یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

یلدای ناگزیر


فردا شب یلداست.وهر ایرانی با آین شب تاریخی ، دمسازی خاص خود را دارد.

من هم در یلداگردی ام ، دوشعراز یلداسروده هایم را به یلدا می سپارم؛ با همان

حسی که دراین دو شعرنهفته است :



چشم های مان را می دزدیم

صدای مان را

پرده ها را می کشیم

مبادا

پنجره ای گشوده شود


تمام علف ها

بادو

خاک

بوی استخوان های هزارساله ی مرادارد


این یلدای ناگزیررا

برخاک خفته گان

ماه

رازی نهفته دارد

۹ نظر:

وحید گفت...

تولد من هم شب یلداست

soranblog گفت...

سلام به همگی و خصوصاً شما وبلاگ نویس گرامی. وب نوشت "سوران بلاگ"،توسط بلاگفا مسدود گردیده است؛از دوستان خواهشمندم تا برای مطالعه ی مطالب سوران بلاگ به سوران بلاگ در WORDPRESS مراجعه بفرمایند؛ با آدرس ذیل:
http://soranblog.wordpress.com
از کلیه ی دوستان خواهشمندم تا این نکته را اطلاع رسانی نمایند.

دوست شما
سوران بلاگ

ناشناس گفت...

بسيار زيبا بود دايي عزيزم
به اميد يلدايي سبز

ناشناس گفت...

وصف حال امرومان است

تقی زاده گفت...

این شعر درحقیقت رازی را در دالان تو درتوی نمادها و استعارات پنهان دارد.چندبارخواندمش

پژمان الماسی‌نیا گفت...

به او اجازه دهید
خورشید را در آغوش بگیرد
روشنائی دنیا که نمی‌رود از دست.

M . J . M گفت...

منتظری خواست که انسان برود ...

شروه گفت...

داستان

Unknown گفت...

قلم خوبی دارید و اشعاری که دست آدم را می گیره و دوان دوان تا انتها می بره.

باشی و همیشه سرشار.