یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۴۰۱

 ‏

دوستت دارم

و در سایه‌سار نامت

باز می‌جویم

               خود را

اندوه این سرزمین را

و ترانه‌ای

که روی حنجره‌های زخمی

بی‌قراری می‌کند


شب است و

خیالم تنها

از معبر دهان تو

واژه‌های شعر را

در کوی و برزن

تکثیر می‌کند


مرا به نهایت سکوتت

فرا بخوان


جمعه، آذر ۰۴، ۱۴۰۱

 

‏و دختری که نامش

قامت بلند فریاد است

زیر آسمان کبود این سرزمین می‌خواند:

-خدایا خدایا چه وقت

بر چشم‌های من

نظر می‌کنی

گلوی خیابان

از اشک‌های شورمان

نفس تازه می‌کند

خدایا

نگاه کن!


و معشوقه‌ای‌ست او که هر بامداد

بر آفاق شعر من

طلوع می‌کند

و بوسه‌هایش

قد باغ‌های جهان

جوانه می‌زند


پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۴۰۱


‏سراپا درد می‌شوم

به تماشای این سرزمین که می‌ایستم

و شریان‌هایم

رنگین کمان رویایی‌‌ست

بر اضلاع این خاک سرخ

که نام‌ها در خاطراتش

مکرر می‌شوند


و کلمات

که خلق می‌شوند

در شبنم سحرگاهان

به غسل تعمید می‌رسند

تا بر فراز افراها

زاری‌ها را

بر شانه‌های باد

تکثیر کنند


-آه

لبخندهای بی‌گناه


چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۱

 

‏شبانگاه است و

واژه‌ای نمی‌یابم

در ابتدای تخیل‌ات


هوای هر آنچه می‌گذرد

بر اتفاق و روایت

گرفته است و خاکستری‌


بگو چگونه گذر کرد/ بر تو

سرعت حادثه

و التهاب حنجره‌ات

از چگونه سرودن

چگونه نوشت


تو غایت راهی

و رستن هر گیاه

از نگاه تو

رفتار می‌گیرد


رخداد عاشقیتی

در زخم‌های محال


 

‏زوزه می‌کشند

تمام جاده‌های بی‌افق

گیسوی مادران عزادار

که پرچم رویای زندگی‌ست

مرثیه‌ی طولانی را

به حنجره‌ی باد می‌بخشد


در مسافت هستی

بر دو سوی بهت راه

خیره می‌شوم

و روی کاسه‌ی چشمانم

خال‌های مرگ می‌رویند

و لشکر خفتگان

تقاطع جاده‌ها را

تاریک می‌کنند


شبی بلند

پرسه می‌زند


‏درخت‌ها

شاعران سکوت‌اند

راویان صادق تاریخ


بی‌سوار چگونه می‌گذرد

ارابه‌های شادی این عصر

روی رد روان اشک‌

کدام پلک می‌جنبد

در ساعت سکوت

لحظه‌های ویرانی


وقتی که ترس

ازشانه‌هامان می‌گریزد

شهر

رفتار هلهله می‌گیرد

و شب

با نور اشک‌آور

چراغانی می‌شود


لب‌ها

ز بوی دود و غزل

یگانه می‌گردند

خیابان‌ها کش می‌آیند

روی بغض‌ عاشقان جوان

و سپیده‌‌دمان

از ارتفاع زخم‌ها

پل می‌زند

بر اتفاق معصوم دست‌ها

وقتی که لهجه‌ی آزادی

خطوط افق را ترسیم می‌کند