......
من درا يستگاه صداي خودم
پياده شدم
ورؤيايم
منتظرصدايي
تا اين پرانتزلعنتي را
لاي جرز-
واگذارد
تابوي چشم ها و
زنبورگوش ها
به كودكي مان
بازمي گرديم
درترانه بي كلام گنجشك ها
وصبح را
با سفره ي خاموش
آغازمي كنيم
كه شب
نجواي طولاني
رؤيا هاي ماست
شخم خورده و
به تپش نشسته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر