شاید این همه حرف
تصادفی بیش نیست
شاید این سکوت
واقتداراین کوچه ی خاموش
این برگ ها
که پائیزمرا
به عقربه ها می دهند
وتیک تاک انتظار
تنها دریچه ای ست
می خواهم این سطرها
درکنارهمین عبورومرورروزانه
کوچه پسکوچه های نزدیک
برگ هایش را / شماره کند
جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۸۸
دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸
کتاب
دیروز ( م . د ) یکی از دوستان داستان نویسم ، برایم تعریف می کرد که دو مجموعه
داستانی را که برای چاپ به دو ناشرسپرده است ؛ توسط ممیزی ارشاد ایراد اصلاحی
زیادی برایش گرفته اند . یکی ازمجموعه ها که پانزده قصه را دربر می گیرد ؛ به تقریب
با حدود حذف ده قصه مواجه شده ؛ وآن دیگری که مجموعه سه قصه است ؛ با حذف یکی
واصلاح یک قصه ی دیگر روبرو گردیده است . درواقع برای دومجموعه داستان چیزی
نمی ماند تا منتشرشود ؟!
متعجبم که این همه ادعا درهفته ی کتاب وکتابخوانی را چگونه می توان با چنینی سیاستی
که در عرصه ی نشروجود دارد ؛ توجیه کرد . آیا این اهانت به شعورمخاطب نیست که
فرصت خوانش وقدرت تشخیص را از وی سلب نمائیم و به جای خوانندگان درمورد متن
یک کتاب ؛ یک تنه تصمیم گرفته ودرحوزه ی طریف فرهنگی قیم مآبانه برخورد نمائیم.
این گونه رفتارنه تنها به خلاقیت مولف درمقام آفرینشگرآسیب می رساند ؛ بلکه فرایند
خوانش مخاطب را به عنوان مشارکت در آفرینش هنری دچاراختلال می نماید . اگرچه این
سیاست فرهنگی سال هاست که به روند آفرینشگری ادبی صدمات جدی وارد می نماید!
جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸
این تقاطع
به تو نزدیکم
نزدیکترازخودت
چه کنم که باد
مجالی برانگشت ها نمی دهد
پریشان سری های پائیزی را
چقدرپشت سطرها
ماندن
واین چراغ توقف
آوازشاعران را
بربال های پرندگان / می کوچاند
یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۸
نت های پنهان
شاید کمی دیر باشد
این فصل ها را / ازبهارش
دوباره بیاغازی
اما
می شود تکه ای از این نگاه را
لای ثانیه هایت بپیچی
و عقربه ی رؤیایت را
برمدارچشم هایت / کوک کنی
آن سوتر ازپیراهنت
پرنده ی بی آوازی ست
که این صدا
قطره قطره برسطرهایش
نت می ریزد
سهشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۸
Hannover
خش خش پائیزت را
در انگشتانم می ریزم
تا چراغ این کلمات را
برخطوط شبانه ام
روشن کند
این سو
فصل ها به هم ریخته اند
وصداها
راه شان را نمی یابند
می خواهم
درپائیزخانه ات
شاخه ها را سان ببینم
چرا که دربهاراتاق من / حتی
نسیمی بررؤیای این حرف ها
نمی وزد
در انگشتانم می ریزم
تا چراغ این کلمات را
برخطوط شبانه ام
روشن کند
این سو
فصل ها به هم ریخته اند
وصداها
راه شان را نمی یابند
می خواهم
درپائیزخانه ات
شاخه ها را سان ببینم
چرا که دربهاراتاق من / حتی
نسیمی بررؤیای این حرف ها
نمی وزد
اشتراک در:
پستها (Atom)