به سایه ام می اندیشم
به همنفسی درختان
و پرستوهای بغض کرده
که بال های شان را
با نگاهت
تقسیم کرده اند
بامداد
شبنم های جوان
از سرانگشتانت
آغاز می کنند
آواز نی لبکی از دور می آید
و نت ها
سطر به سطر
پایین می روند
چقدر آشناست
صدایی که می رباید
آن دست ها
که دهانم را شیرین کرده است
و من نمی دانم / هنوز
روی کدام سطر
چراغ بگذارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر