درختها
شانه به شانه
به رنگ انار بودند
و رگهای جاده
از حباب انار
میترکید
صداها
و کلمات
میرقصیدند
میدان به میدان
نه دمی به
عیسایی
نه عصا به
موسایی
کوچهها دق میکردند
از سکوت سر بارشان
و معصومیت نگاهها
که سطر به سطر
از دل اناری رنگین
فواره میزدند
صاعقهها
در دل عقربهها
پا به پا میشدند
و ریشهی آوازها
در رویایم
با چراغ خاموش
میگذشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر