بگذار
با پردههای صدایت
رها کنم
نتهای خستهی این خاک سرد را
تا زندگی
الفبای چشمهای تو باشد
از معبر تصرف شعرها
روی حنجرههای پر غرور
اکنون نفسهای شهر
در آستانهی بهار
بلندتر از صداها
شعله میکشد
گویی که نزدیک میشود
تعبیر خوابی که پیچیده دیری
به شولای نفرین روزگار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر