در افق نگاهها
دهان که آب میافتد
خیال رودخانه
کلمات را
سرریز میکند
روی برق سکهها
حجم ناپیدای بیخویشی
و کلمات یکایک
انزجار صدا میشوند
وقتی دهان
در مسیر بادهای روزانه
سطرها را تعبیر میکند
خطوط باریک خاطرهها
و اعماق حرف
تا مزد شاعر
قربانگاه بیدریغ رؤیا باشد و
پوست اندازی صداها
دریغا کفشهای
ناموزون
بر قامت قلم
و ریگها و
ریگها
و