جمعه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۳

مزد بی‌تناسب کلمات




در افق نگاه‌ها

دهان که آب می‌افتد

خیال رودخانه

کلمات را

سرریز می‌کند

روی برق سکه‌ها


حجم ناپیدای بی‌خویشی

و کلمات       یکایک

انزجار صدا می‌شوند

وقتی دهان

در مسیر بادهای روزانه

سطرها را تعبیر می‌کند


خطوط باریک خاطره‌ها

و اعماق حرف

تا مزد شاعر

قربانگاه بی‌دریغ رؤیا باشد و

پوست اندازی صداها


دریغا        کفش‌های ناموزون

بر قامت قلم

و ریگ‌ها و

              ریگ‌ها و




هیچ نظری موجود نیست: