شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵


تا ساعتي ديگر




دررقص بي شتاب اش / برگ

همسايه مي شود

نتي را كه بي سرود

ازچشم باد

به خاك/ مي ريزد


درامتداد نگاه جاده ها

عقربه هاي خسته

خيمه مي زنند

رؤياي ساعتي ديگررا

تا كوچه هاي خاكستري

تهي ازقاب هاي خاك گرفته

ونفس هاي مانده پرندگان

درجست وجوي شاخه هاي معجزه

تا ساعتي ديگر


ديگرنمانده صدايي

تا عبورازحوصله

يا كه حوصله اي

تا يكايك حرف ها را

دردهان اسطوره اي/ بنشانم


تا ساعتي ديگر

كدام قطره ها ازراه مي رسند

ورنگ خاكستري

سنگ صبورنورون هاي خاموش

چه وقت

عصاي حوصله

ازدست مي نهد


اين تقويم يكنواخت را

كه عقربه ها تحميل مي كنند

يك تارموي نگاه عشق نيست


اما كجاست

صدايي كو


نه

من دست هايم را نمي كارم

تا سبزي خيال

فصل ها را

دوره مي كنم

دركوچه پسكوچه ها

ورهگذران را/ اما

سلامي تازه مي دهم

تا ساعتي ديگر


تاساعتي ديگر

رصدي/ تجديد قوا مي كنم

درايوان

آيا سبزمي شود

آنچه درمحاق بي حوصله گي/ كاشتم

ونورون هاي بي طاقت

رنگ خاكسترين خودرا

چه وقت

عصا مي شكنند


تا ساعتي ديگر

كدام خيال

ترانه

واين سفيدي هاي بي نشان

بي ايستگاه

سطري پايين تر

هیچ نظری موجود نیست: