یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

یلدای ناگزیر


فردا شب یلداست.وهر ایرانی با آین شب تاریخی ، دمسازی خاص خود را دارد.

من هم در یلداگردی ام ، دوشعراز یلداسروده هایم را به یلدا می سپارم؛ با همان

حسی که دراین دو شعرنهفته است :



چشم های مان را می دزدیم

صدای مان را

پرده ها را می کشیم

مبادا

پنجره ای گشوده شود


تمام علف ها

بادو

خاک

بوی استخوان های هزارساله ی مرادارد


این یلدای ناگزیررا

برخاک خفته گان

ماه

رازی نهفته دارد

فانوس شب یلدا


صداها / که به هم نمی رسند

آینه ای کافی ست

رهگذران را

تا جهان

درتعویض برگ و بارش

آوازی

تازه کند

آغازی


فانوس مرادریغ نکنید

دلم

ازاین اتاق بی نقش و نگار

ماتم گرفته است

می خواهم

پرده ای ازحرف هایم

بیاویزم

سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۸

پارادوکس ممیزی


دیداری داشتم با دوست داستان نویسی که سال هاست قصه می نویسد و چندین کتاب داستان

منتشرکرده است . یکی ازهم قلمان دیگر نیز حضورداشت . سخن از فرهنگ وادبیات و

ممیزی هایی بود که درامرنوشتن و انتشارکتاب ؛ مانعی جدی سرراه آفرینش های فرهنگی

درجامعه ی ما وجود دارد . مجموعه ای داستانی را به من نشان داد که ازنویسندگان مختلف

ایرانی بوده و به همت جوانی نویسنده پس از دریافت مجوزاز وزارت ارشاد منتشر شده بود .

همه ی نویسندگان آن مجموعه نوآمدگانی بودند در عرصه ی نوشتن داستان؛ به جز دوست

داستان نویس ما (م . ب) که چهره ای شناخته شده است .

دوست ما روایت می کرد که داسان کوتاهی که از وی در این مجموعه به چاپ رسیده است،

ازمجموعه ی داستانی است که برای دریافت مجوز مدت هاست که به وزارت ارشاد رفته ،

ودرممیزی وزارتخانه ، همین داستان چاپ شده دستورحذف دریافت کرده است ‍!

حیرت کردم! ازتفاوت زمان چاپ آن مجموعه و دستورحذف این داستان ازمجموعه داستان

دوست نویسنده ی ما؟! آیا مدیریت کردن فرهنگی درجامعه ای که تکثرصدا وجود دارد و

درحوزه ی فرهنگ نه تنها باید دیده شود ؛ بلکه باید به جهت تعالی فرهنگی وتوسعه ی

دمکراسی به شدت تقویت گردد ؛ با چنین پارادوکسی امکان پذیراست؟!