پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

گفتگوي بهزاد موسايي با مسعود بيزارگيتي




پرسش ) شعروتحول ، آيا شعردرپروسه شدن خودرادرمعرض تحول قرار مي دهد؟


جواب ) تحول درذات پديده نهفته است ، كه خود حاصل چالش ضدين است. بنيان دگرشدن وفرا-

روي ( نه پس روي ) درهرسطح هستي ، تحول است. وتاريخ به مفهوم عام خود، مصاديق فراوان

ومتنوعي ازاين موضوع را منعكس مي كند. شعركه برتابا ننده ي ظرفيت آ فرينشگرانه ي فاعل –

اثر، كه دلالت بركنشگري روان- زبان شناختي ( گستراندن امكانات استعاري وروايي زبان ) وي

دارد ازيك سو، وانعكاس حيات اجتماعي وي كه آن سوي تعامل او به عنوان مجموعه اي ازابژه ها

تجربه ها، كنش هاي عاطفي- زباني، روابط بين فردي و...... قرا ردارند، ازسوي ديگراست.

كاوش درژرفاي يك اثر( = شعر) انعكاسي ازهمه ي بودگي هاي ياد شده است. اما آيا درنظا مي –

ازايستايي وسكون ؟ پاسخ منفي است.

آفريننده ي اثر (= شعر ) درلحظه آفرينش ، توان هايي را عرضه مي كند ووسعت مي بخشد كه –

نفي كننده ي توان هاي پيشتراست. درقلمروتخيل كه مكانيسم آفرينش را سامان مي دهد؛ درحيطه

ي زبان كه درپيوستارزبان- تخيل عرصه هايي را مي گشايد كه متفاوت وحتي متضاد با ميدانهاي

گذشته است. واين همه به عنوان يك نظام كاركردي اثر، به گشايش راههايي مي پردازد، كه انديشه

نگاه و... را دم به دم نومي كند؛ واين فرايند تحول است. ودرواقع تفاوت اثرهنري با واقعيت در—

همين مسئله است. به قول پل ريكور( فيلسوف شهيرفرانسوي ) (( همواره درآنچه روايت مي كنيم

نظام بيشتري نسبت به آنچه به راستي زيسته ايم وجوددارد؛ واين افزونه ي روايي نظام، همخواني

ووحدت مثال زدني عالي اي است ازنيروهاي آفرينشگرروايت ))

يك نمونه ي مثال زدني تاريخي با افت وخيزهايي كه جزء ويژگي اين پديده درحال تحول است، فر

اروي شعرمعاصرايران دردهه هاي شصت وهفتاد بوده است.

بحراني درساختاراجتماعي پديدارگشته، كه تزلزل درساختارذهن وزبان شعردهه هاي ياد شده را

با خودهمراه داشت، ونظامي از رفتارنرم ستيزانه آفرينشگررا بوجود آورده بود كه به شكستن سا-

ختارهاي پيشين اثرمي انديشيد، كه بوي ماندگي از آن برمي خواست. وقادرنبود خودرا درزبان و

ذهن واسلوب ثابت مانده ي شعرمعاصرمحبوس كند. عملكرد اين نظام رفتاري، درآثارمنتشرشده

دهه هاي شصت وهفتادودهه اي كه درآن بسرمي بريم، خودرا بازتاباند. كه البته دراين عملكرد ،

شاهدخلاقيت هاي هنري ازيك سووهيجان زدگي ها كه حاصل آن گمگشتگيها درحوزه ي تخيل و

زبان ازسوي ديگرمي باشد، بوده ايم.


پرسش ) نسبت شعرگيلان با تحول دردهه هاي اخيرمتوازن با اين نسبت درسطح ملي بوده است؟



جواب ) تحول درشعرمعاصرازدهه ي شصت به اين سو، گردزبان وتغييرديد شاعرصورت گرفته

است. يعني شاعربا فاصله گرفتن ازنحوه نگاه ازفرط استعمال به تكراررسيده ي گذشته، به كشف

وگسترش افق هاي جديددرعرصه ي زبان ، لحن وذهن شاعرانه رسيده است. واين وجوه مشترك

شاعراني است كه دررونداين تحول، خواهان وپي جوي آن بوده اند. اين مسئله به لحاظ رويكردي

تفاوتي را دراقليم ها پديد نمي آورد. ونسبت پيشرفت، اگرمحورهاي اصلي تحول مورد نظرقرار-

گيرد، صرف نظرازكمييت ها ودرپي آن امكانات موجود درجهت بازتاب آثار، اين رشددرگيلان

به موازات مركزويا شعرسايراستان ها بوده است. حتي نسل هايي جوان ترازهم نسلان من، گاه-

پيگيرتردرروند اين ذهنيت تحول يافته قرارگرفتند. اگرچه تاكيد مي كنم، اين فرايند تحول طلبي،به

معناي موفقيت قطعي شاعران ورشد همه جانبه نبوده است.

محورهايي كه اساس تحول درشعربوده وشاعران تحول خواه اين سرزمين پي جوي آن بودند، همه

گردزبان وچگونگي كاركرد شعري آن بوده است. زبان ولحن شعرگرايش به زبان روزمره داردو

به دليل كاركرد آشنايي زدايانه اززبان روزمره ، لحني متفاوت ازلحن شعرپيش ازخودرا بوجود –

مي آورد. دراين زبان ولحن ، گاه نثرهاي عادي درخشش شعري مي يابند. ساختارهاي بسته تصو-

يري گذشته، جاي خود را به درگيري هاي جديد زبان داده وبربنيان آن به عينيت بخشي صورذهني

شاعرمي پردازد. پراكندگي به جاي تمركز مي نشيند وچند معنايي جاي تك معنايي بودن را مي –

گيرد. ايجاد شكاف ها وحذف ها، سفيدي هاي متن و..... كه خواننده درخوانش خود بايد آن را پر-

كند و..... كه مؤلفه هاي فوق محورمشترك آن دسته ازشاعراني بوده، كه درچهارگوشه اين سرز-

مين دراين راه تجربه مي اندوختند.



پرسش ) مي توان پي جوي مؤلفه اي ويژه درساحت شعرگيلان بودكه آن را

متمايزازشعرجنوب يا شعرملي نمايد؟



جواب) اگربه بررسي تطبيقي درقلمروفرهنگ هاي بومي ( دراينجا شعر) مي پرداختيم ، احتمال –

يافتن چنين ويژگي هايي مي توانست وجود داشته باشد. زيرا سنن وآداب ونوع مناسبات توليدي –

مبناي پيدايي برخي ازويژگي ها درسطح خلقيات ، روابط اجتماعي، فرهنگ ها وخرده فرهنگ ها

و ..... مي باشد.

اما دربحث شعرمعاصرفارسي با تكيه برتئوري جديد ادبي، آن هم دراين دوره، سخن ازيافتن مؤلفه

اي ويژه چندان رسا نيست. اگرازنگاهي پيش ازقرائت جديد به شعر، به اين مسئله پرداخته مي شد،
-
قابل تامل تروبحث انگيزترمي نمود. مانند شعرجنوب كه درآثارقديمي آتشي وباباچاهي عزيز

مي شد چنين مؤلفه هاي متمايزكننده اي را پيدا كرد. اما با توجه به تغييردررويكرد ذهن وزبان

شاعرانه وظهورقرائت جديددردودهه ي اخير، بيشترنكاتي مطرح است، كه عموميت داشته و
ومبناي مشترك دراين قرائت مي باشد

.

هیچ نظری موجود نیست: