از صدای خستهی ابر
تا لب های
تشنهی دریا 
باران        پیشانی بیقرار
خاک را 
از معبر
سکوت 
بر انگشتان
خستهی راه 
کلمه 
        کلمه 
 
بغض می کند 
و حس خاموش
گریز 
که سطرهای
ناگزیر نفس را
در ردپای
ابرها        میجوید 
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر