پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۲

 ‏

و شب

با رویای مه‌آلودش

بر من فرو می‌بارد

شبنم بامدادی را


و بر پلک نیمه خسته‌ی من

طومار بلند آرزوها 

نقش می‌زند


دلی به تماشای سبزه‌زاران می‌تپد

بهار آمده است

با یادگاری خونین اما

از سالی که گذشت

آتش‌ها در گلو و

جامه به خوناب


در فصل ملایم اندامت ولی

مرا گریزگاهی بود

به طعم زندگی


پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۴۰۱

 ...

درد

شگفتی زنده بودن است

و اندوه پنهان میان غلغله‌ی زخم‌ها

در غربت بی‌خویشی‌مان


کوچه‌ها که بن‌بست صدا می‌شوند

مرگ

میل زندگی می‌یابد


از کتاب تازه انتشار یافته:

بر شانه‌های راه/ مسعود بیزارگیتی


چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۱

 ‏بگذار

با پرده‌های صدایت

رها کنم

نت‌های خسته‌ی این خاک سرد را


تا زندگی

الفبای چشم‌های تو باشد

از معبر تصرف شعرها

روی حنجره‌های پر غرور


اکنون نفس‌های شهر

در آستانه‌ی بهار

بلندتر از صداها

شعله می‌کشد


گویی که نزدیک می‌شود

تعبیر خوابی که پیچیده دیری

به شولای نفرین روزگار


پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۴۰۱

انتشار کتاب جدید(بر شانه‌های راه)

 ‏پرونده امسال برای من با چاپ کتاب[بر آشوب شبنم و آواها]آغاز شد

https://www.isna.ir/news/1401050906780/%D8%A8%D8%B1-%D8%A2%D8%B4%D9%88%D8%A8-%D8%B4%D8%A8%D9%86%D9%85-%D9%88-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%A7-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF

و با نشر کتاب جدید دیگرم[ بر شانه‌های راه] بسته می‌شود.دست مریزادی بر ناشرم.

سالی که پر از انسداد بود و اندوه و درد!


میراث ماندگار پچپچه‌ی شبانه‌هاست

وقتی که نام زن

درقامت بلند افرا

سبز می‌شود