بادها به هزارزبان
دست هاي مرا / مي شويند
پنجره ها را كه مي گشايم
و باران
برصدايم مي ريزد
كدام مرثيه را
در رقص برگ ها
كوكي / تازه كنم
اين نت هاي بي قرار
منتظركدام رهگذرند
هيچ ستاره اي
پنجره هاي اين كوچه را
روشن نمي كند
در كوچه پسكوچه ي اين سطرها
ايستگاهي نيست
عابران صبح
كلاه / برسر
با عينك هاي دودي
وجهان
رنگين كمان صداها
دست هاي مرا / مي شويند
پنجره ها را كه مي گشايم
و باران
برصدايم مي ريزد
كدام مرثيه را
در رقص برگ ها
كوكي / تازه كنم
اين نت هاي بي قرار
منتظركدام رهگذرند
هيچ ستاره اي
پنجره هاي اين كوچه را
روشن نمي كند
در كوچه پسكوچه ي اين سطرها
ايستگاهي نيست
عابران صبح
كلاه / برسر
با عينك هاي دودي
وجهان
رنگين كمان صداها
۴ نظر:
كلاه گشادت عالي بود رفيق
اميدوارم،ذهن برخي ها را بازكند
رهگذري نيست
انتظار بيهوده است
شعرت عالي بود
خسته نباشيد . كارجديدتان قشنگ بود
سلام
عالي بود . بسيارپرمعنا
ارسال یک نظر