پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۲

 ‏

و شب

با رویای مه‌آلودش

بر من فرو می‌بارد

شبنم بامدادی را


و بر پلک نیمه خسته‌ی من

طومار بلند آرزوها 

نقش می‌زند


دلی به تماشای سبزه‌زاران می‌تپد

بهار آمده است

با یادگاری خونین اما

از سالی که گذشت

آتش‌ها در گلو و

جامه به خوناب


در فصل ملایم اندامت ولی

مرا گریزگاهی بود

به طعم زندگی


هیچ نظری موجود نیست: