دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۴۰۱

 

برای قامت آوازت

و استواری یک یقین

که انسان

حماسه‌ی زندگی‌ست


برای خاطر آرام گرفتن

در فاصله‌ی میان دو پلکت

و لهجه‌ی صدایی

که با رایحه‌ی شمالی‌ترین جنگل خاموش 

و شبنمی منتشر بر برگ

در گلوی شب

جار می‌زند


در پس جداره‌ی این جهان

چه می‌گذرد

که غرور فاصله‌ها

نمی‌شکند

تا صورت زیبایی

‏بر سینه‌ی عاشقان جوان

فشرده شود


دریغا الفبای پاییز

که با بوی آتش و خون

رنگ ارغوان گرفت

و چشم‌های نمناک زنان

بی‌کفش و بی‌کلاه

سرگشته در تلاطم حادثه

چیزی شبیه آرزوهای منتظر


خط به خط سوز می‌کشد

تپش‌های قلبم

برای آن که

از دوستت دارم‌ها

کلیدی بسازد

برای دستانت 


هیچ نظری موجود نیست: