. به هرجهت اشعار و

نوشته هايتان سرشارازمفاهيم ومعناهاي

ارزشمند است. پيروز باشيد

ناشناس گفت...

سيمهاي سازها زنگ زده اند

ناشناس گفت...

شعر عشق عميق وزيبا بود