شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹

غیاب ات


چشم می گردانم

دست می سایم

خش خش برگ ها را

درغیاب ات

رازی نهفته است


دست دراز می کنم / بی شاخه گلی

سرانگشتانم را اما

جهانی ست

که واژه های آن

با نگاه تو رونمایی می شوند


* * *

چشم می گیری

دست پنهان می کنی

گام هایت را

به کدام جاده می بخشی


این لبخند

ازسطرهایم نمی گریزد

اگرکه دلتنگی های روزانه

سنگین

برثانیه ها می تازد

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹

متانت بهار


زخمه که می زنم

پرده های زمان را

بی قراری نت ها

خلوت کوچه ها را می رباید

این دست ها

بی صدا که نمی مانند

واین درخت ها / عریان

سوگواران جهان اند



گاهی اما

برخطوط حامل

سکوتی کافی ست

تنفسی دیگر

تا بوم زمانه را

با نگاهی بیارایی

یا بررازچشمی درنگ کنی

که متانت بهاررا

درانگشتانت می ریزد

وآشوب دریا را

دردلت