یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۰

صدای پای...

خطوط عابران بی گذر
و سطرهای خسته ی مادران
به نگاهی
که از کوچه ها می گذرم
به ازدحام سکوت خیابان ها
و روزنامه ها
از شلیک الفبای سربی شان
باز می مانند

غروب
تردیدش را در صدایم می ریزد

شب بخیر
آقای شاندور پتوفی

خاورمیانه


1
از خاورمیانه
به افقی خاموش
دست هایی
به سوی پنجره می آیند
و خطوط جهان
که سطر سطر
همه ی نگاه ها را
جاری می کند

فرصت دیدارمان
ستاره ها که رسیدند
میدان
یا خطوط خاموش چشم هامان

2

افسانه نیست
بهار به خیابان که می رسد
لهجه ها به رنگ شعر می شوند
و شادی ها
دست ها را به کبوتران می بخشند

افسانه می شود
امروز/ فردا
گلدان تاقچه ات
سبز که می شود
نسیم
طرح عاشقانه اش را
به پنجره می کوبد

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۰

ضلع نگاهت


برو
بیا
اضلاع جهان
برای تو

خط نگاهت را / تنها
برای من بگذار
این سطرها هنوز
بوی شیر می دهند

ابرشلوارپوش

شلوارم*را بیاورید
با ابرهای* خیس ترانه اش
آسمان این وطن
رد هیچ آفتابی را
سراغ ندارد
آسمانم را رها کنید
خلخال ستارگان و
راز سر به مهر عاشقان

دست در بهار
می چرخم و
هوای برگ های جوان
نگاه مرا
تازه می کند

______________________________​______________
**اشاره به (ابرشلوارپوش)نام کتابی از ولادیمیر مایاکوفسکی

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۰

چراغ های ممنوع

سکته می کند این زبان
از بی حجابی حرف ها
و عابران سکوت
می گذرند

رژه ی چشم های به خط
و چراغ های قرمز
که نسب
به ایوب می برند

در کوچه های عاشقانه
رها می کنم
خرده ریز سطرها را
پنجره ها به صدا می آیند
و گلدان ها
یک روز
خاطره های شان را
سبز خواهند کرد