شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵


يك پرسش





سخنان يك عضوفراكسيون اقليت مجلس، درخصوص وضعيت حاكم برنمايندگان كه وي آن را خودزني آشكارتو

صيف كرده است، آنهم درنهادي قانون گذاركه جايگاه آن درسطح كلان تصميم گيري ست،هشداردهنده است. ريشه

اين علامت توصيف شده دركجاست؟ چه اتفاقي افتاده است؟ كه نوعي بي انگيزه گي درعملكردها مشاهده مي شود.

تا بدان حد كه وي، كم حوصله گي عجيبي را درمجلس سراغ مي گيردوآمدن نمايندگان ملت را به مجلس با بي علا

قه گي همراه مي داند وحضوردرمباحثات وكميسيون ها وطرح تذكرات و... را فاقد انگيزه مي داند.

مجلس كه خود نهادي براي تصميم گيري ها درسطح كلان ومصوبه هاي آن حكم قانون را براي فرايند هاي اجرا

ئي كشورداراست وچشم ملت به عملكردها ورهيافت هاي آن درمصوبه هاي قانوني اش براي تامين منافع ملي دو

خته شده است، وقتي دچارچنين ياس وكم حوصله گي اي گردد؛ آن هم دراين شرايط كه گراني هاي كمرشكن بيداد

مي كند وطرح موسوم به (( تثبيت قيمت ها )) كه عليرغم هشدارجدي كارشناسان مبني برناموفق بودن اجراي اين

طرح ، همچنان برطبل اجراي آن كوبيده شده بود ، به شكست انجاميده ويا ... اين بي انگيزه گي واحساس به بن

بست رسيدن به قول آن نماينده محترم، راه را براي تصميم گيري هاي ناپايدارتربازنخواهد گذاشت. علت عدم برا

ئت ازاصل نماينده شدن وبه اجباربه مجلس آمدن عده اي ويا به بن بست رسيدن برخي دررابطه با آرمان هاي شان

چيست؟

آيا منافع ملت وحقوق آنان وشان اجتماعي شان درچه جايگاهي قراردارد؟

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵



پرسه گردي



مي نشيني

جاده هارا/ نقش

يا كه رسم مي كني

وازاين ستاره

تا آن ماه

فاصله ي يك بغض

تا پرسه گردي هاي باد غريب

يكايك حرف هاي مرا

دردهان پرندگان

رؤياي بهاري

تا تنفس دوباره / كوچه ها


مي نشيني به وصله پينه ي

خاطره ي جهان

مگرچراغي/ سبز

يا صدايي

آنسوتر

فروردين جهان

پاسداشت دفاع ازحقوق انديشه وبيان
براي خبرنگارمعصومه علي نژاد


چگونه ازياد برده اي

صدايي را

كه درخطوط ممتد تاريخ

آهسته آهسته

حضوركبودش را

درجان روزگار
:نشانده است

اجازه ؟


چگونه قدم ها يت را نشمرده اي

وبازي واژه هارا

به داوري چرتكه

واگذارنكردي


چه وقت شوخي ست


نزاكت را هرصبح

مشق روزانه كن

با ماشين حسابي كوچك

وبي نزاكتي مان را

به حافظه جهان بسپار


برآينه ها مه نشسته

پنجره ها

ابري ست


17/1/84

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

ستاره بي اقبال



بحث ستاره دارشدن دانشجويان هنگام ثبت نام درسال تحصيلي جديد، محروم شدن

ازادامه تحصيل به دليل فعاليت هايي كه ناشي ازنوع تفكرتحليلي ازجامعه وريشه

درجنبش اعتراضي دانشجويي سال هاي اخيردارد؛ معنايي ديگرازمفهوم ستاره را

به لحاظ نماد شناسي ازسوي حاكميت ارائه كرده است.درادبيات كلاسيك ومعاصر

ما، ستاره همواره سمبل روشنايي وروزنه اي براي تاباندن نوردرتاريكي محسوب

مي شده است. اگرچه با اين اقدام وزارت علوم، معناي نهايي اين واژه درنزد جا

معه روشنگري ما، همچنان به مفهوم پيش گفته پايدارمانده وبرارج وقرب ستاره

داران كه نمادبخشي اززبان روشنگري هستند، افزوده مي شود؛ اگرچه با هزينه

هايي با معناي ناپايداروموقتي.

صاحب اين قلم كه خود حدود يك دهه را دردانشگاه پيام نورگذرانده وبه دليل فعا-

ليتهاي مطبوعاتي ونويسندگي ( ازجمله انتشارچند كتاب)و... ازدالان پيچ اندرپيچ

گزينش ها(هسته،هيات مركزي وهيات عالي گزينش) عبوركرده وچه پاسخ هاي

متناقضي كه دريافت نكرده و.... كه عاقبت ازكمترين حقوق اجتماعي خود تا به

امروز، پس ازسال ها كاركردن محروم شده و.... وهرگزپاسخ اين پرسش را كه

آيا عوارض وتبعات آن را درسطح خانواده، جامعه و... اخراج كنندگان درنظر

گرفته اند يا نه؟ دريافت نكرده است.

اصل بيست وسوم قانون اساسي، تفتيش عقايد را ممنوع اعلام كرده ونمي توان

كسي را به صرف داشتن عقيده اي مورد تعرض قرارداد وازهرگونه حقوقي محر

وم نمود. اما گويا اين قافله گزينش وچينش را سربازايستادن نيست‌‌‍‍‍‌.

ممانعت به عمل آوردن ازتحصيل بهترين فرزندان اين مرزوبوم،كه هم درعرصه

علم آموزي وهم درعرصه سياسي- اجتماعي، پويايي ووظيفه شناسي خودراتجلي

مي سازند،والگويي اززيستن مبتني برحقيقت گرايي رادرفرايند تحصيلي درمكاني

همچون دانشگاه عملي مي نمايند،جزبه فرارمغزها، ايجادزمينه هاي آشفتگي ذهني

ونارضايتي نمي انجامد.

آيا بايد فقط به مدح وستايش حاكميت نشست تا بدون ستاره وارددانشگاه گرديد. در

جهان مدني معاصركه پايه واساس آن را گفتگوي انتقادي تشكيل مي دهد،به محا

صره درآوردن انديشه ها وسخن را ازمعناي حقيقي خود تهي ساختن، سمت وسو

ي جامعه را چگونه رقم خواهد زد؟


جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

توضيح
كه درزيرخواهد آمد برگرفته ازنام قطعه اي است كهirish washerwomanعنوان شعر
به گمان من متعلق به ادبيات هنري ايرلندي ها مي باشد. روح نشاط آورجمعي كه دراين قطعه –

است، مرا به اين فكرواداشته كه اين اثر، بايد قطعه اي فولكلوريك وبه ادبيات عاميانه ايرلندي ها
وقتي اجراي اين قطعه راتوسط يك نوازنده gleemonيا minstrels به مربوط باشدمثلا متعلق .

چيره دست ويولون كه بطورغيرمستقيم البته شاهد بودم، ونام وي رانمي دانم كه چيست، خودرادر

نشاط وشادي آنان شريك يافتم. ذكراين نكته را خالي ازلطف نمي دانم كه ادبيات وموسيقي انگلستان

پدر ادبياتchaucerداراي سوابقي درخشان واثرگذاراست. نام هايي همچون جفري چاسر

انگليس وسرسلسله سخن سرايان درقرن چهاردهم ميلادي ومؤسس كليساي وست مينستر، كه در

ادبيات مقامي همچون هومردريونان وويرژيل دررم ورودكي درايران دارد. شكسپيردرام نويس

راهب وپدرعلم تاريخ بريتانياvenerable bede معروف قرن شانزدهم ميلادي بيد.
درقرن چهاردهم ميلادي كه هرج ومرج وجنايت روحانيتwycliffروحاني دانشمند جان ويكليف

آن زمان را افشا كرد وبه اصلاح مذهب پرداخت. به همين جهت پا پ وي را به كفروزندقه متهم

ساخت وبه انتشارفرمان هايي درتكفيروي پرداخت.

درقلمروموسيقي نيزعليرغم اينكه درقرن شانزدهم،موسيقي اين كشورازاهميت بسزايي برخوردار

(قرن هفدهم)henry purcellپيشواي اپرا وwilliam davenantبودوآهنگسازاني چون

درخشيدند،قريب به دوقرن انگلستان آهنگسازمعروفي پرورش نداد، اما آهنگسازاني كه پس ازاين

كهgranville bantockبزرگترين آهنگسازانگليسي edward elgarدوره فترت آمدند:

بخاطراثربزرگش به نام(( عمرخيام )) كه براي آوازدسته جمعي واركسترساخته بود، معروف شد.

از بزرگترين آهنگسازان انگليسي كه به گردآوري ترانه هاي ralph vaughan williams

ازديگرآهنگسازان بزرگ معاصرwilliam walton محلي پرداخت وآن را درموسيقي خود بكاربرد

جوانترين آهنگسازمعروف انگليسي كه درسال1938 جايزه اي را از آنbenjamin britten

خودكرد وي ازآهنگسازان طرفدارصلح ومخالف جنگ وجنايت به شمارمي رودازآثارمعروف وي
را مي توان نام بردbilly budd وpeter grimes
بر اثر بزرگش نام عمرخيام رياضيدان وشاعر برجسته وgranvil bantockهمان گونه كه

مشهورايراني را گذاشت. پس من با ياد رابرت جرارد سندزمعروف به (( بابي سندز)) مبارزايرلند

ي، نام شعرخودرا ازقطعه اي برمي گيرم ازآثارايرلندي ها؛ وتقديم شان باد براي صلح ودوستي.


Irish washerwoman



فاصله اي دور

دورتر

اما / من

برنت هاي تومي نويسم

والس هاي كوچك مرا

وتو

پرندگان آوازم را

دردهكده هاي كوچك خود

سازمي زني


فاصله اي دور

نزديك/ اما

درصداها

آنجا كه

(( عمرخيام ))

درآوازكوچه پسكوچه هايت

بال مي زند

وازباران هاي شهرتومي گذرد

((پهلو به پهلوي (( اوليس

irish washerwoman و

دركشتزارهاي ميهن من

سبزمي شود

Benjamin britten تا با

ترانه اي ديگررا

برنت هاي جهان

كوك كنيم


فاصله اي دور

نزديك اما

بدانسان كه

هرهجاي شعرمرا

با صداي تو

قرابتي ست/ جاودان

وگنجشككان نت هاي تو

ازحنجره كوچك من

پروازمي كنند

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

تداعي خاطره اي تلخ




فرايند تحول درهرجامعه اي، آن هم با ادعاي مدرنييت، مبتني برتعامل فرهنگي درداخل ودرخارج

اتكاء به آراي عمومي ونقد پذيري قدرت حاكم مي باشد. بسترلازم براي ايجادچنين فرايندي، عملي

نمودن اسباب ولوازم مدرنيته درجامعه مدعي گرايش فوق مي باشد. جريان روشنفكري ومطبوعا

ت كه ركن چهارم يك جامعه مدرن به شمارمي آيد، همواره درمركزاين تعامل وكشاكش اين تحولا

ت قراردارند. نوع تعامل قدرت با جريان روشنفكري وفرهنگ مكتوب ( روزنامه، كتاب و.......)

نشان دهنده چگونگي اجراي مؤلفه هاي فرهنگ مدرن دريك جامعه است.

درجامعه ما رسالت مطبوعات با توجه به گرايش هاي سياسي خود، همواره دردوموضع حمايتي و

انتقادي نسبت به قدرت فعاليت مي نمايند. اين فعاليت ها برمبناي مفادقانون اساسي ودرچهارچوب

قانون مطبوعا ت مي باشد.

هنوزخاطره تلخ توقيف موقت ؟ دهها نشريه درسال 79 از اذهان پاك نشده كه درماه هاي اخير،

دوباره شاهد به محاق توقيف درآمدن ولغوامتياز نشريات ( شرق، نامه، حافظ و... ) هستيم. نشريا

تي كه همچون گذشته بطورعمده، دررويكردهاي تحليلي معتقد به گرايش اصلاح طلبي ومنعكس

كننده صدايي متفاوت از صداي قدرت حاكم مي باشد. چه درحوزه اقتصادي وچه درحوزه سياسي

وفرهنگي.

رسانه عمومي ( = مطبوعات ) ازيك طرف با تحليل اوضاع اجتماعي – فرهنگي، به نقد قدرت

سياسي مي پردازند وبه اين طريق مسئولان را موظف به پاسخگويي درقبا ل عملكرد خودبه موكلا

ن مي نمايند، وازطرف ديگربه شكل بخشي وهدايت آگاهانه ذهن اجتماعي مي پردازند. ومردم را

همواره درسطحي ازشعوراجتماعي كه قادربه شناخت اوضاع وكنشمندي آگاهانه مي باشند، قرار

مي دهند. رسالتي كه منحصربه جامعه اي است كه فرايند مدرنيته رادرخود نهادينه مي كند. وحتي

اصل 24 قانون اساسي اين آزادي را به رسميت شناخته است: (( نشريات ومطبوعات دربيان مطا

لب آ زادند مگرآنكه مخل به مباني اسلام يا حقوق عمومي باشند وتفصيل آن را قانون معين ميكند))

آيا تحديد مطبوعات وبه محاق توقيف درآوردن شان، دراين دهكده جهاني كه هرلحظه كوچك ترمي

شود، واشكال متعددومتنوع اطلاع رساني، سيطره بي چون وچراي خودرا برزندگي يكايك انسانها

اعمال مي كند، قادربه خاموش نمودن صداي منتقد مي باشد. وبدين طريق فرهنگ جامعه راازرو

يكردهاي مترقيانه وتحول بخش تهي سازد. دوام چنين كاركردي تا چه مدت است؟ آياا ين عملكرد

85/6/22 درخدمت ارتقاء فرهنگ مدني است ؟

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵

مضا يقه



چگونه اين سفيدي ها را

به خطوطي كه

هنوزنمي توان

حتي/ مضايقه مي شود

وصل كنم


بايد درچارراه هاي بي مضا يقه

درضيق عقربه ها

كه دايره اي بي انتها

رسم مي كند

بي مضايقه

خواب ديد


فردا را

نقاشي كن

با سفيدي هاي بي ا لفبايش

ونگاه هارا

كه ازديروز


تا هجاي بي مضايقه

در

آوازپرندگان

دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵

تا وقتي ديگر
هنوزمانده
تا جهان را
دسته گلي
دردست هاي تو/بگذارم
وبرشانه هاي نسيم
بيافشانم
عطرحرف هاي هنوزرا
با گام هاي شمرده
پشت چراغ
لبخند مي زنيم
سلامي معطررا
ودرنگاه هم
انتظارمي كشيم
عبوري دوباره را


پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۵

......



من درا يستگاه صداي خودم

پياده شدم

ورؤيايم

منتظرصدايي

تا اين پرانتزلعنتي را
لاي جرز-

واگذارد

تابوي چشم ها و

زنبورگوش ها


به كودكي مان

بازمي گرديم

درترانه بي كلام گنجشك ها

وصبح را

با سفره ي خاموش

آغازمي كنيم

كه شب

نجواي طولاني

رؤيا هاي ماست

شخم خورده و

به تپش نشسته

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

حقيقت يك رؤيا

1


شروع همه چيزبعدازآن واقعه بود. شروع يك يك شان. تبديل چراغ سبزبه خطوط قرمزي كه مانع

رفتن بود. همه مي رفتند. نوبت من كه مي رسيد، چراغ قرمز، ابوالهول عظمت بود. قدرتش را به

رخم مي كشيد. محو نمي شد. سيماي باستاني داشت. گويي آتش درونش خاموشي نمي پذيرد. اما –

خطوط محو مي شدند. يك به يك. لحظه به لحظه. ومن هم همراه شان مي رفتم؛ گم مي شدم. چيزي

به نام بودن به خنده اي طولاني مي مانست؛ كه گاه با تقديرآدمي گره مي خورد. انگارچراغ قرمز

فقط براي توقف مطلق من بود. چراغ هاي قرمز، درافق نگاهم. برخوردهاي محترمانه وبا تدبير.

نمي دانم چقدرطول كشيد. شسته رفته بود. گاه توضيح وتشريح، وگاه مختصروكوتاه. دهانم خشك

شده بود وگام هايم انتظاررا هجي مي كردند. زمان را ازياد برده بودم. تقاضاي يك ليوان آب كردم.

آب راسرمي كشيدم وبه دوضلع ديگرمثلث فكرمي كردم. لباس هايم با عرق تنم در حشرونش بودند

من هم با هرم رؤيايم. نمي دانم رؤيايم بود يا حقيقت زمان كه درراس هرم قرارداشت ودوقاعده –

آن، همان دوضلع شوم بودند.

خفتن يا بيداري، معناي هستي نبود. بيرون كه آمدم خورشيد چند مترجلوترازمن بود. كبوترخيالم به

هرخياباني پرمي كشيد. شب با روزيكسان شده بود. خودم را درفضاي ... قراردادم.

(( حاجي چي كارداري ))

(( مي رم بيرون، كارم تمام شد ))

درب آهني بزرگ را كه بازمي كرد به چشمانم زل زده بود. توجه نكردم. گره هاي ناگشوده را در

تلاشي مداوم بازمي كردم. شايد درگمانم. اما برحجم كلاف درهم افزوده مي شد. فضا آنقدرنامحدود

بودو... تمامي نداشت. برحجم شان انباشته مي شد وريشه خيال را سفت ترمي كرد. صداي بوقي –

دلم را آ ويزان كرد

(( كوري آقا، لعنت بر... ))

مسافرها نگاهم كردند. ازعقب ماشين با اشاره به من به هم چيزي مي گفتند.

شما مي تونيد به خودتون كمك كنيد. خوب راههايي هست. گاهي وقت ها بعضي ازمشكلات زندگي، توسط ))–

(( خود آدم ها بوجود مي ياد. با كمك همون آدم ها هم مي تونه جبران بشه. فقط يك كم بايد مايه گذاشت.

هرتلاش مي كردم ازقلمرو... خارج شوم ، موفق نمي شدم. فقط خيال نبود كه تارش را درجهان...

تنيده بود. هول هم همآ وا شده بود. عين دوموجودي كه انگاردست به يكي كرده اند.

نمي دانم كي رسيدم. بدون معطلي رفتم پيش او. واجب بود. هرروزبايد بهش سرمي زدم. سرمي

زدند. من كمترمي رفتم. دم درجلويم را گرفتند. به هرتلاشي داخل شدم. رشته نازك لوله هاودستگاه

هاي مختلفي بهش وصل بود. چند روزي مي شد كه به بخش مراقبت هاي ويژه منتقل شده بود. دو-

سه روزاول بيهوش وبهوش بود. اثرات داروي بيهوشي وعمل جراحي سنگين. دوعمل طي چند-

ساعت. سنش توان كشيدن باراين عمل ها رانداشت. اما نا گزيربود. جزآب وگاه شيريا مايعاتي –

مشابه، چيزديگرنمي توانست بخورد؛ ببلعد. تكيده ولاغرشده بود. قادرنبود معماي نخوردن را حل

كند. گاه مي گفت

(( چرا هيچ چيزازگلويم پايين نمي رود.يك تكه نان كوچك هم درگلويم گيرمي كند.آخه واريس دراينجا چكارميكند–))

ومي خواست عمل شود. به اوگفتند يك واريس كوچك است وچيزي نيست. توهمي درلباس حقيقت

به اوتحويل دادند. جزاين هم چاره اي نبود. چه مي شد گفت. دل هاي لرزان وذهن هاي پريشان ؛

هنوزپشت پلك ها متورم نشده بود.

با ديدن من، لبخندي ازسرناتواني زد. بيشترازآنكه به فكرخودش باشد، به فكربچه هايش بود. به

فكرزنش. برايش دست تكان دادم.براش لب خواني كردم كه

(( نمي توانم داخل شوم. بخش ويژه است واجازه نمي دهند.))

اما به اوفهماندم همين جا مي مانم. هركاري داشتي، من هستم.

به اشاره سراعلام فهميدن كرد. ولحظاتي بعد چشمانش را بهم فشرد.

خارج ازحواس پنجگانه آدمي، گاه حسي درموقعيتي پديدارمي شود وناقوس وجودش را به صدا-

درمي آورد. مدت ها بود صداي اين ناقوس را شنيده بودم.اما هيچ گاه اين حس، به تسلط آگاهي

تن نمي داد. ديگرديرشده بودوبازگشتن سركارجايزنبود.



2



هروقت نامه اي مهروموم شده وبا عنوان محرمانه مي رسيد، چشم ها نگران بود ودل ها آويزان.

دونفرچند ماه فبل درهمين وضعيت، تقديرشان رقم خورد. رئيس خواست شان بالا. نه دريك زمان.

باكمال احترام وبا لبخندي رضايت بخش ازكارشان؛ نامه را تحويل شان داد. يكي ازآنها تعريف –

مي كرد

آخرهرسؤالي ازمن پرسيدند، جواب دادم. بابا من كه نمي توانم علامه باشم. ماههاست اين كتاب را ( اشاره به

كتابي كه دردست داشت ) ورق به ورق ازبس خواندم، حفظ كردم. حتي ازخود سؤال كننده بهترمي توانم جواب-

((بدهم

چند ين سال سابقه داشت. كارش تخصصي بود وهركي جاي اورا مي گرفت، بايد آموزش مي ديد.

چند روزازآمدن آن نامه مي گذشت. فضاي اداره را سرد كرده بود. سرنوشت يكي ديگربا آن رقم

مي خورد. اتاق هاي كارمرموزانه ساكت بود. كارمندها گاه زيرلبي ازهم سؤا ل مي كردند. اما هر

حرفي بي اساس بود. چون نامه هنوزلب بسته روي ميزرئيس خاك مي خورد. كسي هم به خودش-

اجازه سؤال كردن نمي داد. هيچ كس ازحادثه ناخوشايند خوشحال نمي شود. به تعويق افتادن چنين

اخباري حتي شده براي دقايقي ، بهتراست تا اينكه آدمي ازپيش جوياي رازسربه مهرآن شود.

زنگ تلفن، عين ناقوس مرگ سكوت اتاق را شكست. گوشي را برداشتم

(( آقاي... لطفن تشريف بياريد بالا ))

چشمان دوهم اتاقي ام به من دوخته شد. لحظاه اي كارمتوقف ماند. به طرف اتاق رئيس رفتم. تنها

بود. رنگ ورويم را باختم. زمان، زمانه اخباربود. درزدم

(( بفرماييد ))

(( سلام ))

(( بفرماييد آقاي... بشينيد ))

نشستم. دركدورت اتاق. درلحظه سنگين تعليق. دقايقي به سكوت گذشت.

(( ببينيد آقاي... ما ازكارشما راضي هستيم. ازنظرمديريت شما دركارخودتان موفق بوديد. به همين جهت عليرغم

همه فشاري كه براي جابجايي تان به ما وارد مي شد، موافقت نمي كرديم. اما جلوي بعضي ازتصميم ها نمي توان

ايستاد. هيچ كاري هم نمي توان كرد. اين نامه مال شماست. متا سف))م. ))

نامه اي را دستم داد وخاموش روي صندلي چرخدارش نشست.

سايه گنگي چترنگاهم شده بود. با تمام وجودم براي لحظه اي تهي شدن ووارفتن را حس مي كردم.

ازاتاق بيرون زدم. نامه را ازپاكت بيرون آوردم.

(( برادرارجمند... عطف به نامه... خاتمه داده مي شود. ))

مرگ درآستانه لحظه بود. بايد به بيمارستان مي رفتم. ديرشده بود. آيا آن حس به آگاهي درآمده بود

چگونه مي شد مقابل يقيني قطعي ايستاد. تثليث كامل شد.

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵


تا ساعتي ديگر




دررقص بي شتاب اش / برگ

همسايه مي شود

نتي را كه بي سرود

ازچشم باد

به خاك/ مي ريزد


درامتداد نگاه جاده ها

عقربه هاي خسته

خيمه مي زنند

رؤياي ساعتي ديگررا

تا كوچه هاي خاكستري

تهي ازقاب هاي خاك گرفته

ونفس هاي مانده پرندگان

درجست وجوي شاخه هاي معجزه

تا ساعتي ديگر


ديگرنمانده صدايي

تا عبورازحوصله

يا كه حوصله اي

تا يكايك حرف ها را

دردهان اسطوره اي/ بنشانم


تا ساعتي ديگر

كدام قطره ها ازراه مي رسند

ورنگ خاكستري

سنگ صبورنورون هاي خاموش

چه وقت

عصاي حوصله

ازدست مي نهد


اين تقويم يكنواخت را

كه عقربه ها تحميل مي كنند

يك تارموي نگاه عشق نيست


اما كجاست

صدايي كو


نه

من دست هايم را نمي كارم

تا سبزي خيال

فصل ها را

دوره مي كنم

دركوچه پسكوچه ها

ورهگذران را/ اما

سلامي تازه مي دهم

تا ساعتي ديگر


تاساعتي ديگر

رصدي/ تجديد قوا مي كنم

درايوان

آيا سبزمي شود

آنچه درمحاق بي حوصله گي/ كاشتم

ونورون هاي بي طاقت

رنگ خاكسترين خودرا

چه وقت

عصا مي شكنند


تا ساعتي ديگر

كدام خيال

ترانه

واين سفيدي هاي بي نشان

بي ايستگاه

سطري پايين تر