وقتی که ترس
ازشانههامان میگریزد
شهر
رفتار هلهله میگیرد
و شب
با نور اشکآور
چراغانی میشود
لبها
ز بوی دود و غزل
یگانه میگردند
خیابانها کش میآیند
روی بغض عاشقان جوان
و سپیدهدمان
از ارتفاع زخمها
پل میزند
بر اتفاق معصوم دستها
وقتی که لهجهی آزادی
خطوط افق را ترسیم میکند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر