دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۸

استعاره ی راه



سرریز می شوند یکایک
از سرانگشتانم
صبوری حنجره هایی
که ضخامت عقربه ها را
در لطافت حرف ها
التیام می بخشند
چه بیگانه می نماید این سرزمین
در آواز پرندگانی
که تقاطع پاییز و آسمان را
غریبانه بال می گشایند
چشم بر افق می نهم
در التهاب مه آلودی
که لحظه ها را
هاشور می زند
و کلمات/ جاری
لا به لای فرکانس های نگاه مان
استعاره ی راه



سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۸

حافظه ی پاییزی



هوای سنگینی آوار می شود

وقتی صدای آبان

در عبور فصل

بیتوته می کند

بر هر چهار راه

و حافظه ی هر حرف

رمز تیک تاک عقربه ها می شود


به رویا شدن

هنگامی که هر راه بر نفس

مسدود می شود

و حجم اتفاق

در اندوه حنجره

آماس می کند


در ذهن پنجره های شهر

چگونه است روایت

وقتی درخت ها/ سوگوار

در دو سوی خیابان

شهادت نام ها و نشانه ها می شوند


خیمه بسته بر ستون سطرها

تا هر کلمه بوسه ای شود

بر اشک های وقت شناس

که خشک سالی پاییز را

رنگین کمان آوازمان شود



شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۸

کولی وار در هلهله ی روزگار



دست به دست کلمات

عبور رهگذران را

در خطوط بی آهنگ این شعر

جاری می کنم


چون آبشاری روشن

بر استخوان خیابان می بارند

با ضخامت فریادی

که عبور هر پنجره را

در رج نگاه ها

مقهور می کند

تا آوند های دهان مان

در هر سرود

برگ گلی باشد

در رگ های شهر

و کسالت کوچه ها و

زخم هر میدان

در تقلای حافظه ی پاییز

عضلات سطرها را

در قامت اناری تازه بترکد

با شمایل زنی عاشق

که نبض گیسوانش

بر اندام شبانه ها

هلهله ی کولی وار

گرد آتش است


پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۸

کنج دهانم



نگاه ها که روی تیترهای روزانه

سر می خورند

قل قل سپیده

در اتفاقی تازه تر از کهریزک

بر کلمات شاعرانه

طلوع می کند


غلت می خورند نام ها و صداها

و روزها

در رستگاری نام ها

که در صدامان ریشه می دواند

روایت شب ها را

ادامه می دهد


این سال ها چقدر شبیه رویا شده اند

رد حماسه ها

در خطوط باستانی جاده/ هنوز

خشک نشده است

و قطره ها چقدر محال به نظر می آیند

وقتی که حنجره پارکینسون می گیرد

و صداها در التهاب

ترک می خورند


چه شکل عجیبی دارد زمان

روز

در قامت سکوت بالغ می شود

و شب

بلوغ حرف ها را

در زخم سکانس های بی پایان

سپری می کند


چه شکل غریبی ست زندگی

وقتی که قطره قطره فرو می چکم

آب می شوم

برهنه تر از رویا

و نبض زمین

برگ و بار هیچ شاخه ای را

در کنج لب هامان

سبز نمی کند


چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۸

طول موج صدا



پشت سر را نگاه می کنم

چقدر مرزها

خاک بر سرشان می ریزند

و خستگی کلمات

که در صدای شان

دلگیر می شوند


هر بامداد

در حاشیه ی رویا

حسابی تازه می گشاییم

که آفتاب بر سفره می نشیند

و صفحه ی تلویزیون

داستانی تازه

از زبان فرشته ای روایت می کند


شامگاه

تکه تکه فرو می ریزیم

در بستر بی رویا و

بال های پریشان کلمات

در تقاطع کابوس و ممیزی


رو به کدام سوست لحظه ها

بر سینه ی شهر

قطار کدام خاطره عبور می کند

رمز ورود این شمایل تاریک

قطعه های بی خوابی ست

کنجکاو هزارتوی جهان

که طول صدایش

روی موج عابران

شکیبایی اش

سرریز می شود


سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۸

بر عمود اتفاق



حصار تنهایی کلمات و

ستاره ای که پیشانی حرف ها را

روشن می کند

عمود بر آشوب این جهان

حضور بی صدای نام توست

و مرز جغرافیایش

که نقشه ی کهکشان

نه از لا به لای نفتکش های تنگه ی هرمز می گذرد

نه مهر و نشان دلارهای آمریکا

شاهراه انگشتان توست

که آوازی تازه را

در خطوط روزگار

ترسیم می کند


بر قایق بی کرانه ی ترانه هایم

لنگر افکن

بازی های این جهان

در وقار نقش تو

خاتمه می یابد


شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۸

پشت گلوگاهم



روی زخم هایم

راه نروید

چرا که در التهاب رگ هایش

مردگان خاورمیانه

پنج خط عریان زندگی را

به سوختبار نفت و سکوت و آتش

آغاز می کنند


در عبور وهمناک شب

صدا بر حلقه ی ماه می آویزم

با پرندگانی منتظر در گلویم

لهجه هایی که میله های جهان را می شکنند

تا رودخانه ها و دریاها

در صدامان

یکی شوند


در غروب جهان ایستاده ام

با سرریز کلماتی

بال در بال گنجشکان باروک

با مسی تازه لا به لای نت های خفته گان

و پیچکی رها

بر اندام معشوقه ای جوان

تا به وقت باران

زمین مژه هایش را به تنفسی دوباره

بازگشاید


روی زخم هایم

راه نروید

چرا که در التهاب رگ هایش

جنگلی دوباره از مردگان

سبز می شود


یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۸

زخم صدا


چشم ها از در و دیوار

سر ریز می شود

تنها که سیل نیست

از حدقه به بیرون

تقویم مالی پیاز و سیب زمینی هم

در اردوی ارز

سربازان هفته اش را

                       به خط می کند

از مسیل اوراق تجارت جهان


پیراهت را بپوش

مرا همان بس

تا شگفتی ماه را در شبانه های شعر

از گلدوزی هایش بجویم

گل و لای سال های رفته ی عمر را

در کوک های آن


بر دامنه ی آوازت

هیچ سیل بندی

بوی محله های سوخته را

خاموش نمی کند


در لحظه های تو می رسم

با شمعی کنار دلم

                       شعله ور و

حرفی


         پاپیچ گلویم



چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۷

صدا در گیومه



از ابتلای دهانم

رقیق می شوند

کلمات

از افق مه آلود دیدگانم

بوسه هایی

که بغض شهر را محاصره می کرد

چون گذار بوی کفی نان

در هراس اتاق کارگران

و عاشقانه ها

که دست های جوانان را

در عبور خیابان

کوتاه می کند


ذهن کبود شهر

لبریز شورش حرف ها

و طعم تند پلیس

روی پیاده روها

ضد لبان مان


غریب تر از سکوت ستاره ها / رویایی

سر بر آسمان می شکفد

در جراحت ریه های هفته

که حافظه ی جهان را

مخدوش می کند


شباهت ها در گیومه

و بی تفاوتی

رمز هولناک روزمره گی


شهر

در نفس های مقطع درخت ها

عبور عابران را

گیج می کند

و بلاغت فصل ها

در جادوی هندسه ی زمان

اشکال راه را

محو


حرف ها متواری

در گوشه و کنار همین سرزمین

و همیشه اتفاق چرا

چندی

به اسم تاخیر

رقم می خورد


برهنه می دوم میان صدایم

و قطره های باران

سکوت دهانم را

به دریا

موج موج

چیزی شبیه خیالم

اشباح کوچه پسکوچه ها

و کوک ساعت / شرمگین

روی تقدیر شهر

نگاهش