پایگاه اطلاع رسانی مسعود بیزارگیتی
اکنون
بر شانههامان نشسته
زخم عمیق تازیانهٔ شاهان
وز جراحت سنگین روزگار
هر گوشه از آوازهای ما
غمگینترین تبسم بیپناهی را
خاطره میسازد
و انعکاس آوایی در خیالم
شاید
تکوین صدایی باشد
وقتی از وقتهای منتظر
تو
سفیدیها را
ادامه بده
باران
دل به سرانگشتان تو میبخشد
و آسمان هر روز
به رنگ چشمان تو
پلک میگشاید
همینقدر زیباست
زندگی
وقتی نگاهم
در شعلههای نگاهت
رنگ میگیرد
و دستانم
در رقص انگشتهای تو
ترانه میسازد
شبانهٔ اکنون
غزلی تازه است
چرا که ناخنت
هلال ماه است و
نگاهم را
نوازش میکند
میبینی چگونه لبخند میزنم
بر سرنوشت به یغما رفته
از لابهلای درختها میگذرم
نگاه کن که برگها
چگونه با شاخههای دیوانه
شادیکنان میجنبند
در کنج شبانه نشستهام
همچون زمین
بیپناهتر از ساکنانش
و اندوه جهان را
معماری میکنم
نگاه کن!
تف کرده گویی/ دنیا
خشم فروخورده را
روی نفسهای خاورمیانه
شیب تفالهٔ نفرینهاست اینجا
که سرریز میشودـ
اینجا خاورمیانه است
و پیشانی آینهوارش/ دیریست
قربانگاه مرثیهها و وردهایی
آویخته بر شبها و روزهای ما