چشم می گردانم
دست می سایم
خش خش برگ ها را
درغیاب ات
رازی نهفته است
دست دراز می کنم / بی شاخه گلی
سرانگشتانم را اما
جهانی ست
که واژه های آن
با نگاه تو رونمایی می شوند
* * *
چشم می گیری
دست پنهان می کنی
گام هایت را
به کدام جاده می بخشی
این لبخند
ازسطرهایم نمی گریزد
اگرکه دلتنگی های روزانه
سنگین
برثانیه ها می تازد
۳ نظر:
قلب در کار ارغوانی تازه،
ظهر بهار بود
و کوچه در کسوف کامل غلطید.
با احترام:
پژمان الماسینیا
قلمت هميشه بهاري باد
متشکرم از بابت لطفتان..می خوانمتان به شوق
ارسال یک نظر