یکشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۵

قدم رو



پلک های هر چه از سر سطر/ ریخته اند

تا شروع نشود

که فرجامش

خطوط مشتعل لب هاست

کنار پنجره هایی

که امتداد راه را

پرده به نگاه/ می درند


تب که می کنند کلمات

برهنه تر می شوند هجاهاش

و رویاها

بامداد بی قرار زنی ست

که در سنگینی خواب هاش

کودکان

بریده بریده

در فصل های ناهنجار

روایت می شوند


به راه می افتیم

با .......... و

زیر هر باران

دنبال حرفی تازه


قدم رو

سفیدی های پشت حنجره

امضاء که نمی خواهد

هیچ نظری موجود نیست: