دوستت دارم
و در سایهسار نامت
باز میجویم
خود را
اندوه این سرزمین را
و ترانهای
که روی حنجرههای زخمی
بیقراری میکند
شب است و
خیالم تنها
از معبر دهان تو
واژههای شعر را
در کوی و برزن
تکثیر میکند
مرا به نهایت سکوتت
فرا بخوان
زوزه میکشند
تمام جادههای بیافق
گیسوی مادران عزادار
که پرچم رویای زندگیست
مرثیهی طولانی را
به حنجرهی باد میبخشد
در مسافت هستی
بر دو سوی بهت راه
خیره میشوم
و روی کاسهی چشمانم
خالهای مرگ میرویند
و لشکر خفتگان
تقاطع جادهها را
تاریک میکنند
شبی بلند
پرسه میزند
درختها
شاعران سکوتاند
راویان صادق تاریخ
بیسوار چگونه میگذرد
ارابههای شادی این عصر
روی رد روان اشک
کدام پلک میجنبد
در ساعت سکوت
لحظههای ویرانی