دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

نقد كتاب هاي:
1 – (( تشخيص ))
2 – (( ابوالهول ))
نويسنده: فرخ لمعه

روايت خلاق
وساختاراثر



داستان، عرضه ي تجربه هاي متنوع نگارش است ازيك سو؛ وحضورجدي درمركزيت جهان از

سوي ديگر.داستان درآزمايشگاه لحظه ها مي زيد. وگذشته وآينده را به هزارتوي اكنون فرا مي

كشد. وداستان متمايل به نگارش ذهن وگذرنده ازژرفاي تداعي هاي درون،حيات رادرلايه هاي

تودرتووپنهان روان- زبان مي جويد وبه روايت مي رسد. تثليث روان- زبان- روايت. ودوداستان

(( تشخيص)) و(( ابوالهول)) درفراراه آفرينشي خود، چنين كنشمندي اي را مي آغازد. تجربه اي

نادرازيك بانوي داستان نويس گيلاني، كه حيات وهستي خودرا درروند بغرنج مكاشفه اي عاشقا نه

مي آزمايد.

مبناي هردوكتاب فرخ لمعه، كاركرد كلام است، كه جهاني ازسكوت، ويراني ومرگ را تجربه مي

كند. درونمايه ي داستان ها وماده ي داستاني، پروانه واربرگرد اين كاركرد،رقصي عاشقانه دارند.

نگارشي ظريف كه دردنياي وهم وواقع، تنها به گذرخود مي انديشد وهرآنچه خيال ازحافظه مي

كشد، تن مي دهد وبااومي آميزد، تا به رازوارگي روايت، حيات بخشد. دراين دنيا، هيچگونه

انضباطي حاكم نيست؛ چه درصورت وچه دردرون. حيات تراژيك است. واين تراژدي درفراگرد

درون وبيرون، مسلط. تراژدي خودرا به زبان فرا مي كشد وبه مبناي نوشتارمبدل مي شود.

تراژدي اما انباشته ازخاطره هاست. خاطره هايي دور. دور درگذشته؛ دوردرآينده. لحظه هايي كه

به اسطوره هاونمادها پيوسته اند، بي آنكه به زمان بيانديشند. اسطوره هايي كه زبان را برزمان

مسلط مي كند، وتنها به خلق خود درلحظه مي انديشد. تنها حافظه است كه فرآوري رابي تشكل و

انسجام فرمان مي راندوخيال را چون توسني درميدان خود اجازه گردش مي دهد.

فرخ لمعه به ويژه دركتاب(( ابوالهول)) خودرا به شبكه اي ازخاطره ها، اوهام وتصاويرپرتاب

مي كند، تا نگارش آنگاه كه حافظه فرمان راند، درلحظه ظهوركند. حافظه اما گسيخته است؛ زبان

اما نظامي ست تا همه اين روندها را درآغوش خود گيرد. واين همه درلحظه ها خلق وجاري مي

شود. ونويسنده چون شكاركري درپي تسخيرلحظه هاست؛ تسخيركيفيت لحظه ها. درنگارش مجال

انديشيدن نيست؛ بايد به اشكال برآمده ازآشفتگي درون فرصت بروزداد. ونويسنده ازمكاشفه اي عا

لمانه به مكاشفه اي عاشقانه مي رسد، وجهان را درروند پرشاخ وبرگش، ازپيچ وخم هاي بسيارمي

گذراند؛ پيچ وخم هاي متفاوت؛ واين جهان چه ريشه ژرفي دارد. هم ايتجاست كه قوه تخيل عنان

مي گسلد وساختارحافظه را مي كاود. وآنگاه متن طوماري مي شود ازنفسانيات، آرزوها، تداعي

ها وهرآنچه درساختمان وهم وواقع مي گنجد. همه مفاهيمي كه به اشكال مختلف فوران مي زنند،

ماهيتي حسي دارند، مملوازخيال وانگاره اند؛ ودرنظام زباني منعطف وشعرگونه قرارمي گيرند.

درذهن نويسنده- كه به گمان من شخصيت داستان است- تنها لحظه اكنون است كه وجود دارد و

استمرارمي يابد. لحظه اي كه درساختارخود فاقد نظم زباني ست وهمه قراردادهاي گذشته را مي

گسلد. اما گذشته ها وآينده به مركزيت حال ختم مي شود وهمه انگاره هاي ديروزوفردا دروجود

حال تبلوروفعليت مي يابد. واينهمه ازمجراي تداعي معاني وخاطره ها عبورمي كند.

نويسنده دردوكتاب منتشره اش، ازبناي سنتي ساختارروايت، طرح، آغازوانجام داستاندوري مي

جويدوآزمون روايت ذهني را برمي گزيند. زما ن را درساختارروزمره گي اش به صليب مي كشد

تا به انسان فرصت حضوردهد. تا ادراك مخاطب را با خود به هرجا بكشاند،بي آنكه ابوالهول زما

ن وي را مقيد كند.

داستان هاي فرخ لمعه همه اشكال پيش گفته را بارنگي ازپوچي، نوميدي وياس مي آميزد، وسكوي

پرتاب وي به فضاي پرتنوع روايت اش، همين شكست وپوچي ست.

اثردرميدان پهناورزبان قرارمي گيرد، واژگان را به ماجراجويي مي كشاند، حماسه مي آفريند، و

حجمي اززبان شاعرانه را ارائه مي كند. اگرچه محدود ودرشكل آغازين تجربه نگارش. وي درسا

خت روايت داستان وآفرينش هاي شاعرانه زبان، متاثرازجريان رمان روان شناختي نوست.داستان

هاي وي به ويژه((ابوالهول)) انباني ازاندوخته ها وآگاهي هاي اسطوره اي-نمادي وتاريخي-علمي

است. درهردو كتاب، نويسنده گذري بردنياي عرفان وتعبد دارد. نمونه ابياتي كه ازمولوي وام مي

گيرد وبرخي روايت ها كه شخصيت (= نويسنده) داستان دارد، گواه اين امراست.

مثلا:


‌‌‌‌‌ [ رسيدن ازمكاشفه اي عالمانه به مكاشفه اي عاشقانه]

[ گذرازعقل (( محيطي )) وداخل شدن به درون حلقه (( جذب)) ]

[هيچ چيزنمي بايست مرا ازخلسه اي (= روان جادو زده) كه آن راشناخته بودم محروم بگرداند]


كتاب (( ابوالهول)) وي اما درقياسي ساده با كتاب ((تشخيص)) مرحله اي كامل ترازنگارش وتر

سيم فضاي روايت را پشت سرگذارده است. اگرچه بايد اين نكته را لحاظ كرد كه كتاب ياد شده مي

توانست شتابزدگي نگارش را به حداقل برساند ودرحدودي خلاصه ترودورازتكراروتشابهات در

مضمون،ارائه شودوحجمش را اندكي به پيرايد. به ويژه حذف نمونه هايي چون:

[ بيش تردركبرازحد گذشته ي شما يك نوع بيماري رواني مي بينم كه علم روان پزشكي به علت

برخورد نادرش با اين نوع بيماري هنوزنتوانسته است نامي برايش بيابد، وطبعا درماني هم]

كه البته يادآوري اين نكته ضروري است، كه براي چنين شخصيتي با ويژگي ياد شده، درادبيات

روانپزشكي وروان شناختي، به لحاظ تيپ شناسي وشخصيت شناسي، تحليل هاي قابل توجيه وجود

دارد.

وافعال وتركيب هايي ازاين زمره، ضامن يكدستي هرچه بيشترزبان روايت مي شود كه ناظربراثر

گذاري زيبايي شناختي اثر است.

ساختارروايت هردوكتاب ازفضايي مشترك برخورداربوده وتجربه روحي يگانه اي را منعكس مي

كنند.اما فضاي گسترده ((ابوالهول)) توانسته زبان داستان را به چالشي ژرفترفرا خواند.

دركتاب ((تشخيص)) نويسنده مشاوره بربالين بيماري را تمهيدي مي سازد- حدود دوازده صفحه

اول كتاب – براي ايجاد تداعي معاني وسيردراحوالات ذهني ونفسانيات خود كه عاشقي راپي مي

گيرد. عاشقي كه بيمارآشناي اوبود. وجهاني كه بازساخته مي شود تا پايان داستان؛ جهان خاطره

ها، تداعي ها وحيات نيرومند تخيل است، برمحورارتباط شخصيت(= نويسنده) داستان وعاشق

مخاطب وي كه گاه غايب است وگاه حاضر.

فرخ لمعه نويسنده داستان هاي(( ابوالهول)) و(( تشخيص)) درتكاپوي كشف وخلق لحظه ها و

روايت آن است. وازطريق اين روايت بنا دارد كه جهان درونمايه ي داستان را سامان بخشد.



هیچ نظری موجود نیست: