خاطره ها
چقدرشبيه بال هاي بي گذرنامه ي اين پرنده است
نت هاي شكسته ي اين ساز
بي گام هاي منضبط
ازسطرها كه مي گذري
حرف به حرف
رؤياي كودكي ات را
دركوله پشتي ات بگذار
اين خيابان هاي مهاجر
براي هيچ عابري
كلاه برنمي دارند
وچشم هاي آن سوي ويترين
تنها
براي ورق زدن خستگي هايت
چشمك مي زنند
كمي پايين تر
تمام كه مي شوي
خاطره هايت
تورا
مرورمي كنند
چقدرشبيه بال هاي بي گذرنامه ي اين پرنده است
نت هاي شكسته ي اين ساز
بي گام هاي منضبط
ازسطرها كه مي گذري
حرف به حرف
رؤياي كودكي ات را
دركوله پشتي ات بگذار
اين خيابان هاي مهاجر
براي هيچ عابري
كلاه برنمي دارند
وچشم هاي آن سوي ويترين
تنها
براي ورق زدن خستگي هايت
چشمك مي زنند
كمي پايين تر
تمام كه مي شوي
خاطره هايت
تورا
مرورمي كنند
۶ نظر:
خاطره ها زيبا بود.به خصوص بند آخرش
قلمت زيباترباد
سلام شاعرعالي بود
اينجا را با ايتاليا اشتباه نگير
اينجا به جاي كلاه برداشتن ،كلاه مي ذارن
بدرود
شاعرعزیزازخواندنش لذت بردم
زبان حال بود
شيرين ترين لحظات دراين زندگي ما فقط درخاطرات بسربردن است
خسته نباشي رفيق
ارسال یک نظر