زخمه که می زنم
پرده های زمان را
بی قراری نت ها
خلوت کوچه ها را می رباید
این دست ها
بی صدا که نمی مانند
واین درخت ها / عریان
سوگواران جهان اند
گاهی اما
برخطوط حامل
سکوتی کافی ست
تنفسی دیگر
تا بوم زمانه را
با نگاهی بیارایی
یا بررازچشمی درنگ کنی
که متانت بهاررا
درانگشتانت می ریزد
وآشوب دریا را
دردلت
۳ نظر:
گاه می شود برای عمیق ترین مفاهیم اجتماعی ، لحنی عاشقانه برگزید که اثربخشی بیشتری دارد . تبریک .شعرواقعن زیبایی بود
بهارسوگواراست
بهارسوگواراست
ارسال یک نظر